نمازهایت را عاشـقانـه بخوان.
حتی اگـر خستـه ای یا حـوصله نداری،
قبلش فکر کـن چـرا داری نمـاز میخوانی
و با چـه کسی قـرارِ ملاقات داری.
آن وقت کم کم لذت میبری
از کلماتی که در تمـامِ عمـر
داری تـکرارشـان می کنی.
تکـرار هیـچ چیز جز نمـاز
در ایـن دنیـا قـشنگ نیست...
#شهید_مصطفی_چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا🖤
ساعت ۲۰ به وقت امام هشتم🖤
🖤من بدون تو چه کنم؟🖤
🌿اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
صلوات خاصه حضرت امام رضا علیه السلام
🌿اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي🖤
🌿الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقِ الاَرض🖤
🌿و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد🖤
🌿صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا🖤
🌿كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك
1_1057548763.mp3
10.77M
(مداحی شهادت امام رضا علیه السلام)
امام رضای خودم باش
🎙کربلایی سیدمحمد رضا نوشه ور
"التماس دعای فرج"
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انشاءاللّٰھظھورآقامون🌿!"
بخونیمباهم به رسم هرشب #دعایفرج :🕊!
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.
#دعایفࢪج
#اللهمعجللولیڪالفرج
عزیزان از خواندن دعای فرج کوتاهی نفرمایید، این کوچکترین کاری هست که میتونیم برای امام زمانمان انجام بدیم
و به آقا بگیم به یادتون هستیم
و مطمئن باشید، هرزمان برای آقا دعا کنید بی جواب نمی مونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم شجاع💔
شهید مصطفی صدرزاده🥀🥀
به وقت شیدایی💕
🌷قسمت چهل وهشتم🌷 #اسمتومصطفاست به مامان گفتم که می آییم. صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم.
🌷قسمت چهل ونهم🌷
#اسمتومصطفاست
_ابو حامد فرماندهم که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت!
_یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟
_صحبت جون آدماست!
_جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون!
_هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم!
_بخواب فرمانده، ولی من بیدارم!
همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.))
به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی. عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا.
رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف.
ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود.
گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم.
_دقت کردی اینجا مثه بهشته!
_خودِخودشه!
بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده. بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر. به نظرم زود بود. گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!))
_خب ما میشیم نفر اول!
آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند. در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.))
_چشم میایم!
گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!))
گفتی:((نه دیگه، دل مامان میشکنه!))
در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی:((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!))
_برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن!
صبح زود بیدارم کردی:((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.))
_سفر کجا؟
_توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا!
بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری.
بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن:((عزیز بریم کرمان؟))
_آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟
_میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی!
به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین.
باورم نمیشد. گفتی:((حاجی هیئت داره.))
_جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم!
_تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری!
وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و
زنانه.
حاج قاسم به استقبالمان آمد. حرف هایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم ابرو آمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم. وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد، احساس کردم چقدر خوشحال شدی. برای خوردن شام که رفتیم، من و خانم بادپا در قسمت زنانه کنار هم نشستیم.
_حاج حسین چند روزه مدام از سید ابراهیم تعریف میکنه و میگه داره میاد.
تازه دوزاری ام افتاد که از قبل قرار و مدارها را گذاشته بودی و سفر کاری را به پای سفر تفریحی به خاطر من زدی.
شب خانه حاج حسین بادپا ماندیم و صبح قرار شد بریم باغ شازده.
از خانم بادپا پرسیدم:((اونجا پله داره؟))
_صد تایی داره.
_صدتا!
آمدم اتاق:((دستت دردنکنه آقا مصطفی، خیلی هوای منو داری!
با خودت نمیگی این زن حامله چطور صدتا پله رو بالا و پایین بره؟))
گفتی:((الان درستش میکنم!))
رفتی بیرون و کمی بعد صدای حاج حسین آمد که با تلفن صحبت میکرد:((ما مریض داریم، نمیشه از در اصلی بیایم؟ از در بالا؟))
هماهنگی انجام شد و با خوشحالی گفتی:((عزیز راه بیفت که باغ شازده عجب دیدنیه!))
رفتیم و از در بالا وارد شدیم. ناهار دل چسبی خوردیم و از آن بالا به منظره رو به رویمان نگاه کردیم.
ادامه دارد...✅🌹