فوبیای ترک شدن اینطوریه که خیلی عادی داری با فرد روبروت حرف میزنی و خوش حالی ولی یهو یه فکر به ذهنت میرسه که"نکنه یه روزی بدون دلیل بره؟"و برای خراب شدن تمام لحظاتت همین یه فکر کافیه
اصلا دلم نخواست دوباره برم ببینمش اصلا.
خانم جان
بی بی معصومه عزیز
دوست و همراه من
همدم زخم هام
مرهم سختی ها و غصه هام
شما که خواهری
شما که محرمی
شما که دلسوز و عزیز منی
به یاد همه اتفاق هایی که در کنار هم این چند سال گذروندیم و چاره اروم شدنم فقط یه بغل ضریحتون بود
یه نیم نگاه به گنبد
یه سلام
یه لبخند
یه دعا
حالا که ازتون دورم حالا که حالمون خوب نیست میشه یه نگاهی به دل و منو و رفقام و مردمم بکنی؟