اینو خوندی
📚 نو+کتاب | ماجراهای من و دوستم (۱)
💥 جرقه رفاقت
😣 دیگر کمکم داشتم مامان را عصبانی میکردم: دخترجان، توی عروسی که نمیشه با خودت کتاب ببری!
-چرا نمیشه؟ من میخوام وقتی حوصلهم سر رفت اونجا کتاب بخونم.
👰 عروسی، خان آخر بود. قبلش جاهای زیادی را امتحان کرده بودم. توی اتوبوس وقتی به زحمت خودم را بین میله و پله آخر جا داده بودم. توی تاکسی، وقتی آنقدر غرق خواندن شده بودم که یادم رفته بود در مقصد پیاده شوم. توی فروشگاه وقتی بقیه سرگرم خرید بودند و من گوشه خلوتی را برای خودم گیر میآوردم. وسط مهمانی وقتی دیگر حوصلهام سر میرفت و کتابم را درمیآوردم. بعد هرچه آدمها متعجبتر نگاهم میکردند، من سرم را بیشتر توی صفحات کتابم میبردم.
☺️ دنیای عجیبی با کتابها داشتم. هیچوقت حوصلهام سر نمیرفت، هیچوقت احساس تنهایی نمیکردم. هیچ مشکلی نداشتم اگر قرار بود چند روز توی خانه تنها بمانم. پیش خودمان بماند، گاهی آرزو میکردم تنها باشم، یک فرصت عالی برای غرق شدن در کتابهایم. یا مثلاً توی آسانسور گیر بیفتم. باید اعتراف کنم این یکی هم، جزو آرزوهایم بود. خیالم جمع بود همیشه دو سه تا کتاب توی کیفم دارم که حوصلهام سر نرود.
🎚 گاهی حتی وقت سوار شدن به آسانسور، خودم را میدیدم که گوشه آسانسور نشستهام روی زمین و تا تأسیسات بیاید و مرا از آنجا نجات دهد، کلی از کتابم را جلو بردهام. بدون اینکه کسی شکایت کند: کور شدی انقدر خوندی! پاشو بیا ناهار! حداقل لباس بیرونت رو عوض کن و… خب البته که چند ثانیه بعد درهای آسانسور باز میشد و خیال من هم کف صیقل خوردهاش جا میماند.
🤔 چطور شد که این رفاقت شروع شد؟...
📚 #رفاقت_ماندگار
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=19630
📚 نو+کتاب | ماجراهای من و دوستم (۲)
🌀 دنیای بینهایت
🌏 ما خیلی جاها را ندیدهایم، خیلی کارها را انجام ندادهایم. دنیای توی ذهنمان به اندازه تجربههای کوچکی است که تا به حال از سر گذراندهایم. -البته به غیر از تجربه بزرگ کرونا!- مارکوپولو نیستیم که دنیا را بچرخیم یا خبرنگار بحران که وسط هر جنگ و سیل و زلزلهای سر و کلهمان پیدا شود. خیلی آدمها هستند که حسرت یک دلِ سیر دیدنشان برای همیشه روی دلمان میماند. مثل آیتالله بهجت، مثل شهیدحاج قاسم سلیمانی. بیایید قبول کنیم که عمر کوتاهی در زمانه کوچکی داریم. پر از محدودیتهای کوچک و بزرگ که شرایط، جلوی پایمان گذاشته. شرایطی که بیشترش به اختیار خودمان نبوده. شرایطی که عوض شدنی نیست.
😉 اما قرار نیست قصه به همین سادگی باشد. به جای تمام این محدودیتها خدا به ما دو بال خیال داده و یک قالیچه پرنده. میتوانیم سوار قالیچه شویم و تکتک جاهای دیدنی دنیا را قدم بزنیم. با آدمهای مختلف معاشرت کنیم. قاطی پیروان دینهای مختلف شویم و درباره عقایدمان گفتوگو کنیم...
📚 #رفاقت_ماندگار
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=19758