eitaa logo
𝑳𝒆𝒕𝒕𝒆𝒓𝒔 𝒇𝒓𝒐𝒎"𝐈𝐑𝐀𝐍"•••
141 دنبال‌کننده
522 عکس
5 ویدیو
2 فایل
«اَوَّلِ دَفتَر بِه نامِ ایزدِ دانا» «یآ صآحب‌الزمآن🌻☁️» اینجا، هر چرک‌نویس ادعای شاهکار دارد و هر طرح نصفه‌نیمه می‌خواهد برای خودش قصه‌ای شود. ـ"و چه خنده‌دار، که همین جاست پایان آن گفت‌وگوی نشنیده...!" ناشناس: https://daigo.ir/secret/11556173740
مشاهده در ایتا
دانلود
میگم ماه قرمز نیست..
هدایت شده از  𝐼 𝐿𝑂𝑉𝐸 𝑌𝑂𝑈 ³⁰⁰⁰
سلام سلام چنل 𝐼 𝐿𝑂𝑉𝐸 𝑌𝑂𝑈 ³⁰⁰⁰ میخواد دوباره یه تقدیمی خفن و باکلاس بده! 😎🤫 اینطوریه که شما این پیام رو میکنین توی چنلتون و نیک نیم (اسم مستعار) تون رو همراه لینک میفرستین داخل ناشناس چنل. ممبر ها هم میتونن شرکت کنندقت کنین حتما نیک نیم/اسم مستعار تون رو بزارید! ❌ بعد من، با توجه به وایبی که از چنل/اکانتتون میگیرم میگم: ¹ اگه شخصیت اصلی یک رمان بودین چه ژانری داشتید و خلاصه داستان تون چی بود ² یک استایل مثل استایل بالا بهتون تقدیم میکنم ³ با توجه به نیک نیم تون از هوش مصنوعی میپرسم نفرین و نعمت تون توی زندگی چیه همینقدر باحال و جذاب🔥 <ظرفیت: هر چقدر که بتونم> ایگنور نشه قشنگای من، منتظرتونم😉💘
از زبون آریا: امشب، چهارده ربیع الاول، یا همون شونزده شهریور ماه چهارصد و چهار. میگفتن ماه گرفتگی خونی میشه. ماهم توی راه پله لشکرکشی، و سمت بالا پشت بوم میرفتیم. ساعت حدودا نه و نیم بود، عمه مه‌لقا هم داشت صلوات می‌گرفت. ـ«واسه اینکه از بالا پشت بوم نیوفتیم، صلوات!» ـ«واسه اینکه حسینو خودکشی نکنه، صلوااتت!» ما هم نه نفری، بی‌خیالِ دلیل، پشت سرش بلند صلوات می‌فرستادیم. بابا(علی اکبر)غر زد: ـ«عمه خانوم! آروم بگیر، ملت خوابن.» مه‌لقا اخماش رفت تو هم، با لبخند موذی گفت: ـ«کسایی که بیدارن، صلواات!» خلاصه رسیدیم به پشت بوم. مه‌لقا که کرمش گرفته بود، یهو گفت: ـ« فکر کنین الان زیر پاتون خالی بشه! یا مثلا ارمان هولتون بده!» بابا یه گوشه وایساده بود، چله هم رو کولش، مدام میگفت: ـ« نرین لبه، میوفتین!» یهو صدای آرمان بلند شد: ـ«چرا ماه شبیه لامپ شده؟... قرار بود قرمز بشه، یا رنگِ عنِ آریا؟» با حرص دندونامو رو هم فشار دادم. بدتر از همه حسین هم تایید کرد. زیرلب با حرص گفتم: «خفه شو الدنگِ...» بابا(یهو با داد): ـ«عههه! آرمان! درست حرف بزن!» سرمو چرخوندم سمت آسمون. سیاه مثل بخت شهرزاد؛ ستاره هم که نداشت. اون وسط، ماه هم یکم رنگ عوض کرده بود. نه قرمز بود نه طلایی. بیشتر یجور... نارنجیِ چرک؟ ولی... نمیدونم. نسبت به همیشه، یجور دیگه بود. که یهو یه دست خورد پس کله‌م. مه‌لقا خانوم بود: «دَمْتَ بوَند! مِی مِن خیال کی ایچِنو تیَلْتهَ دُختیهِ دَم مَه!؟»