هروقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه الکی روشنه ومن بیرون اتاقم، میگفت
چرا اسراف؟چرا هدردادن انرژی ؟
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه !
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت :تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..
حتی در زمان بیماریش هم تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛چون باید درشرکت بزرگی برای کار ،مصاحبه میدادم
باخودم گفتم اگرقبول شدم،این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، رو ترک میکنم.
باسرعت به شرکت رویایی ام رفتم،به در شرکت رسیدم،باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی نبود،فقط چندتابلو راهنما بود!
به محض ورود،دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم ؛دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ شیر آب رو هم بستم..
از پله ها بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همون کار اومدن ومنتظرن نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛مخصوصاً اونایی که ازمدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
باخودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن،مگرممکنه من قبول بشم؟ عُمرا!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم،دیدم۳نفرنشستن وبه من نگاه میکنن
یکیشون گفت:کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
شما پذیرفته شدی.
باتعجب گفتم: هنوز که سوالی نپرسیدید؟
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی ازدر ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
اون لحظه همه چی ازذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم رو ندیدم،کسیکه ظاهرش سختگیر،اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
پشت نصایح وتوبیخهای پدر و مادرها ، محبتی نهفته است که روزی حکمت اون رو خواهیم فهمید
فقط خدا کنه اون روز کنار مون باشند!
🆔 @Irandokhtsarzamin
سلام ایراندختی های عزیز
ببخشید یه مدت به دلیل امتحانات نتونستم پست بگذارم .
اما پر شور ان شالله در خدمت هستم.
✍بیقرار مولا
#طنز
#گوسفند
سه تا برادر می خواستن مرغداری بزنن
یکی شون لجباز بوده
بهش می گن: تو شریک نیستی!
میگه: به ارواح عمه اگه شریکم نکنین پرورش روباه میزنم.😁😂
🌱🐑🌱🐏🌱🐑🌱🐏🌱🐑🌱
🆔 @Irandokhtsarzamin
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 رویداد تولیدات رسانه ای #بچه_های_غدیر 💻
🔷رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خوشبخت کسی است که علی را چه در زمان حیاتش و چه بعد از آن دوست بدارد...
🔶اینجا جمع همه ی دوستداران علی جَمعه
منتظرتونیم.
رویداد رسانه ای بچه های غدیر با محوریت پایتختی نهج البلاغه کاشان
🔷 جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه نمایید:
🌐 https://pnahj.ir/b-ghadir
📲 @AviniKashan
سلام ایراندختی های عزیزم انشالله که روز خوبی رو شروع کرده باشید یه خبر خوش دارم براتون انشالله میخواهیم گروه مجازی را فعال کنیم با نرمافزار قرار پس لطفاً کسانی که نرمافزار قرار را نصب کردند اعلام کنند تا من لینک اتاق رو براشون بفرستم و انشاءالله چهارشنبه با هم جلسه مجازی را شروع کنیم