کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
• ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺣﺮﻭﻑ ﻭ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺭﻗﺎﺻﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﺎ
●
ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﺭﻗﺺ_ﻋﺮﺑﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
● ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﺭﻗﺺ_ﻋﺮﺑﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ‼️
°
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮐﺮﯾﺴﻤﺲ ﻭ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
° ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮐﺮﯾﺴﻤﺲ ﻭ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ‼️
ﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻋﯿﺪ_ﻏﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺒﻌﺚ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ_ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ_ﭘﺮﺳﺘﯽ ://
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
ﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻋﯿﺪ_ﻏﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺒﻌﺚ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ_ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ_ﭘﺮﺳﺘﯽ ://
•••
ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﮔﻠﺸﯿﻔﺘﻪ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﻈﻬﺮ ﺍﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ_ﭼﺮﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺟﻮﮔﯿﺮﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭﯼ ﻭ ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﯽ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
••• ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﮔﻠﺸﯿﻔﺘﻪ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﻈﻬﺮ ﺍﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ_ﭼﺮﺧﻨﺪﻩ
••••
ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﺒﺎﺱ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﺑﺖ_ﭘﺮﺳﺘﯽ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
•••• ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﺒﺎﺱ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﺑﺖ_ﭘﺮﺳﺘﯽ ‼️
○○
ﺯﺩﻥ ﻧﺎﺭﻧﺠﮏ ﻭ ... ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ_ﺳﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ_ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﯿﺌﺎﺕ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺳﻠﺐ_ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
○○ ﺯﺩﻥ ﻧﺎﺭﻧﺠﮏ ﻭ ... ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ_ﺳﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ_ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﯿﺌﺎﺕ
•
ﻧﺸﺮ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﻬﺞ_ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
• ﻧﺸﺮ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﻬﺞ_ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلا
▪▪▪
ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺻﺎﺩﻕ_ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻭ ﻧﯿﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺨﺮ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﯿﺮ ‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
▪▪▪ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺻﺎﺩﻕ_ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻭ ﻧﯿﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ_ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺨﺮ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﯿﺮ ‼️
•••
ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺵ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ برای اهلبیت وخیبر و حضرت عباس ﺭﺍ میگویند مبالغه‼️
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
••• ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺵ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ برای اهلبیت وخیبر و حضرت عباس ﺭﺍ میگویند مبالغه‼️
°°°°
ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻫﻼﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ‼️
🌹دوستان ابراهیم برای دیدنش آمده بودند و ابراهیم شروع کرد به خواندن شعری که فکر کنم خودش سروده بود:
❤️اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خط سرخ رهبر برنگردم
🌾راوی خواهر مکرمه شهید ابراهیم هادی
《…هࢪ ڪه ࢪا صبح "شهــــادت" نیست
شام "مـــــرگ" هست
بی شهـــــادت مࢪگ با خسࢪان
چه فࢪقی میڪند…》
#شهیدامیرحاجامینی
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.🌻🦋
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!🌴🤯
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!😧
برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! تااینکه لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. 🌼🌷
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...!🤔
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!🙃
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بجه ها نیفتاده بود.گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید. 🦋🌺
هدف ما دࢪ دنیا، رسیدن بـه راحتی
نیست پیـامبرۖ فرمودند:
‹ ࢪاحتیدࢪدنیاخلقنشدھاست ›
#پناهیانگࢪامی
#شهـیدانه🥀
از دهانش پرید که ؛
" تو بالاخره از طریقِ این چشمهات
شهید میشی..."🌻
چشمهاش دࢪخشید و پرسید :
چࢪا...؟گفت:
چون خدا به این چشمها
هم جـمال داده هم کـمال...😇
این چـشمها در ࢪاھ خدا
بیداری زیاد کـشیدھ...
اشـک هم زیاد ریختھ...
شهادت به تو میاید...📿🤲🏻
#شهید_محمدابراهیمهمت. . . ]
#چشمهایش✨
#ابࢪاهیم
همیشه دࢪمقابل بدی دیگࢪان گذشت داشت میگفت طوࢪی زندگی ورفاقت کن که احترامت ࢪا داشته باشد بی دلیل از کسی چیزی نخواه وعزت نفس داشته باش🌴😇
میگفت این دعواها ومشکلات خانوادگی رابیبنن بیشتࢪ بخاطر اینه که کسی گذشت نداࢪه بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن ندارھ آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاࢪی کنه اࢪزش داࢪھ🦋🌿
#شهیدابراهیمهادی🌻
🌹#آیتاللهبهجت(ره)
✅ باکسی #رفاقت کنید
که همین که اورا دیدید،
به یاد #خدا بیفتید
و با کسانی که در فکر گناه هستند
و انسان را از #یادخدا باز می دارند،
نشست و برخاست نکنید.
#رفیق_شهیدم✨
#ابراهیم_هادی🌹
#اَللّهمَ_اَلرزُقنا_الشَهادت🌹🕊
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِولیّک_الفَرَج_بِحَقّ_الحُسین🌼
🌸اللّهُمَ الرزُقنا شَفاعَهَ المَهدی
🌺اللّهُمَ الرزُقنا زیارتَ المَهدی
🌸اللّهمَ الرزُقنا شَفاعهَ الحُسین
🌺الّلهمَ الرزُقنا زِیارتَ الحُسین
🌸اللهم الرزُقنا الشَفاعَه الشُهدا
🌺اللّهم الرزقنا زیارَتَ الشُهدا
🌸اللّهمَ الرزُقنَا الشَهادَه🌹✨
@havayedell213(3)_5827866236616181529.mp3
4.72M
🥀یافاطمه زَهرا سَلام الله💔
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
🥀یافاطمه زَهرا سَلام الله💔 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده 😭😭😭
عاشق همیشه وقت دیدار گریه کرده
در کسوت گدایی حرفی بلد نبودیم
سائل همیشه جای اسرار گریه کرده
به دوستی بنده مشتاق تر خدا بود ازتوبه گنهکار غفار گریه کرده
درد مریض را جز درد آشنا تر نفهمید
گاهی طبیب هم با بیمار گریه کرده😭
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین 🌹
بخوانیم دعای #فرج به نیابت انبیاوحضرت زهرا [[س ]]راکه هست گشایش امور دنیا را
بخوانیم دعای #فرج به نیابت شهدای #گمنام
برا امدن یوسف #زهرا [[س]]
بخوان دعای #فرج راکه یار برگردد
بخوان دعای #فرج راکه شب سحر گردد
بخوان دعای #فرج را اگرکه می خواهی
حدیث #غیبت یارتومختصرگردد
بخوان دعای #فرج راکه یار می آید
اگر دلت ز رَهِ #اشتباه برگردد
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت بیست و نهم🌸
***************
از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند. جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند. جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند.
وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش.
از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.
آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
**************
🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍
#سه_دقیقه_در_قیامت
#امام_زمان
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت سی ام🌸
***************
به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم. جوابش منفی بود. اصرار کردم. لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی.
به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود، چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد.
حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد. مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند. به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم. بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار.
به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم باطن غذا را ببینم. دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد. بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
***************
🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍
#سه_دقیقه_در_قیامت