فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار نقدی: خیلیها از «وعده صادق۳» میپرسند ولی من دغدغه این را ندارم!
💥ما بسیجیها دنبال «طوفان الاقصی۲» هستیم که کار صهیونیستها را تمام کنیم
☀️برای یاد کردن امام زمانمون، هم صلوات خوبه هم صدقه واسه سلامتی شون؛ هم دعای فرج خوبه هم دعای ندبه؛ هم دعای عهد، هم دعای افتتاح،...
🌷اما نتیجه ای که باید بدست بیاد اینه که تمام کارها و برنامه ریزی های زندگی مون برای کسب رضایت حضرت صاحب الزمان بشه...
🍎از صبحانه خوردن و ورزش گرفته تا لباس خریدن و دوختن و مهمانی رفتن؛ از محبت به خانواده تا پیدا کردن دوستان جدید؛ از پسند و باز ارسال کردن یک مطلب توی شبکه اجتماعی تا نوشتن یک مطلب انتقادی یا پیشنهادی، تا نوشتن شعر و داستان،...
🧐هرچقدر بتونیم به دلیل رفتار های روزمره خودمون توجه داشته باشیم و با هدف مشخص انجامشون بدیم، معلوم میشه اون دعا خوندن ها اثربخش بوده.
😇هرقدر از ربات بودن دربیاییم و با نیت قلبی، اعمال کوچک و بزرگ رو انجام بدیم، به آدم شدن نزدیک تر شدیم.
هدایت شده از جنگ به روستای ما آمد
🍃 جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت ششم و هفتم
چشمم افتاد به تابلوی بزرگ سبزی که با فلش جهت جبیل را نشان میداد. این یعنی به جبيل نزديك شده بوديم. ساعتم را نگاه کردم. ساعت از ۳ نیمه شب هم گذشته بود. بچه ها هر کدامشان بغل یکی از خواهرهایم خوابشان برده بود. یادم افتاد داروی فاطمه دختر بزرگم را نداده ام. بچه روی دستم خوابیده بود. با یک دست توی کیفم دنبال قرص های فاطمه می گشتم. صدای ناله ام بلند شد. داروهای فاطمه هم در جنوب جا مانده بود. زینب دختر خواهرم هم آن پشت سرش را روی یکی از لاستیک ها گذاشته بود و شاید از گریه خوابش برده بود. این اولین باری بود که کسی از رفتن به خانه پدری خوشحال نبود. باورم نمی شد این وقت شب پشت فرمان باشم. تمام نمیشد این ترافیک لعنتی. چشم انداختم به دو طرف جاده. بعضی زده بودند کنار جاده و داخل ماشین خوابیده بودند. یعنی جایی برای رفتن نداشتند. جنگ فرصت خوبی برای شناخت عیار آدمیت آدم هاست. وقتی جنگ فقط در روستاهای مرزی بود و مردم آواره شدند عده ای درهای خانه هایشان را باز کردند. بدون اجاره. بعضی هم شدند کاسبان جنگ و از مردمی که دیگر چیزی برایشان نمانده بود اجاره های سنگین می خواستند. خرمگس های داخلی هم شده بودند استخوان لای زخم. مثل مگس هایی که فقط دور سر شیر وز وز می کنند. همان روزها زنی از دشمنان مقاومت ویدئویی منتشر کرد و از مردم شهرهای دیگر خواست مردمی را که از روستاهای مرزی آمده بودند را به خانه هایشان راه ندهند یا چند برابر اجاره بگیرند. گفت اینها پشت مقاومت بودند و حالا باید بهای کارشان را بپردازند. این حرف ها را که زد مردم شهر بعلبک درهای خانه هایشان را به روی آواره ها باز کردند. بدون هیچ هزینه ای. به کوری چشم دشمنان مقاومت آواره ها را روی چشم هایشان گذاشتند. مردم بعلبک به کرم معروفند. جانشان را هم فدای مهمان می کنند. اما حالا بعلبک هم زیر آتش بود. دقیقا مثل جنوب. دقیقا مثل ضاحیه.
پاهایم خشک شده بود دیگر. بوی بنزین بوی دود اگزورها اذیتم می کرد. بچه روی دستم خوابش برده بود. نگاه ماشین بغل دستی کردم. مادری موهای دختر کوچکش را نوازش می کرد و زیر لب سرودی که برای سید حسن نصرالله می خواندیم را می خواند. مثل لالایی
"خدا با توست. ما با تو هستیم. در هر تلخ و شیریني ما در کنار تو هستیم ..."
از عمق جانش مي خواند. اینقدر که من هم زیر لب بی اختیار تکرار می کردم. قرار نبود که فقط در روزهای خوش در کنار مقاومت باشیم. قرار نبود فقط وقتي همه چیز خوب است در كنارش باشيم. امروز هم باید در کنار مقاومت می ماندیم. حتی بیشتر از همیشه. دوباره همه چیز را مرور کردم. اصلا چرا ما امشب اینجاییم؟ ما هم می توانستیم غزه را رها کنیم. می توانستیم چشمهایمان را ببیندیم و حالا به جای آوارگی در خانه هایمان خوابیده باشیم. اما نمی خواستیم. ما نمی توانستیم غزه را رها کنیم. رها کردن غزه ننگ بود و ما از حسین یاد گرفته بودیم زیر بار ننگ و ذلت نرویم. زیر لب آرام زمزمه می کردم. "هیهات منا الذلة". می دانستیم اگر امروز همسایه ات را جلوی چشمانت سلاخی کنند و تو ساکت باشی فردا به سراغ تو خواهند آمد. اما این ما بودیم که حسرت بازگشت به شمال فلسطین را به دلشان می گذاشتیم. حتی اگر همه ما فدای این راه بشویم
ماشین دیگری ضبطش را روشن کرد. دعای سوزناکی بود
- الهی عظم البلاء ...
انگار بغضی هزار ساله در من شکسته باشد. دلم می خواست خودم را در آغوش خدا بیندازم. بگویم که چقدر به او احتیاج دارم. می دانستم که می داند. می دانستم که می بیند. صدای زنگ تلفنم بلند شد و با یک دست کیفم را زیر و رو کردم. شوهرم بود. نمی دانم در چه شرایطی بود که می توانست به ما زنگ بزند. نپرسیدم. می دانستم که نباید چیزی بپرسم. تا صدایش را شنیدم بی اختیار به گریه افتادم
گفتم: کاش نمی اومدیم. کاش توی خونه خودمون توی جنوب می موندیم و می مردیم. من و این زن و بچه ها آواره این راه شدیم
این را گفتم و گریه نگذاشت که بیشتر بگویم. شوهرم مثل معلمی که شاگرد دست پاچه اش همه چیز از یادش رفته باشد با مهربانی دوباره همه چیز را به یاد من می آورد.
- عزیزم. یاد حضرت زینب بیفت. پس اون چکار می کرد با یک کاروان زن و بچه های کوچیک؟ صبور باش. اگر تو گریه کنی دل بقیه خالی میشه. تموم میشه این روزها.
می دانم که نباید گریه می کردم. می دانم که وقت گریه نبود. اما دست خودم نبود. خسته شده بودم. اشک هایم را پاک کردم. چشمم افتاد به عکس کوچک سید حسن نصرالله که از آینه ماشین به من لبخند می زد. ناخود آگاه لبخند زدم. می دانستم این روزها تمام می شود. نباید کسی می فهمید که خودم را باخته ام. با صدای بلند گفتم:
- دیگه کم مونده برسیم ...
جوابی نیامد. پشت سرم را نگاه کردم. هیچ کس بیدار نبود. همه سرهایشان را روی شانه های هم گذاشته بودند و خوابشان برده بود
ادامه دارد
راوی : زنی از جنوب لبنان
#زنانههایجنگ
#لبنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷جالبه غربی ها بطور ضمنی اعتراف می کنن به اینکه تفکر شیعی برای موجودیت اسرائیل تهدید جدی هست...
🎥 مورخ اسکاتلندی: «اسرائیل بعلبک لبنان را بمباران میکند چون اکثریت جمعیت آن شیعیان هستند!»
🔶 «کریگ جان موری» مورخ، نویسنده و روزنامهنگار اسکاتلندی ضمن اشاره به شهادت 60 غیر نظامی لبنانی در بمباران بعلبک توسط رژیم صهیونیستی، این کشتار را نسلکشی شیعیان توصیف میکند.
هدایت شده از جنگ به روستای ما آمد
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت هشتم
بالاخره از جاده اصلی بیرون زدیم و افتادیم به جاده روستا. از عذاب الیم ترافیک رها شدیم و افتادیم به چنگ تاریکی و جاده باریک و دره های بلند و شیب تند. همه خواب بودند و ماشین هم گرم. چشم هایم سنگین می شد. کم مانده بود دیگر. باید به روستا می رسیدم. راه چهار ساعته را چهارده ساعت آمده بودیم. چشم هایم باز نمی شد. می دانستم اگر بخوابم ممکن است به دره بیفتیم. تا اینجا سالم رسیده بودیم. از جنگنده ها و بمب ها و راه طولانی و ترافیک خلاص شدا بودیم. حالا وقت خوابیدن نبود. اما دست خودم نبود. خواستم آب بزنم به صورتم. بطري آب خالی بود. به خانه پدری بر می گشتیم. پدری که در هشت سالگی من مرده بود و فقط عکسي بزرگ روی دیوار از او باقی مانده بود. حالا من در مقابل چشمانم دختر بچه ای را می دیدم که با موهای قهوه ای مجعدش با زغال روی دیوار خانه نقاشی می کرد. خودم بودم. بین خواب و بیداری. همسایه ما مسیحی بود. هر صبح به خانه ما می آمد. با مادرم قهوه می خورد. همیشه می گفت دعاهای شبکه المنار را دوست دارد. به دعا می گفت "تراتیل" و من با برادر کوچکم پنهانی می خندیدم. ما همسایه ها را دوست داشتیم. همسایه ها ما را دوست داشتند. کاری به دین و مذهب هم نداشتیم.
پلک هایم سنگین شده بود دیگر. شاید همه چیز را در خواب می دیدم. عید مسیحیان که می شد همسایه ها برای ما بچه ها هم هدیه می آوردند. ما مسیح را دوست داشتیم. مسیح پیامبر خدا بود. زیر لب زمزمه کردم. بین خواب و بیداری "مسیح پسر انسان" خواب بودم انگار. خواب کودکی هایم را می دیدم. یک روز برفی وقت برگشتن از مدرسه ماشین روستا خراب شد و ارتش ما را تا نزدیکی روستا رساند. همسایه مسیحی ما می خواست کیف من را بیاورد. من ترسیدم و تا زانو بین برفها تا خانه دویدم. همسایه کاری با من نداشت. ما کاری به هم نداشتیم. زندگی می کردیم. یک لحظه از خواب پریدم. دقیقا وقتی که نزدیک بود لاستیک ماشین به سمت دره برود. دره های سر سبز و عمیق. نه. من نباید می خوابیدم. حالا وقت خوابیدن نبود. همانقدر که وقت گریه کردن نبود. این زن ها و بچه ها دست من امانت بودند. کم مانده بود دیگر. تا نیم ساعت دیگر به روستا می رسیدیم. به خانه قدیمی مادرم که فقط برای خودش مناسب بود و حالا خیلی ها از جنوب و ضاحیه به آنجا آمده بودند. چند باری با سیلی محکم به صورتم زدم. خواب رهایم نمی کرد. خواستم ضبط ماشین را روشن کنم و یکی از سرودهای مقاومت را گوش کنم. دلم طاقت نمی آورد. یاد جنگ می افتادم. یاد جوان هایی که حالا در جنوب درگیر جنگ بودند و شهید می شدند. کم مانده بود دیگر. شاید یک ربع فقط. می دانستم که حالا شبیه قبل نیست. شاید مردم روستا دیگر مثل قبل نباشند. اینقدر که در این سالها بعضی از جریانات مسیحی ضد مقاومت مثل القوات اللبنانیة و دار و دسته سمير جَعجَع در گوش آنها خوانده اند که ما دشمن آنهاییم. اینقدر که بذر نفرت کاشته بودند. حالا شايد آن همسايه مسيحي ديگر به خانه ما نمی آید. با مادرم قهوه نمی خورد. نمی دانم. اینقدر که تخم کینه پاشیده اند دشمنان مقاومت. ما دشمن آنها نبودیم. جوان های ما به خاطر اینکه اسرائیل به خانه های آنها نرسد دسته دسته شهید می شدند. قبل از مقاومت هم اوضاع همین بود. جنگ مذهبی. اما قربانی این جنگها هميشه ما بودیم. این شیعیان بودند که خون هایشان همیشه ارزان بود. تاریخ ما همیشه این بوده است. تاریخ قبل از مقاومت. عثمانی ها که به جنگ صلیبی ها می رفتند ما شیعیان جبل عامل را به میدان می فرستادند. همه می دانستند محاصره شهر "ویَن" یعنی سفری بدون بازگشت. سلاطین عثمانی می خواستند ما دیگر برنگردیم. پیروزی سهم آنها بود و کشته شدن سهم ما. می دانی چقدر ترسناک است وقتی حکومت مرکزی دشمن مذهبت باشد؟ خون ما تا قبل از مقاومت بی ارزش بود. دشمنان مقاومت برای همین از ما کینه دارند. حالا با وجود مقاومت دیگر جان ما بی ارزش نبود. جنگ مذهبی قبل از این هم بود. سالها در بیروت در کوچه کوچه شهر آدم ها همدیگر را کشته بودند. جنگ داخلی... اما این قصه ها خیلی به روستای آرام ما نرسیده بود.
بیشتر راه را خواب بودم انگار. خواب می دیدم انگار. خواب اولین باری که از اینجا به ضاحیه رفتم. دانشگاه دولتی لبنان. خواب شبی که عروس ضاحیه شدم و برای همیشه از این روستا رفتم
وقتی از دره ها وشیب های تند و پیچ های پر خطر با چشم نیمه باز می گذشتیم خواب محاصره "وین" را می دیدم. خواب جوانانی که دیگر برنگشتند.
بعد از ۱۴ ساعت بالاخره به خانه قدیمی مادرم رسیدیم. ماشین را نگه داشتم. با بی رمقی به پشت سر نگاه کردم و گفتم: بالاخره رسیدیم.
همه با چشم های خواب آلود پیاده شدند. بچه را از روی دستم دادم به خواهر بزرگم
می خواستم پیاده بشوم. نتوانستم. سرم را روی فرمان ماشین گذاشتم و همانجا خوابم برد
ادامه دارد
راوی : زنی از جنوب لبنان
نويسنده: رقية كريمي
#لبنان
#مقاومت
🤴👸پادشاهان اروپا در عصر رنسانس، از اولش با نقشه و طرح وارد سرزمین ها می شدن؛
اما مردم هند یا آفریقا یا سرخپوستان قاره آمریکا که از چیزی اطلاع نداشتن و معمولا فریب می خوردن.
وقتی هم که متوجه نقشه شوم اونا میشدن و می خواستن باهاشون جنگ کنن، چون از قبل اطلاع نداشتن، اسلحه مناسبی نساخته بودن و دیگه دیر شده بود...😢🏹
🔴چندصدسال پادشاهان غربی، کشور های آسیایی و آفریقا و استرالیا و قاره آمریکا رو غارت کردن و به مرور دولت هایی که خودشون می خواستن مستقر کردن.
🔻و همینطور دانشگاه هایی ساختند که هرچی خودشون میخوان به جوان ها تعلیم بدن و نسل بی اراده ای بسازن.
🔻نه فقط دانشگاه، بلکه در محافل دینی هم نفوذ کردن و مذهبی های افراطی یا منحرف یا منفعل تحویل جامعه دادن!
⬅️الان کار ما خیلی خیلی سخته؛
چون مردم کشورهای مستضعف و دولت ها (حتی گاهی بدون اینکه خودشون بدونن) دارن طبق نظر غربی ها کار می کنند.
📣هرچی که راجع به بیداری میگیم، انگار هیچکس متوجه نمیشه.
نمی دونن که واقعا توی چه شرایطی هستیم. نمی دونن که خیلی وقتا مشغول موضوعات حاشیه ای هستن و از کار اصلی باز موندن!!!
💕✨فقط امید ما به لطف خداست که با نور خودش دل های مردم رو روشن کنه.
اتحاد اسلامی
🔥جهنم همونایی رو می بلعه که بهش اعتقادی ندارن! نود سال نه، تو بگو بعد از نهصد و نود و نه سال؛ بالاخر
⬆️⬆️⬆️
اگر خواستید دوباره این مطلب رو نگاه کنید،
مرتبط با جنگ افروزی یهودیان آمریکا در سوریه و تلاش برای حذف بشار
🤔⁉️چیزی نیست؟ قبلا هم نبود؟
یه وقتایی وقتمون آزاد میشه و میریم سراغ یه کاری که مدتها به تعویق انداخته بودیم.
اما معلوم میشه یه کمی دیر رسیدیم.
یه کارهایی رو میشد زمانی انجام داد و الان دیگه وقتش گذشته...
شاید وقتی میریم یه جایی که زودتر از اینها باید میرفتیم، اون کسانی که باید میدیدیم دیگه از اونجا رفته باشن...
شاید حتی متوجه هم نشیم که کسی اونجا مدتها منتظرمون بوده و برامون هدیه ای یا یک امانتی باارزش داشته ولی حالا دیگه خبری ازش نیست.
شاید به خودمون هم میگیم خوب شد زودتر نیومدم، اینجا که چیزی نیست!!!!!!
به میخانه آمد خرامان و مست
که جامی لبالب دهیدم به دست
چو گفتش یکی «رو؛ که دیر آمدی!»،
هراسان خروشید و جامی شکست...
🥺💔
البته این داستان در اینجا تموم نمیشه😉...
اگر آدمی غفلت کرده باشه اما روزی از عمق دل متوجه اشتباه خودش بشه و تصمیم حقیقی بگیره برای جبران، خدا ازش قبول می کنه و دوباره بهش فرصت میده!
⏳🪔✨
یکی زان میان گفت: «راهش دهید؛
دل دلبری گر ز جورش بخست؛
دری را که ساقی برایش گشود،
نشاید که مستی به رویش ببست!
شرابی در این خُم که بودست نیست؛
بیاب و بنوش آنچه آید به دست!»
در خُم چو سرمست زان بر گرفت،
بدید آنچه میخواست بر جای هست!
🌷خدایا به ما سنگر خوبی بده برای برنامه ریزی عملیات...
نکنه از روی راحت طلبی دنبال سنگر باشیم! نکنه بیشتر از حد نیاز توی سنگر استراحت کنیم! نکنه یادمون بره وسط جنگ هستیم و مشغول کارهای روزمره بشیم! نکنه توی این ساعت های بازسازی قوا، بچه های معصومی که زیر آتش دشمن هستن از یادمون برن...
خدایا دلمون رو به تو میسپاریم، از غفلت ها حفظش کن🤲🥺✨
🕯دوست نازنینم، چراغ خاموشه!
وقتی این کانال رو زدیم بعضی از فعالیت های جدی رو تازه داشتیم تجربه می کردیم.
از دوستانی که توی ایتا داشتیم دعوت می کردیم بیان اینجا باهم کار کنیم؛
الحمدلله اتفاقات قشنگی در کنار هم رقم زدیم.
دوستانی که در حال حاضر مشغول پروژه بسیج ایالت ها هستن اگر نیاز به همفکری دارن، در خدمتشون هستیم.
💐با تشکر از حضور گرم همه شما عزیزان
✨یاعلی
(خوبی خاموشی اینه که اگر کسی بیصدا بخواد جمع رو ترک کنه، خجالت نمیکشه)
"يا منوّر "النور"
تقدیم به بانوى حريم عشق....
چه شد سفارش نبی؛ مگر جهان دگر شده؟
تلاش میوه ی دلش چگونه بی ثمر شده؟
ببار دیده، روز و شب که بعد رفتن پدر
دعای رحمت خدا به شهر بی اثر شده
امام اهل عالمی و کنج خانه مانده ای !
چو سیل، خشم و کینه ها به خانه حمله ور شده
به گرد شمع روشنت، تمام عمر گشته جان
کنون به رسم عاشقی، برای تو سپر شده
ز رسم پر نفاقشان امیر دست بسته ای
تمام شهر یکطرف، حریف یکنفر شده؟
تو را رها نمی کنم، اگر گسسته ام بدان
کبوترت ز جورشان شکسته بال و پر شده
بسوزد آشیانه ام؛ کجا به سوز دل رسد؟
دلی که وقت رفتنت، شکسته؛ شعله ور شده
شکسته شد حریم تو؛ چراغ عمر من؛ ولی
ز داغ غربتت علی، دلم شکسته تر شده
ز نور عرش و کهکشان، شوم نشان بی نشان
رسیده آن ملک؛ بیا، که موسم سفر شده
حلال کن مرا اگر که یار نیمه ره شدم
به چشم پرشکوه تو غمی نشسته، تر شده
پسِ غبار این زمان، سوار صبح می رسد
که انتظار سر رسد؛ شب غمم سحر شده
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ مغضوبین ارض [٢]
💥 نشانههای آشکار برای شناخت یهود
1⃣ خشم خدا
🔸 «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ»، نشانهٔ بارزی است که میتوان با آن #یهود و هر یهودیشدهای را بهراحتی شناخت.
🔹 علامه طباطبایی (ره)، در تفسیر گرانسنگ المیزان، در بیان «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ» میگوید: «المراد بهم الیهود المغضوب علیهم» [المیزان، ج١٩، ص٢۴٣].
🔸 تکرار این صفت در قرآن عزیز تا به آنجاست که ابنزید و الحسن و منذر بن سعید بعد از اینکه یهود را مصداق قومی معرفی میکنند که #خشم_خدا بر آنان تعلّق گرفته است، میگویند: «لانّ غضب الله قد صار عرفا لهم» [المحرر الوجیز، ج۵، ص٣٠٠].
🔹 این قوم بهسبب عناد و دشمنی با مؤمنان، بهسبب طغیان و سرکشی از فرامین الهی و بهخاطر #قتل پیامبران و #تحریف تورات و تبدیل الفاظ آن، علاوه بر اینکه خشم خدا را بهصورت عُرف و معمول از آنِ خود ساخته است، نفرین و #لعنت خدا را نیز با خود خواهد داشت، «وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِمْ وَ لَعَنَهُمْ [سورهٔ فتح، آیهٔ ۶] و خدا بر ایشان خشم نموده و لعنتشان کرده».
2⃣ ریاستطلبی
🔸 از نشانههای دیگر قوم یهود، #صدارتطلبی است؛ چنانکه آیه از تازهمسلمانان میخواهد که: «لا تَتَوَلَّوْا»، #ولایت و ریاست این طائفه را نپذیرند. و نیز دور از عقل نیست که ریشهٔ خشم خدای متعال، پیآمدِ همین صفت یهودیان و یهودیزادگان در طول زمان باشد.
3⃣ یأس و نااُمیدی
🔸 نشانه و مشخصهٔ کلیدی دیگری که آیه به آن پرداخته است «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ» است.
🔹 این بخش از آیه، شقاوت و قذارت روانِ #یهودیان و یهودیپیشگان را برای مردم همهٔ اعصار بیان میکند.
🔸 همهٔ رفتار و کردار یهود و همهٔ مواضع گذشته و حال و آیندهٔ این قوم، تحت تأثیر یأس و نااُمیدی آنان از رحمت و مغفرت پروردگار است.
🔹 نوع #یأس_یهود، شبیه یأس و نااُمیدی کفّار از بازگشت مُردگانشان است.
🔸 شاید «مرگ» در فهم مردم، مشکوکترین یقین باشد، اما عدم بازگشت مُردگان و عدم احیاء مُردگان، بهویژه آنانی که در دل قبر قرار گرفتهاند، کوچکترین شکّی را برنمیتابد.
🔹 یقین به عدم بازگشت اصحاب قبور تا جایی است که میتوان ادعا کرد تا کنون هیچ آدم عاقلی مدعی بازگشت مجدّد مردگان و زندگی با آنان نشده است.
🔸 از همینروست که خدای متعال آیه را با «کَما یئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» تمام میکند.
✍ علی خلیل اسماعیل
✅ اندیشکدهٔ مطالعات یهود:
🇮🇷👉 @jscenter
هدایت شده از روایت هایی از لبنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ديروز تشييع جنازه اش بود. شهيد مجتبى حريري پسر شیخ حسین حریری از روستاي ديرقانون. روستاي دير قانون را دوست دارم .. روستاي شهيد سيد هاشم صفي الدين ...
ديروز مجتبى تشييع شد و دوستانش به وصيتش عمل كردند
مجتبى وصيت كرده بود زیر پرچم ایران تشییعش کنند ...
https://eitaa.com/revayatelobnan1403
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مورخ اسرائیلی که ۱۰ دروغ صهیونها را فاش کرد
@Farsna
سلام دوست عزیزم
نمیدونم چه ساعتی از روز یا شب این نوشته رو میخونی.
نمیدونم توی مسیر هستی بری سرکار یا دانشگاه. یا بین مشغله های مادرانه فرصت کوتاهی برات فراهم شده تا سری به اتحاد اسلامی بزنی.
اگر هنوز به اون کاری که باهم شروع کردیم داری ادامه میدی و گزارش ها رو توی اون کانال قرار میدی، میخوام بهت بگم که ما اونا رو میبینیم و خیلی خوشحالیم.
اگر دلت میخواست انجام بدی ولی شرایط اجازه نداد، اجرت پیش پروردگار عالم محفوظه.
ما هم اگرچه قابل نیستیم ولی دعاگوییم.
اگر کاری پیش اومد یا سوالی داشتید در خدمتیم.
یاعلی🌺😊✨