تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت هفدهم چه خوب، منو که فراموش کرده، لااقل جای شکرش باقی
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت هجدهم
بابا رضا: چیه بابا؟ از گرسنگی که بهتره
- آره باباجون راست میگین
شاممو خوردم رفتم تو اتاقم لباسامو در آرودم گذاشتم داخل کمد اینقد خسته بودم که سه سوته رفتم اون دنیا.
نزدیکای ظهر بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ( یعنی عجبم هیچ کس اینقدر اندازه من زنگ خور نداره) شماره ناشناس بود
- بله بفرمایید (یعنی من عاشق همین لفظ قلم صحبت کردناتم ) شما؟؟؟
عاطی: چیه اعصاب مصاب نداری دختر
- عاطفه تویی؟
عاطی: نه عممه، بیکار بود زنگ زد به تو
- این خط کیه ؟
عاطی: گوشیم خاموش شد، با گوشی اقا سید زنگ زدم برات - نمیری تو دختر
عاطی: حالا چرا اینقدر اعصابت زیره صفره - هیچی بابا دیونه شدم از دست همه
عاطی: سارا جان بعد ظهر یادت نره بیای، منتظرتمااا - فک کن یه درصد نیام، بله نمیگییی؟
عاطی: میکشمت نیای - الان کجایی؟
عاطی: دارم میرم آرایشگاه
- ای جوووونه دلم چه عروسی بشیی
عاطی: زشته میشنوه - آخ ببخشید، از طرفم به آقا سید تبریک بگو، همچین دیونه ای نصیبش شده
عاطی: مگه دستم بهت نرسه، من برم کاری نداری؟
- نه عزیزم مواظب خودت باش
بلند شدم رفتم آماده شدم لباسمو پوشیدم وااایییی چه ناز شدم
یه کفش سفید هم پوشیدم
منو با عروس اشتباه نگیرن خوبه
گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود - جانم بابا
بابارضا: سلام سارا جان خوبی؟
- مرسی خوبم
بابا رضا: سارا جان من یه کم کار دارم نمیتونم بیام مراسم عقد عاطفه، یه هدیه گذاشتم رو میز ناهار خوری ببر بده عروس داماد دست خالی نرو زشته
- چشم بابا جون
بابا رضا: چشمت بی بلا فعلا یا علی...
رفتم هدیه بابا که یه ربع سکه بود برداشتم و راه افتادم تو مسیر دوتا دسته گل مریم خریدم
رسیدم بهشت زهرا همه اومده بودن، منم اول رفتم سمت مزار مامان فاطمه یه دسته گل رو سنگ قبر بود، فهمیدم بابا رضا زودتر اومده بود اینجا
منم یه دسته گل خودمو هم گذاشتم روی سنگ
سلام مامانه گلم، روزت مبارک، این اولین سالیه که نیستی کنارمون چقدر سخته درک نبودنت، چرا اینقدر زود همه فراموش میکنن
مامان جون برام دعا کن، خدا که نگاهی به من نمیکنه، تو دعاکن شاید گره از مشکلم باز بشه
یه دفعه با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن
منم رفتم سمت گلزار شهدا
دور تا دور صندلی گذاشته بودن
رفتم حاج احمد و خاله مریم با دیدن من اومدن سمتم ( خاله مریم منو بغل کرد و بوسید): سلام سارا جان خیلی خوش اومدی - سلام خاله جون مرسی، تبریک میگم
حاج احمد: سلام دخترم خوبی؟ انشاءالله جشن عقد خودت
- خیلی ممنونم، در ضمن بابا رضا عذر خواهی کرد گفت کاری پیش اومده براش نمیتونه بیاد
حاج احمد: میدونم دخترم، با من تماس گرفت گفت
خاله مریم: سارا جان برو روصندلی بشین، خسته میشی
- چشم
رفتم نشستم روصندلی
به عاطفه نگاه میکردم چادرشو آورده بود پایین صورتش پیدا نبود
خندم گرفت تو این لباس دیدمش ...
آقا سید هم واقعا همون کسی بود که عاطفه آرزوشو میکرد
حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد
بار اول که حاج آقا گفت وکیلم، خواهر شوهر عاطفه گفت: عروس رفته گل بچینه
بار دوم و گفتم خودم بگم که عاطفه بفهمه که من اومدم
عاقد که گفت وکیلم، تند گفتم عروس رفته گلاب بیاره با تکون خوردن چادر عاطفه متوجه شدم داره میخنده باره سومم که حاج آقا گفت وکیلم
عاطفه هم گفت: بله
همه شروع کردن به صلوات فرستادن
بعد یکی یکی میرفتن جلو تبریک میگفتن و هدیه هاشونو میدادن
منم صبر کردم که خلوت بشه برم تبریک بگم
رفتم جلو
#ادامه دارد...
🌺 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 190
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ جاى گرفتن تقوا در هر دلى كه شيفته دنياست، حرام است.
📚 غررالحكم حدیث ۴۹۰۴
🌷 @IslamLifeStyles_fars
🌤 صبح یعنی..
تو بیایی و مرا
زنده به خود گردانی...
🌹 *سلام معنای زندگی!*
🌻 *سلام مهدی جان!*
#السلام_علیک_یاحجت_بن_الحسن_العسکری_یااباالصالح
🌺@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز .. ...mp3
3.75M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و سی و هفتم: خطبه ۱۵۲ تا خطبه ۱۵۱
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #تلـنگر |•
#علامه_حسنزاده_آملی
✍ اگر جان #همت داشته باشد،
کار برای بدن دشوار نمیشود
اگر بدن تنبلی میکند به خاطر
آنست که #روح #نشاط ندارد.
˹ @Islamlifestyles_fars ˼
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم @IslamLifeStyles_fars
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیستم
#بخش_1
✳️یکی از باورهای بسیار مهم در اعتقادات دینی ما باور جهنم و دوزخ هست.
⚡️سخته یه مقدار آدم باور بکنه خدا چنین شکنجه های مفصلی رو اون دنیا طراحی کرده برای یه عده ای از آدما.
آدم وقتی اون شکنجه ها رو میبینه باورش نمیاد!
✳️ انگار خدا هم حق میده آدم باور نکنه.به این دلیل که به پیامبرش در قرآن میفرماید که: به خدا قسم بخور بگو هست. آره این شکنجه ها هست. این عذاب جاودانه هست.
⚠️یه کمی فکر کنن دوستان
عراق جاودانه، یعنی طرف مخلد در عذاب میشه.
🔻 آدم فکر نکنه، میتونه همه این چیزا رو بپذیره. ولی فکر کنه یه کمی سخته.
⁉️ آخه یعنی همیشه؟!همیشه؟!همیشه؟! مگه چقدر طرف آدم رذلی بوده؟!
⚡️ این نمونه نادره که خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: برای اینکه اینا معتقد بشن قسم بخور، بگو:
به پروردگارم سوگند عذاب جاودانه داریم.
@IslamLifeStyles_fars
🚫من حالا نمیخوام در مورد عذاب صحبت کنم و در مورد باور اینکه یه عده ای اینقدر رذلن.
🔰اتفاقا یکی دیگه از قسمهای خداوند متعال در قرآن کریم هم که برمیگرده به اینکه رذالت بعضیها رو خداوند متعال ثابت بکنه باز قسم به پروردگاره.
🍃خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: به خدای تو سوگند اینا ایمان ندارن. یعنی اینا خیلی رذلن. ما باید اینارو باور کنیم.
‼️حالا کاری نداریم به اینکه، این موضوع، موضوع صحبت ما نیست میخوام فقط ازش عبور کنم، بگم چجوری؟ بعد کم کم بریم تو بحث خودمون.
✅ما باید باور کنیم بعضیها خیلی رذلن و ما باید باور بکنیم عذاب مخلد الهی شامل حال اینا میشه و این اصلا اشکالی نداره. مخصوصا برای بچه مثبتها اصلا باور این دوتا یه مقدار دشواره.!
✴️گفت: مشرک همه را به کیش خود پندارد؛ لابد مؤمن هم همه را به کیش خود پندارد.
✳️خیلی از آدم خوبا هستن که باورشون نمیاد که آدما ممکنه اینقدر رذل باشن. بعضیا واقعا جهنم رو باور نمیکنن و رذالت آدما رو باور نمیکنن.
✨( همین جا در پرانتز یه چیزی بگم، روز قدس هم نزدیکه بعضی ها به همین دلیل سادگی، بچه مثبت زیادی بودن، نادون بودن هست که پدیده شوم صهیونیستا را باور نمیکنن.بهش میگی: بابا غذای تو رو تغییر داده!
🙃بابا اوووووههههه میشینن اینقدر برای جنایت کردن در حق ما نقشه میکشن ولمون کن...... دارن زندگیشونو میکنن. پدیده دشمن رو باور نمیکنن.
⚡️دوباره یکی از مشکلات قرآن با مؤمنین اینه که باور کنن دشمن دارن.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 150
😌 ولی رفقا اگر کسی یأس از رحمت خدا نداشته باشه، در خونهی خدا رو سحرها ول نمیکنه.
🔖 شما فکر نکنید آدمها، بر اساس معرفت، بر اساس نیاز، به مقدار گناههایی که کردند، سحرها بلند میشن، عبادت میکنن. نه❌
☺️ اون مهمترین عاملی که آدم رو وادار میکنه به دعا👈🏻 امیده.
🤔 چیزی گیرت میاد؟ این سحر بلند شی حالا چیزی گیرت میاد؟
👈🏻 اگر امیدت بالا باشه قطعا رها نمیکنی.
😇 میگه: نه، نه. اصلا و ابدا من ولش نمیکنم مگه ممکنه چیزی گیرم نیاد.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت هجدهم بابا رضا: چیه بابا؟ از گرسنگی که بهتره - آره ب
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت نوزدهم
منم صبر کردم که خلوت بشه برم تبریک بگم
رفتم جلو
- سلام آقا سید خوبین، تبریک میگم انشاءالله که این دوستمون خوشبختتون کنه...
عاطفه: وایییی سارا از دست تو
آقا سید:(همون جور که سرش پایین بودگفت) خیلی خوشحال شدیم که تشریف آوردین - خواهش میکنم باید حتما میاومدم میدیدم این شاهزاده عاطی خانومو(عاطی مانتو میکشید،): سارا میکشیمت - ببخشید من یه لحظه برم ببینم عاطی چیکارم داره
(سرمو بردم زیر چادر ).
عاطی: واییی سارا زشته بروبیرون - ای جووونم چه عروسکی شدی تو
عاطی: دختره دیونه اینا چی بود گفتی - وااا حقیقته دیگه، دروغ که نگفتم
عاطی: خدا چیکارت کنه آبروم رفت برو بیرون
- دوست داشتم اولین نفری که تو رو میبینه من باشم..
عاطی: حالا برو یه ملت پشت سرت هستن
- ای وای ببخشید( صورت خوشگلشو بوسیدم )
خوشبخت بشی
از همه خدا حافظی کردم رفتم خونه
رسیدم خونه بابا هنوز نیومده بود
منم رفتم یه چیزی خوردم و رفتم تو اتاقم
ای کاش منم میتونستم یکی و پیدا کنم هر چه زودتر برم از اینجا
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم آماده شدم برم دانشگاه، رفتم پایین دیدم بابا مثل همیشه صبحانه رو برام آماده کرده بود
یه لقمه برداشتم تو راه خوردم،
رسیدم دانشگاه، وارد محوطه شدم کلاسها رو گذروندم حوصله نداشتم رفتم پارک. تو پارک فکر اینکه چکار کنم دیونم کرده بود.بلند شدم واز پارک رفتم بیرون، سوار ماشین شدم رفتم خونه، حوصله هیچ کاری و نداشتم، ای کاش بابا این شرط رو مطرح نمیکردم، نمیدونستم اگه یه روزی بابا رضا بفهمه که دخترش چه فکرهایی میکنه برای رفتن چه حالی میشه
روی تختم دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم عاطفه است
- سلام عاطفه جون
عاطی: سلام به دوست عزیزم - چه خوب شد زنگ زدی داشتم از فکر و خیال میمردم
عاطی: بازچی شده - هیچی بابا بعدا بهت میگم، خوب شما چه خبر شاهزاده تون خوبه
عاطی: قربونت شکر
سارا میخواستم بگم ما واسه عید میخوایم بریم راهیان نور، تو هم میای اسمت و بنویسیم؟
- نه عزیزم، عید میخوایم بریم ترکیه خونه سلما
عاطی: عع چه خوب، کاره خوبی کردین میخواین برین، حال و هوات هم عوض میشه - آره، عاطی کی میای ببینمت، دلم برات تنگ شده
عاطی: قربون دلت برم، نمیدونم احتمالن هفته بعد میام - باشه منتظرت میمونم
عاطی: سارا جان کاری نداری؟
- نه قربونت برم سلام به شاهزاده برسون
عاطی : چشم، خدا نگهدار
ساعت ۹ شب بابا اومد خونه،
- سلام بابا جون خسته نباشین
بابا رضا: سلام بابا - برین لباساتونو عوض کنین تا شامو آماده کنم
بابا رضا: چشم
#ادامه دارد.....
🌺 @IslamLifeStyles_fars