🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 192
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔆 #امام_صادق علیه السلام:
💠 حُبُّ عَلِيٍّ عِبادَةٌ
❇️ دوست داشتن على علیه السلام، عبادت است.
📚 تاريخ بغداد ج ۱۲ ص ۳۵۱
#حدیث_روز
🌷 @IslamLifeStyles_fars
💠 *السَّلامُ عَلَیکَ*
*یا صاحِبْ اَلزَّمانْ*
سلام ....
☀️ راستی هیچ تکراری
نوتر از سلام نیست..
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🌺 @IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.. ...mp3
3.17M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و سی و هشتم: خطبه ۱۵۰ تا خطبه ۱۴۸
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #تلـنگر |•
#آیت_الله_فاطمی_نیا
👌 چہ بسا انسان بزرگترین نعمت ها را
ڪہ همیشہ با او هستند ،
یعنے #صحت و #سلامت ،
مورد غفلت قرارمےدهد.
چنانچہ در #حدیث است :
دو تا #نعمت هستند که مجهول القدر می باشند :
1⃣ #صحت
2⃣ #امنیت
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیستم #بخش_2 🔸هُمُ الْعَدُوُّ فَاح
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیستم
#بخش_3
🔸سعادتمند شدن در گرو مخالفت با هوای نفسِ! مخالفت با هوای نفس در گرو فرمان گرفتنِ از پروردگارِ!
🔸 صادقانه فرمانِ خدا رو اجرا کردن در گرو پذیرشِ فرمانِ ولایته! واِلا دروغ میگی، داری میگی خداپرستیِ، تو عینه هواپرستیِ هستیِ!
⁉️میخوام بهت بگم: امشب پذیرش فرمان از ولایت برای مخالفت با هوای نفس کار رو سخت کرده یا آسون؟!
🔰ما پریشب گفتیم سخت میکنه برا بعضیا. الان میخوایم بگیم آسون میکنه.
بله برای بعضیها سخت میکنه ارزشش هم به همینه. ولی آسونه.
💢میخوام بگم آسونه، تا باور بکنی اگه کسی این راهو نرفت عجب آدم رذلیه! عجب مستحق جهنم و دوزخه! خدا عذابشونو زیاد کنه
.
✳️اینجوری باور رذالت بعضیا برات آسون میشه. پذیرش ولایت اولیاء خدا اصل پذیرشش یک مخالفت با هوای نفس بزرگه.
✅ امرشم بپذیری یک مخالفت با هوای نفس دیگری است.
⁉️ این سخته یا آسون؟! آسونه، آسونه.... چون آسونه، ای مرگ بر کسی که نپذیره، ای عذاب جاودانه بر کسی که نپذیره.
🔸 آسونه. چرا آسونه رو باهم صحبت میکنیم. آخه ولی سخته ها..... برا کیا سخته؟! برا مرض دارا، برا متکبرین...
@IslamLifeStyles_fars
👈که فرمود: بوی بهشت رو استشمام نمیکنن.در حالی که اهل عذاب بوی بهشت رو استشمام میکنن.
🔰متکبرین بوی بهشت رو هم استشمام نمیکنن برا اون سخته! به جهنم که سخته. برا اون سخته.
🔸 ولی آسونه الان دلایل آسون بودنشو بهت میگم. بزار یه روایت فقط برات اشاره کنم.
🔸میفرماید: روز قیامت خدا به بعضیها نگاه نمیکنه. باهاشون حرفم نمیزنه. امام صادق علیه السلام میفرماید: اینا کیا هستن :
1⃣۱.شما حدس میزنید اینا کیا باشن؟! کسانی که دیگه بدتر از اون عذاب نیست که خدا بهشون نگاه نمیکنه باهاشون حرفم نمیزنه. اونجا دق میکنن.
🔥 در حالیکه خدا با جهنمی ها هم حرف میزنه ولی اینا دیگه خیلی خدا باهاشون قطع کرده. حدس بزن کیا هستن اینا؟!
💢آقا احتمالا قاتلین آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
☺️ آفرین یه گروهشون کسانی هستند که با اولیاء خدا میجنگند درست گفتی.
2⃣گروه دوم، اونایی که غصب میکنن مثلاً جایگاه امامت رو به زور و.. نمیگیم بیشتر درست گفتی اینم دومیش درست.
3⃣گروه سومی که خدا بهشون نگاه نمیکنه، میدونی کیان، در کنار قاتلین اولیاء خدا و غاصبین؟!
🔰گروه سوم امام صادق علیه السلام میفرمایند: کسانی هستند که برای اون دو گروه اول یه ذره ایمان قائل بشن. یه ذره، یه سهم.
‼️ تو باور نکردی عمیقاً رذالتشو؟! ای بابا ما که کاری نکردیم، ما که نه جنگیدیم با اولیاء خدا، نه غصب کردیم!
🔻ما که اصلا اونا رو قبول نداریم! گفتیم حالا شاید یه ذره ته دلشونم یه چیزی داشته باشن!!!! ببین به به!!! نبینم دیگه ها.....
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 152
✨ امیده که آدم رو وادار به دعا میکنه.
✨ امیده که آدم رو وادار به استغفار میکنه.
😢 دیدید بعضیها میگن حالم بده. حالِ دعا ندارم.👈🏻 یکیش اینه: یأسه، امید نداره چیزی بگیره.😔
😭 امید داشت با کله میرفت کُرور کُرور اشک میریخت.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت بیست و یڪم صدای پیامک گوشیم و شنیدم نگاه کردم دیدم ی
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت بیست و دوم
آقا سید: شهید شدن لیاقت میخواد که ما نداریم (این مردی که من میبینم حتمن شهید میشه)
عاطی: بریم دیگه، گشنمون شد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم آقا سید ما رو برد یه رستوران سنتی، خیلی جای قشنگی بود همه مون دیزی سفارش دادیم...
بعد از خوردن شام، آقا سید و عاطفه منو رسوندن خونه
-آقا سید، عاطفه جون خیلی خوش گذشت دستتون دردنکنه
آقا سید: خواهش میکنم، پیشاپیش عیدتون هم مبارک
عاطی: الهی فداتشم، سارا جونم عیدت پیشاپیش مبارک، ما فردا میخوایم حرکت کنیم
- همچنین شما، خوش بگذره بهتون (عاطی، پیاده شد): سارا جون اینم عیدی تو خیلی دوستت دارم - وااییی این چه کاریه شرمندم کردی
(بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدم )
خدا حافظی کردم رفتم خونه، بابا هنوز نیومده بود، منم اینقدر خسته بودم رفتم خوابیدم
صبح نزدیکای ظهر بیدار شدم، فردا عید بود و منم هیچ کاری نکردم، اول رفتم صبحانه مو خوردم بعد رفتم روی میز هفت سین و چیدم.. عکس مامانم گذاشتم روی میز
فقط یادم رفته بود سبزه و ماهی بخرم
بعد رفتم یه شام مفصل درست کردم
ساعت حدودای ده شب بابا اومد خونه
تو دستاش سبزه و ماهی و گل مریم بود
- واییی بابا جوون دستت درد نکنه
بابا رضا: سلام بابا ، میدونستم ماهی و سبزه نخریدی...
- آره یادم رفته بود
برین لباستونو عوض کنین تا من شامو آماده کنم
بابا رضا: چشم بابا، شامو خوردیم منم آشپزخونه مرتب کردم رفتم اتاقم ساعت۷ صبح سال تحویل بود، واسه همین بابا گفت سال تحویل بریم بهشت زهرا منم خیلی خوشحال شدم، ساعت ۵ صبح، با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم رفتم.
رفتم پایین که دیدم بابا زودتر از من بیدار شده صبحانه آماده کرده یه کادو هم رو میز بود
-سلام صبح بخیر
بابارضا: سلام به روی ماهت بابا
بیا بشین یه چایی بریزم برات - قربون دستتون
بابا اومد کنارم نشست، کادوی کنار میزو گرفت تو دستش...
بابا رضا: سارا جان میدونستم که چیزی نخریدی واسه خودت، واسه همین من رفتم یه چیزی خریدم که روز عید لباس نو بپوشی
- واییی بابا جون دستتون درد نکنه...
کادو رو گرفتم بازش گردم
یه مانتوی آبرنگی خیلی خوشگل
- وااااییی بابا چقدر خوشگله
(رفتم بغلش کردم بوسیدمش)
خیلی دوستتون دارم
بابا رضا: ما بیشتر....
رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با شالی که عاطی هدیه داد واقعن خیلی قشنگ بودن
به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم
وقتی رسیدیم، مادرجون و آقاجون زودتر از ما رسیده بودن
سلام و احوالپرسی کردیم
نشستم کنار مادر جون،
مادرجون داشت قرآن میخوند و گریه میکرد
سال که تحویل شد، با هم روبوسی کردیم، زیر گوش مادر جون گفتم: من راضی ام هر کاری دوست داشتین انجام بدین مادرجونم به لبخندی زد و پیشونیمو بوسید از لای قرآنش دو تا تراول ۵۰ تومن درآورد داد من...
مادر جون: عیدت مبارک مادر
- خیلی ممنونم
گوشیم زنگ خورد عاطفه بود
- سلاااام بر عروس خانم
عیدت مبارک
عاطی: سلام بر دوست گرامی ،عید تو هم مبارک، خوش میگذره؟
عاطی: وااییی مگه میشه بیای کنار شهدا و خوش نگذره
سارا جان بهشت زهرا هستی؟
- آره عزیزم
عاطی: بی زحمت میشه بری سر قبر شهید من، یه فاتحهای بخونی...
- واااییی خدااا از دست تو ،چشم
عاطی: چشمت بی بلا به بابا سلام برسون - شما هم به شاهزاده سلام برسون
#ادامه دارد....
🌺@IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت بیست و سوم
بلند شدمو رفتم سمت گلزار، کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد
یه فاتحهای خوندم و داشتم برمیگشتم که چشمم به یه سنگ قبر خورد
رفتم جلوتر روش نوشته بود شهید گمنام امام زمان یه لحظه حالم یه جوری شد نشستم کنارش یه فاتحه ای خوندم ،شما هم مثل من تنهایین!
نه اسمی، نه نشانی ،هیچی...
یه دفعه با صدای بابا به خودم اومدم...
- جانم بابا
بابا رضا: سارا جان بیا بریم دیر میشه - چشم
ساعت ۱۲ پرواز داشتیم واسه همین همونجا با مادرجون و آقاجون خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه چمدونامونو برداشتیم رفتیم فرودگاه...
پروازمون تاخیر نداشت، سوار هواپیما شدیم
همیشه از لحظه بلند شدن هواپیما میترسیدم
چشمامو بستمو مثل بچه کوچیکا سرمو گذاشتم روی دست بابا کتشو چنگ میزدم
بیچاره کتشو اینقدر چنگ زدم چین افتاده بود
خیلی زود رسیدیم
از هواپیما پیاده شدیم رفتم داخل فرودگاه چمدونامونو برداشتیم
رفتیم به سمت بیرون که عمو حسین و دیدم بیرون منتظر ما بود و دست تکون میداد
بابا و عمو حسین همدیگه رو بغل کردن - سلام عمو حسین
عمو حسین: سلام سارا جان خوبی؟
عیدت مبارک
- عید شما هم مبارک ...
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه عمو حسین دل تو دلم نبود که سلما رو ببینم
چقدر دلم براش تنگ شده بود
رسیدیم خونه
عمو حسین با کلید در خونه رو باز کرد: یا الله، یاالله ،صاحب خونه کجایین؟
مهمونای عزیزتون اومدن
خاله ساعده با سلما اومدن
خاله ساعده( بغلم کرد، گریهاش گرفته بود) سلام عزیزم، سلام دخترم خیلی خوش اومد - سلام خاله جون مرسی
سلما: واییی مامان بزار منم بغلش کنم
خندم گرفت...
سلما: وااااییییی سارا چقدر خوشحالم که اینجایی - منم خیلی خوشحالم که میبینمت... (چمدونمو بردم اتاق سلما ، با اینکه اتاق خالی دیگهای هم داشتن من همیشه دلم میخواست برم اتاق سلما، واقعا اتاقش پر از انرژی بود و حالمو خوب میکرد
سلما رشتهاش عکساسی بود
طراحیش هم بی نظیر بود
دیوارای اتاقش عکس بچه های فلسطینی و عکسای شهدا بود )
اینقدر خسته بودم که خواهش کردم یه کم استراحت کنم، با صدای اذان از خواب بیدار شدم واییی که چقدر دلم برای این صدا تنگ شده بود، انگار با رفتن مامان فاطمه این صدا هم تمام شده بود، بابا که صبح تا شب حجره بود، روزای جمعه هم که خونه بود میرفت نماز جمعه یا مسجد چقدر دلتنگ این صدا بودم
بلند شدم لباسمو عوض کردم رفتم داخل پذیرایی سلما و خاله ساعده داشتن نماز میخوندن همیشه برام سؤال بود اینجا خیلیا آزاد زندگی میکنن چرا اینا هنوز به یه چیزایی مقید هستن سلما که نمازش تمام شد اومد سمتم
سلما: سارا خانم نیومده خوابیدن و شروع کردیااا...
(نمیدونم چرا اتاق سلما میرم همش احساس خواب میکنم)
- ببخشید دیگه تقصیر من نیست، مشکل اتاق توعه که مثل قرص خواب آور میمونه...
خاله ساعده: سارا جان بریم تو آشپز خونه یه چیزی بیارم بخوری - چشم
بابا رضا کجاست؟
خاله ساعده: همراه حسین آقا رفتن بیرون
سلما: واییی سارا چقدر حرف واسه گفتن دارم باهات...
- منم همین طور...
#ادامه دارد......
🌺@IslamLifeStyles_fars