eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
38 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات @Montazer_hojat 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
راوی مرتضی:از حاج حسن و خانوادش خداخافظی کردیم، چند متر اونطرف تر برادرم مجتبی کنار ماشین ایستاده بود با هم دست دادیم و روبوسی کردیم با زهرا خواهرمون فقط دست داد از بچگی پدرم بهمون یاد داده بود جایی که نامحرم است، با خواهرامون فقط دست بدیم مجتبی: زیارت قبول - ممنون سوار ماشین شدیم از چهره منو زهرا غم می‌بارید مجتبی: شما دوتا چتونه؟ انگار کشتی هاتون غرق شده، چرا ناراحتید؟ مردم میرن زیارت میان سبک میشن شما دوتا محزون برگشتید - مجتبی داداش حاج حسن موسوی یادته؟ مجتبی: حاج حسن موسوی حاج حسن موسوی🤔🤔 اسمش برام خیلی آشناست اما چیزی یادم نمیاد - فرمانده پدر بودن تو عملیات کربلایی ۵ مجتبی: خوب مگه این ناراحتی داره؟ - دخترش هم کلاسی زهراست مجتبی: مرتضی داداش کشتی منو چی می‌خوای بگی؟ -ما الان حاج حسن دیدیم آدرس و شماره تماس خونه گرفت که بیان دیدن پدر مجتبی: یا امام حسین حالا چطوری به پدر بگیم - ما هم ناراحت همون هستیم مجتبی: بهتره بامادر صحبت کنیم رفتیم خونه منو پدر میریم مزار شهدا شما هم بشنید فکر کنید به نتیجه برسید پدرم تو علمیات کربلای ۵ هم از ناحیه کمر قطع نخاع شده بود هم گاز خردل ریه هاش سوزنده بود، شوک عصبی براش سم بود رسیدیم خونه مجتبی: یه لبخند بزنید که پدر متوجه ناراحتی شما نشه مادر در باز کرد سلام بچه‌های گلم، زیارت قبول - ممنون مادر ان شاالله قسمت شماو پدر بشه مادر:ممنون پسرم زهرا: مامان بابا کجاست؟ سلام دختر گلم، زیارتت قبول من اینجام بابا زهرا رفت کمک پدر پدر: مرتضی پسر تو چته؟ نکنه عاشق شدی؟ با جمله دوم پدر تصویر نرگس سادات اومد جلوی چشمام به خودم گفتم استغفرالله ربی اتوب الیه داداش مجتبی بی زحمت اون چمدون هارو بیار همراش یه چشمک بهش زدم بعد از دادن سوغاتی ها مجتبی به پدر گفت: بابا میاید بریم مزار شهدا آخه بابا زحمتت میشه چه زحمتی پدر شما رحمتی بابا و ‌مجتبی راهی مزار شهداء شدن مادر:شما دوتا چتونه؟ - مادر ما امروز حاج حسن موسوی دیدیم مادر: واقعا؟ - بله میخوان بیان دیدن پدر فقط چه طوری به پدر بگیم مادر: مگه مرتضی جان تو قرار نیست یه تله فیلم برای بسیج دانشگاه بسازی؟ - بله باید بسازم مادر: خوب این بهترین موضوع برای گفت حاج حسن زهراجان مادر پاشو به برادرت بگو برگردن چشم
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
‍ #بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_سيزدهم -آخ رضوان راستی جواب او
رمان: ✨🌸 نویسنده: این مسیر به پندار دیدگان ظاهر بین غبار آلود ما خام اندیشان ناسوتی،جاده ای است مثل تمام جاده ها که شهری را به شهری دیگر متصل می سازد 🌿 اما در نظر اهل بصیرت و ارباب معرفت این راه نه فقط جاده ای از نجف به کربلا که سلوکی است از غدیر تا عاشورا که تنها وفاداران به آن میثاق ازلی می توانند آن را به سرانجام رسانند و بهای سلوک عاشورایی خویش را به خون بپردازند.🍂 ورنه شمر نیز روزگاری جانباز صفین بود... برگرفته از کتاب سفر عشق)) دیگه آخر های راه بودیم.این راه هم داشت تموم می شد😔.مثل همه ی راه های دیگه.این همه راه رفتیم و به پایانش رسیدیم اما شیرین تر از این راه به والله پیدا نمیشه❤️فکر کردن به این که تا چندتا تیر دیگه میرسیم به ارباب....اما فکر اینکه چندوقت دیگه دوباره این راه رو میبینیم؟بگذریم... حرف از راه اومد یاد یکی از متن هایی که نوشته بودم افتادم. موضوع انشا این بود: اگر من جای راه بودم. نوشتم:من اگر جای راه بودم هیچ گاه بسته نمی شدم.من اگر به جای راه بودم هیچ گاه جلوی انسانی را نمی گرفتم☝️ هرچه با خود می اندیشم به این میرسم که چرا راه را می بندند؟هرکار و عملی هدفی دارد.ولی با خود تکرار می کنم:نه من بازهم اگر جای راه بودم بسته نمی شدم.‼️ بسته بشوم که چه؟که زنی سیلی خورده و پهلو شکسته را به دام بیاندازم😭؟بسته بشوم که پسر کوه غیرت،فرزند غیرت الله کتک خوردن مادر باردارش را ببیند؟😭 بسته بشوم که چه؟مگر جای قاری قرآن زیر دست و پاست؟آن هم تشنه...آن هم حاجی...آن هم جوان...💔💔 نه!من جلوی کسی را نمی گیرم.هیچ گاه روبه روی هزاران حاجی خسته و تشنه بسته نمی شدم.بسته می شدم که خون بی رنگ ریخته شده شان را ببینم؟😔 من اگر جای راه بودم اسم آب و تشنگی که می آمد خود را به آتش می کشیدم☝️.اگر جای راه بودم بسته نمی شدم رو به دخترک سه ساله تشنه و زخمی ابا عبدالله...💔 نه من اصلا دوست ندارم به جای راه باشم که مرا ببندند.... یک روز در کوچه های مدینه...یک روز در منا...اگر روزی در نینوا بسته شوم چه.... نه من دوست ندارم جای راه باشم..😞 🌸