#داستــانڪوتاه_پندآمــوز
تو گناهرا ترککن خدا تربیتتمیکند
شیخ رجبعلی خیاط (ره) میگـوید:
در ایّام جوانی دختـری رعنا و زیبا از
بستگان، دلبـاخته مَنْ شد و سرانجام
در خانهای خلوت مرا به دام انداخت،
با خود گفتم: رجبعلــی! خدا میتواند
تو را خیلی امتحان ڪند، بیا یڪ بار
تو خدا را امتحـان کن! و از این حرام
آماده و لذّتبخش بهخاطرخدا صرف
نظر ڪن. سپس به خـداوند عــرضــہ
داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو
ترڪ میڪنم، تو هم مرا برایخودت
تربیت ڪن!
آنگاه یوسفگونه پا به فرار میگذارد
و نتیجه این ترڪگناه، باز شدن دیدهٔ
برزخیاو میشود؛ به گونهای که آنچه
را که دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند،
میبیند و میشنود و برخیاسرار برای
او ڪشــف میشــود.
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری،
دار الحدیــث، چاپ سوم، صفـحهٔ 79
➮ @YekJoreMarefat
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی
میکردند. هنگام خواب ، همسر پیـرمرد
از او خواست تا شانـہ برای او بخرد تا
موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حُزنآمیــز به همســرش
ڪرد و گفت ڪہ نمیتوانم بخرم، حتی
بند ساعتم پاره شده و درتوانم نیست
تا بند جدیدی برایش بگیــرم.
پیـــرزن لبخندی زد و سڪـوت ڪرد..
پیرمرد فـردای آنروز بعد از تمام شدن
ڪارش به بازار رفت و ساعتخود را
فروخت و شانه برای همسرش خرید..
وقتی بهخانه بازگشت شانه در دست
با تعجب دید ڪـہ همسرش موهایش
را کوتاه ڪرده است و بند سـاعت نو
برای او گرفته است.
مات و مبهوت اشکریزان همدیگـر را
نگاه میڪردند. اشڪهــایشان برای
این نیست ڪـہ ڪارشان هــدر رفته
است برای این بود که همدیگــر را به
همــان انــدازه دوســت داشتند و هر
کدام بەدنبال خشنودی دیگری بودند.
➫ @YekJoreMarefat