هدایت شده از گسترده تبلیغاتی راز
برای دومین بارم بود که مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام
با لباس سیاه روونه ی خونه ی پدریم شدم توی کوچه که رد میشدم همسایه ها سر به گوش همدیگه میذاشتن و صدای پچ پچشون میومد که من رو #نحس میخوندن...
خانوم جونم همین که چشمش بهم افتاد یقه ام رو گرفت و هوار راه انداخت بخت خودت که بسته است بخت دخترای کوچکترم رو هم بستی ...توی همون لحظه بود که با دل شکسته از ته قلبم داد زدم خدااااا چه سرنوشتیه من دارم
یهو چادرم لای در گیر کرد و افتادم وسط کوچه وقتی به خودم اومدم که یه پسر با #لباس_سپاهی جلوم وایساده وشاهد دعوای خانوم جونم با من بوده رفت توخونمون و با صدای بلند گفت....😳👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3613786489C176e15c4da
کانالی پر از تجربیات زندگی #واقعی اعضا