eitaa logo
کانون جهادی منتظران مصلح
45 دنبال‌کننده
12 عکس
0 ویدیو
0 فایل
بسیج دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی (ره) آدرس وبگاه: Http://jahadi.bsbmu.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 قبل از اینکه بخوام خانواده ام رو راضی کنم باید با خودم کنار میومدم... 10روز دوری از خانواده وسط تابستون تو کرمانشاه اونم با یه سری آدم چادری و مذهبی!! تنها چیزی که نیرو محرکه ام بود برای رفتن، شاید حال خوبی بود که با شنیدن اسم اردوی و به محرومین بهم دست می داد! دل رو زدم به دریا و ثبت نام کردم... تو جلسه توجیهی قوانین و شرایط اردو رو گفتند یکم ترسیدم! اخه باید نباید داشت و بکن نکن!! گفتم مارو تنها و مظلوم گیرمون میارن اونجا هرچی بخوان بهمون زور میگن! ولی همچنان نیرویی ته قلبم میگفت برو... پیش خودم گفتم برو تجربه اش کن! تهش اینه که دیدی دارن اذیتت میکنن میگی خانوادت بیان نجات بدن دیگه!! روز حرکت رسید و من همچنان کمی دودل بودم... پای اتوبوس به ماها که جهادی اولی بودیم گل دادند! ازشون انتظار همچین حرکت لطیفی رو نداشتم! تو مسیر هم کلی خوندیم و دست زدیم و تازه بهمون بستنی هم دادن! ولی من همچنان مقاومت میکردم... میگفتم این کارارو میکنن تا گولت بزنن! بری اونجا کارت دارن...! قبل اردو تو توجیهی و شب اول اردو حرفهایی زده شد که منو به فکر میبرد... تو توجیهی بهمون گفتن که کار جهادی برای خداست. کارخدا هم زمین نمیمونه... این مائیم که باید التماس کنیم و گریه و خواهش کنیم تا خدا توفیق انجام کارش رو به ما بده! و هیچ کسی اتفاقی اینجا نیست... شب اول مسئول اردو بهمون گفت از خدا بخواین درد مردمِ اینجا رو تو دلتون بندازه!! حرف بزرگی بود... الان که برگشتیم و درمعرض روزمرگی هستیم اهمیت این حرف بیشتر برام روشن میشه! تو 10 روز اردو اتفاقات زیادی افتاد کلی خاطره کلی حرفهای قشنگ قشنگ... شاید متفاوت ترین چیز برام تو اردو این بود که یه سری جوونِ امروزی دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی میتونن کنار هم بشینن و به جای حرف از اینکه آخر هفته کدوم کافه بریم؟ با کی بریم؟ چی بپوشیم؟ فلانی فلان کارو کرد! فلانی با فلانی رل زد! فلانی با فلانی کات کرد!! حرفهای متفاوت تری زد...... میشه متفاوت تر دید... میشه بزرگتر فکر کرد... میشه دغدغه های بزرگتری داشت... نشستن مون دور هم و حرف زدن از محرومیت هایی که هرکدوم مون یجوری دیده بودیمش؛ حرف زدن درباره مشکلات اهالی؛ هم فکری کردن برای حل این مشکلات؛ بررسی راه حل ها و خلاصه دغدغه مند شدن برای اهالی برای انسانهایی که بعضا طبیعی ترین و ابتدایی ترین نیازهای بشری رو هم ندارند... حالا دیگه اردو تموم شده...! من موندم با کلی ... دلتنگ چیزهای هستم که بارها اونهارو داشتم یا تجربه کرده بودم... ولی انگار همه ی اونها تو اردو طعم دیگه ای داشت... دلتنگ بازی های اسکان! دلتنگ آب بازی های رودخونه روز آخر! دلتنگ نوشمک یخی نوستالژی مون کنار رودخونه! دلتنگ خورشید دائم الوسط آسمون اردو! دلتنگ حشرات و جک و جوونورهای اسکان!! دلتنگ مارمولک و سمندر و عقرب و رتیل اسکان!!! دلتنگ اون کیسه پلاستیک پاره پاره که همه رو باهاش خیس کردیم!!! دلتنگ گعده های شبونه مون! دلتنگ سیب زمینی اتیشی مون! دلتنگ سادگی و صمیمیت اهالی و روستا! دلتنگ هوای گرم و آفتاب سوختگی و گرما زدگی اردو! دلتنگ بچه ها! دلتنگ جهادی.....! 😇 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 تصورش هم بى تابم ميكند... دختر باشي، نوجوان باشى، زودتر از همه از خواب بلندت كنند تا پا به پاى پدر در مزرعه كار كنى... آن هم زير آفتابِ داغ تابستان! و دستانت... با آن همه پينه و زبري و ترَك... گويي سنشان از تو بيشتر است! بعد از چند ساعت خسته كه به خانه ميرسى؛ بازىِ تو نگهدارى از برادرِ شيرخواره ات باشد... گاهي هم تلويزيون كوچك خانه تان را روشن ميكنى؛ تبليغ رستوران هاى مجلل و موج هاى آبى و پارك ارم و غذا هاى رنگى و... كه شايد هيچ وقت دستت به آنها هم نرسد...! واى بر ما! دردى كه از تو دوا نميكنيم بر افسوس هايت هم اضافه ميكنيم... و چقدر دلخوشِ من شده بودي... مني كه براي فرار از شلوغي هاى شهر و نفس اماره ی زياده خواهم به تو پناه آورده بودم... منى كه خود پر از خالى ام... منى كه براي تو هم يك رهگذرم كه تا دل ميبندي و از روزمرگي هايت رها ميشوى تنهايت ميگذارم... دخترك روستايي! عزيزك من... اين از خود هيچ ندارد...! اين من، دلش براى يك لحظه چند روز پيش پر ميزند...! اين من، گريه ی آخرت را از ياد نميبرد... اين من، دلش تو را ميخواهد... كه باز با لهجه شيرينت خاله خطابش كني! كه باز برايش بخندى و محكم بغلش كنى! كه باز با بغض بگويي كاش هيچوقت نميرفتي...! ✨اين من، باز دير فهميد سفره اين جهاد را هم زود بر ميچينند!✨ منكه براى تو كارى نكردم لااقل تو براي اين من دعا كن... بي شك دعاى بي غل و غش تو مستجاب است... نويسنده: خانم مومنى - دانشجوی کاردرمانی !😍 ...! 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 دلتنگی ای که از جمعه ی دوری از بچه هام تا حالا داشتم، معمولی و ساده بود؛ ولی الان با دیدنِ فیلمشون تبدیل شده به یه بغض... و کلی سوال! من واقعا براشون چیکار کردم؟! من واقعا بنده ی برگزیده بودم؟! اون بچه های کوچیک و معصوم روستا چی از من دیده بودن که هنوزم بهم لطف دارن؟! منکه رفتم اونجا تا دلِ خودمو صیقلی کنم... منکه برای آرامشِ "خودم" رفتم... پس چیشد که با یه قلبِ پاره پاره برگشتم؟؟ چیشد که اون آرامشم بر باد رفت؟! من واقعا انتخاب شده بودم؟! وقتی موقع شروع حرکت، فالِ شهدا برمیداشتم و به دعوت نامه ی شهید مهدی خندان رسیدم، هیچوقت فکر نمیکردم که همون دغدغه به ذهنم سرازیر بشه! که منم مطالبه گری رو از جهادگرای واقعی یاد بگیرم... فرق من با محسن حججی چیه؟! وقتی بقول بچه های بزرگتر از من، خدا دردِ این مردم رو تو دلم قرار داده، حالا وظیفه ی من چیه؟؟ میخوام این درد، موندنی بشه... میخوام خالص تر بشه... میخوام این اشک ها دائمی بشن... میخوام یه بشم... میخوام ، در بطنِ زندگیم جریان داشته باشه... بچه های اردوگاه، جمله ی جالبی رو برامون پررنگ کردن: باید که بندِ پوتینت، برای کار محکم شه! باید هر جایی که هستی برات خط مقدم شه..! پس بازم دست به دامن کسی میشم که من رو انتخاب کرد... دعوت کردنِ کسی که به اندازه ی من مبتدیه، دردسر داره...! ازش میخوام کلید همون دغدغه رو به ذهنم سرازیر کنه...! الان بیشتر به این جمله ی بچه ها فکر میکنم که: ✨ جهادی خودش باید بطلبه که راهی بشی... تو تصادفی نیومدی! ✨ ! 😇 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 بسم رب الجهاد سلام به همه ی جهادگرانِ خسته ی دانشگاه، هم کلاسی ها و هم دانشگاهی های مخلصمان، خدا قوت تا توانستید نوشتید و ثبت کردید حالتان را، چند سری هم حال ما را بخوانید... نمیدانید وقتی قرار باشد جا بمانی و دست و پا زدنت بی نتیجه بماند چقدر سخت است... نمیدانید روزها را با یاد شما و کارهایی که انجام میدهید گذراندن چگونه است... نمیدانید چقدر غبطه خوردیم به حالتان... دیدن شما در همان لباسی که شهید حججی پوشیده بود برایمان مفهومی جز جوشش و خروش جوان مومن انقلابی نداشت... نشد که بعضی از ما درکنار شما، دفتر سبزِ ایثار را ورق بزنیم... ماندیم بخاطر بیمارستان و امتحان و هرچه فکرش را بکنید! اما اینجا ماندنمان یا بهتر بگویم این هرچند سوز دلی شد که شب ها با آن اشک میریختیم و بغض کردیم و آرام حسرت خوردیم ولی باعث نمی شود از راهی که باهم از شهدا شروع کرده ایم تا قله ی ظهور، لحظه ای کنار بایستیم... دیدن عکس هایتان، شنیدن خاطراتتان و خواندن خدماتتان هم آهِ حسرت برایمان داشت هم انگیزه ی تلاشِ جدی برای راه شما؛ برای فهمِ آنکه به چه کسانی باید خدمت کنیم؛ برای درک « وَاستَبغوا الخیرات»... لابه لای دعاهای مخلصانه تان برای ما هم دعا کنید... 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 من تا حالا اردوی جهادی نرفتم و تجربه ش نکردم متاسفانه😢 در واقع باید بگم از قافله جا موندم😞😭 یادمه بهار سال 96 که ثبت نام اردوی جهادی کرمانشاه شروع شده بود، نمیدونستم برم یا نرم و شک داشتم برم یا نه چون فکر می کردم وقتگیره و سخته! تازشم امتحانات اون موقع که ترم یکی بودیم اواخر تیر تموم شده بود و 2 ماه بیشتر از تابستونم نمونده بود😢 به خودم گفتم پسر تفریحت رو برو! آخه تو رو چه به اردوی جهادی؟! اونم 10 روز 😒 برو شهرستان خونت استراحت کن ول کن اردو رو 😁😂 خب تاریخ ثبت نام تموم شد و من نرفتم اما مشکلات از اونجایی شروع شد که فهمیدم چند تا از همکلاسی هام رفتن اردوی جهادی😐 و همشون از خاطرات خوش و عالی اردو جهادی تو تلگرام و اینستا تعریف می کنن 😢 و من با دیدنشون کلی حسرت می خوردم 😢 که چرا نرفتم اینهمه خوشی و کمک به مردم رو از دست دادم😢😑 چند وقت پیش هم که مستند کانکس رو دیدم داغ دلم تازه شد 😭 خلاصه از اون موقع که مرداد ماه 96 بود به خودم قول دادم اردوی جهادی سال بعد رو شرکت کنم 😏 و بالاخره بعد از چندین ماه انتظار، تو اردیبهشت ماه سال 97، تونستم اردوی امسال رو ثبت نام کنم 😌😅 و حالا که ثبت نام اولیشو انجام دادم خیلی خوشحالم که یک قدم به این اردو نزدیک تر شدم 😍💪 ان شاءالله اونایی که دوست دارن این اردو رو ، قسمتشون بشه ☺️🌹 متن: سید حسین امامی دانشجوی پرستاری 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 جهادی، طلبیدن داره! تا قبل از اردو فکر میکردم این منم که انتخاب کردم این چند روز تابستونمو کجا باشم...! انتخاب کردم که بین مردم باشم و بهشون کمک کنم...! فکر میکردم در طول اردو بچه ها از من خیلی چیز ها رو یاد میگیرن! اما... شبای آخرِ اردو این جمله رو از یکی از بچه ها یاد گرفتم که: جهادی طلبیدن داره...! راست میگفت... این من نبودم که انتخاب کردم...! رفتم بین مردم... اما اونها بودن که به من کمک کردن یه نگاهی به خودم بندازم... به زندگیم... به کار هام... انگار یه فرصت بهت میدن... میدونین... فکر میکنم "راهیان نور" رفتن خوبه؛ لازمه... اما کافی نیست! راهیان رفتن مثل درس خوندنه! "جهاد" رو میبینی، میخونی... اما "جهادی" عرصه محک آموخته هاته... جهادی که بری تازه میفهمی اشکال از کجاست... تازه میفهمی اونی که فکر میکردی نیستی... تازه میفهمی چقدر با اونچه که باید باشی فاصله داری... تازه میفهمی باید شروع کنی به چکش کاری خودت... متن: زهرا شریفی/ ترم ۷ پزشکی (نشریه ی نبض/دانشکده پزشکی/چاپ اردیبهشت ماه ۹۷) 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 انتظــــــار - خاله دوباره کی برمیگردید؟! ما از همین الان دلمون تنگ میشه... پذیرش این میزان محبت از دوستیِ یک روزه و حتی چند ساعته خیلی عجیب بود! هنوز غیبت نکرده منتظر حضورمان بودند. ما هنوز نرفته بودیم که دلتنگ برگشت مان باشند... روزهای آخر؛ - خاله دوباره کی میاید؟ بازم برمیگردید؟؟ و من بدون علم به آینده: + انشاءالله خاله، خدا توفیق بده حتما... شرمنده شدم... به یاد انتظار های خجالت آور خودم افتادم! انتظارهای برگرفته از دوستی چند صد ساله! انتظارهایی که حتی غروب جمعه ها هم فراموش می شود... انتظارهایی بدون درک دلتنگی، بدون احساس نیاز... التماس کودکانه آنها برای حضور مجدد ما، احساس نیاز عمیق شان، بغض ها و اشک های روز آخر... به راستی کدام یک را برای شما با تمام وجود حس کردم ای ولی عصر؟! من حتی یک سر سوزنی از علم و محبت شما را هم خرج آنان نکردم که اینچنین پاسخ گرفتم. ببخش اگر تنهایی... ببخش اگر برای ظهورت به قدر کفایت تلاش نمیکنم... ببخش اگر قدر یک کودک رنج کشیده نفهمیدم... نفهمیدم که اگر تو بیایی، دیگر کودکی با سیخ داغ دستش نشانه دار نمی شود... دیگر کاخ نشین از کوخ نشین بی خبر نخواهد ماند... دیگر دعای باران بزرگترین دغدغه یک آبادی نخواهد بود... دیگر سر هیچ حجتی به جرم دفاع از بانوی صبر زیر تیغ نخواهد رفت... و دیگر حتی هیچ جهادگری دغدغه درمان، فرهنگ و سازندگی نخواهند داشت...! اللهم عجل لولیک الفرج 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 همه ميدونن كه جدا كردن يه نفر معتاد از مخدر،خيلى سخت تر از دور نگه داشتن يه غيرمعتاد از مخدره! شايد قياسش جالب نباشه ولي مكانيسم جهادى مثل يه مخدره! چجوري؟ اينجورى كه كسي كه تا حالا نيومده جهادى،هيچوقت حال اوني كه يه بار اومده رو نداره و اونى كه يه بار اومده حال اونى كه دو بار اومده رو نداره و الى آخر! اونى كه طعم جهادي رو بچشه،هيچوقت نميتونه بيخيالش بشه.جهادى يجوريه كه آدميزاد رو ميرسونه به اون خود عالى! به اون انگيزه ى آفرينش! طرف ميفهمه كه واسه چى خلق شده و واسه چى موقعيت الانشو داره! جهادگر مثل يه ظرفى ميمونه و تمام ظرفيتش پر از خوبي و محبت و روح متعالي شده... اونوقت براى اينكه اين ظرف آسيب نبينه مجبوره كه مازاد محتوياتش رو سرريز كنه.خوبى و محبت سر ريز ميشه و جهادى رو آغاز ميكنه! با هر بار جهاد،وسعت اين ظرف بيشتر ميشه و محتوياتش هم تبعاً بيشتر خواهند شد و محتويات بيشتر همانا و سر ريز بيشتر همان! جهادى رو دريابيم! جهادى واقعا مثل حلواى تن تنانى ميمونه و تا نخورى ندانى چه طعمى داره! جهادى فارغ از هر حزب و پويش و جنبشيه! شما رو زير پرچم انسانيت قرار ميده،نه هيچ ارگان خاصي! اصلا خصلت جهادى اينه كه ميتونه هر كسى رو با هر طرز فكر تحت عنوانش حفظ كنه. جهادى يعنى نديده گرفتن تفاوت ها و اتحاد براي رسيدن به هدف! هدف؟ هدف يعنى اينكه اون طفل معصوم روستايى هم بتونه مثل اون كودك شيرينى كه توى خانوادتون هست و با ديدنش دلتون قنج ميره،از خنده ريسه بره! هدف يعنى اينكه اون بزرگمرد روستايى،واسه جور كردن جهيزيه،شرمنده ى دخترش نشه! هدف يعنى اينكه پسر بچه ١٠ساله بخاطر فقر و بيمارى آرزوى مرگ نكنه! هدف يعنى اينكه كبودى كمربند روى تن هيچ طفل بيگناهي نباشه! هدف يعنى اينكه هيچ پدري جلوى خانوادش دود و دم راه نندازه! هدف يعنى بتونيم يه كم از كيفيت زندگي خودمون رو ببخشيم به هموطنامون! شايد يه جرعه سرريز شده از ظرف وجود من نوعى مشكلى از كسى دوا نكنه... ولى يادمون باشه كه قطره قطره جمع گردد،وانگهي دريا شود! جهادى درياست! دريايي كه هرچقدر روش دريانوردي كنيد،ميلتون به دريا بيشتر ميشه! اونوقته كه ديگه نه از دزد دريايي ميترسيد و نه از طوفان و نه از گردابى چنين هايل! واقعا كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها؟ متن: میلاد کمال آبادی (نشریه ی ایستگاه نیایش/ دانشکده پرستاری و مامایی/ چاپ خردادماه ۹۷) 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 چیزهایی هست که نمیدانید! همیشه از کسی نوشتید که رفته! یعنی تونسته که بره هیچوقت ننوشتید از کسی که دلش به رفتن بود ولی پای رفتن نداشت... حالا من میخوام بگم این آدم، دلش به رفتن بود چون برخلاف تموم دخترای شاسی بلند سوار و شینیون کار و ناخن مصنوعی دار، میدونست فقر چیه... میدونست دیوارِ سفت و سختی مثل (نیست) یعنی چی... اون حتی میدونست سرنوشت یه دختر اگر درس نخونه و شغل و درامدی نداشته باشه چی میشه... دلش به رفتن بود که نذاره! که نشه دلی نا امید بشه! یه گوشه ی این شهر یه دختری هست که یه شب واسه تموم عمرش گریه کرد... ولی دیگ هیچوقت نذاشت هیچ غمی قاتل اشک اطرفیانش بشه... اون نرفت... چون تازه تازه داشت زخمِ مرهم بسته ی عزیزانش جوش میخورد... نرفت چون لب های مادرش، چهار قل و حمد و صلواتِ "سفر به سلامت "میگفت! اما لرزشِ اشکِ چشمانش به التماس، طلبِ موندن داشت... نرفت چون همون اشکها محکمترین ریسمان شد و به پاهاش بسته شد... اما فقط خدا میدونست.... اون تنها کسیه که میفهمه فقر برای یه دختر یعنی چی... میدونست وقتی نون واسه صبحونه نباشه و مادر از کیسه ی نون خشکیِ همسایه نون برداره یعنی چی... میدونست رژیم و معده درد مادر بهانه ست! برای اینکه یکم غذای بیشتری برای بچه ها بمونه... همه اینا رو از همون موقعی میفهمید که دلش غش میرفت واسه اون عروسک مو طلایی تو ویترین عروسک فروشی سر کوچه... اما با تموم بچگیش با خودش عهد کرد که چیزی نگه، تا بابای زحمتکش خونه، شرمنده ی نداشتنِ اون اسکناس های کثیف نشه... دختر قصه ما از جنس همون بچه های روستای کرمانشاه بود، فقط کیلومتر ها دورتر... ولی با پای بسته و دلِ پر از شوق رفتن چه باید میکرد؟؟؟ اون نرفت... تا یه قطره اشک جرات نکنه تو چشم کسی که براش نردبون شده و اونو به اینجا رسونده حلقه بزنه... اما هر شب، تموم این دونسته هاشو(از فقر) به یه امن یجیب و چهار قل تبدیل میکرد و به رحمان و رحیمی بالا سری، رَوونه زندگی دخترکی کرد که کیلومترها اونورتر منتظرش بود... گاهی جهادی در همین نزدیک هاست! در گوشه خانه مان... یه اشک گوشه چشم عزیزمان... بیایید شروع کنیم... شاید دلشان کمتر از دخترک روستایی نشکسته باشد و حتی بیشتر از او به همدلی مان نیاز داشته باشند :) (از طرف کسی که از قافله جا مانده بود...) 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 میشود گاهی عاشق شد... میگویند وقتی عقلت عاشق شود شهید میشوی؛ آری میشود گاهی عاشق شد... من عشق را میان ذوق چشمان کودکانه تو و چشمانی که دیگر سویی برای دیدن نداشت، میان چشمان معصومانه تو که چشم انتظارم میماندی، وشوقی که در وجود من از تو ماند حس کردم... باتو بازی های کودکانه را میان سختی و نداشته هایت چشیدم... و چشمانی که پر از نیاز بود ومنی که... مرا ببخش که سهم من از تو فقط بود... مرا ببخش... 📝 👁 😅❤️ 🇮🇷 @j_bsbmu
📌 جهـــــادی نوشــــت🌺 📝 تصویری که همیشه از جهادگرا توی ذهنم بود،یه روپوش سفید با لباسای خاکی از این روستا به اون روستا میگرده و به دردِ مردم درمان میده غافل از اینکه مگه درد فقط جسمیه؟ من جهادگرِ فرهنگی شدم! جهادگرِ فرهنگی کیه؟یه دانشجوی ترم پایینی که دلش پَر میکشه واسه حس وحال خدمت،ولی تخصص آیندش درحال حاضر به کارش نمیاد پس چیکار میتونه بکنه؟ بیرون گود وایسه و بگه لنگش کنید؟! نه!خودشو به هر قیمتی که شده وارد گود میکنه منم با هزار و یک این در و اون در زدن،راهیِ کرمانشاه شدم.با اشکهای یه مادرِ همیشه نگران و یه پدرِ حامی، راهی دیاری شدم که هیچ ذهنیتی ازش نداشتم رسیدن همانا و شروعِ جرقه های ذهنی هم همان! زندگی کردن توی دنیای کوچیک و پراز دردِ بچه هایی که خدا توش پررنگ بود! آره! لمسِ خدا شروع شد! بیاد میارم حرف های حاج آقا حکمت رو، زیر نور ماه: «یادتون نره برای چی اینجایید!شما توی ۸ روز نمیتونید دردی رو از این مردم ریشه کن کنید،شما اینجایید تا خودتون رو بسازید.تا آینده ای رو بسازید که توش محرومیتهای اینچنینی وجود نداشته باشه!شما اینجایید تا مسئولیتتون رو در قبالِ این بچه ها به خودتون یادآور بشید» خلا حس شد! آتیشی که هر لحظه داره مشتعل تر میشه... و متاسفانه دل به شروعی بسته بودم که به چشم برهم زدنی به اتمام رسید شب آخر،غمبار ترین شب اردو بود.این غم برای هیچ گروهی به قوتِ جهادگرای فرهنگی حس نمیشد! جهادی کارِ خودش رو کرده بود... و بازگشت به تهران! هنوز صدای آقای مهدیار تو گوشم تکرار میشه:«جهادِ بچه های فرهنگی تازه از امروز شروع میشه،برید ببینم چه می کنید!» بعداز اون تهران و مردمِ متوقع و از خود راضیش ذهنمو آزار میداد کسایی که نمیدونن زیرِ همین سقفی که دارن نفس میکشن،روی همین خاک که دارن زندگی میکنن؛مردمی هستن که منِ شهرنشین ازشون بیخبرم بیخبرم؟یا ترجیح میدم بیخبر باشم؟!چون مطلع شدن مسئولیت داره،پَر پر زدن داره،درد داره،جام بلا داره! جهادی برای من مثل یه خواب بود! نمیتونم باور کنم چه چیزهایی رو دیدم ولی اثراتِ دیده هام باقیه! و تا خاکستر شدنم باقی خواهد موند... آره!من بخشی از روحم رو توی روستای چنار،کنار بچه هام جا گذاشتم... و جمله ای که به محض برگشتنم ثبت کردم، هنوز به قوت خودش باقیه: مــن یــه گلــوله ی آتیــش برگشتـــم! عکس و متن: میترا ترکاشوند/دانشجوی پرستاری (نشریه ی ایستگاه نیایش/ دانشکده پرستاری و مامایی/ چاپ خردادماه ۹۷) 🙈 📝 ✌️ 🇮🇷 @j_bsbmu