eitaa logo
جهاد تبیینJahaadtabyyn
177 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
26.6هزار ویدیو
139 فایل
مذهبی،سیاسی،قرآنی،اخبار،احادیث،نهج البلاغه،ورزشی،اطلاعات عمومی،اخبار،خنده،بهداشتی،سلامتی،حوادث و ...(موارد هنجار شکن و ضد اخلاقی، اسلامی، ولایی و قوانین ج ا ا توسط مدیران قابل حذف و پاک کردن در اسرع وقت در کانال است)جهاد تبیین فریضه ای قطعی،فوری و عینیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
✨﷽✨ 🌼چرا قرآن همسر را به لباس تشبیه کرده؟ 1️⃣ لباس باید در طرح و رنگ و جنس مناسب باشد، همسر نیز باید کفو و متناسب با فکر و فرهنگ و شخصیّت انسان باشد. 2️⃣ لباس مایه زینت و آرامش است، همسر و فرزند نیز مایه زینت و آرامش خانواده‌اند. 3️⃣ لباس عیوب انسان را می‌پوشاند، هر یک از زن و مرد نیز باید عیوب و نارسایی‌های یکدیگر را بپوشانند. 4️⃣ لباس انسان را از سرما و گرما حفظ می‌کند، وجود همسر نیز کانون خانواده را گرم و زندگی را از سردی می‌رهاند. 5️⃣ دوری از لباس مایه رسوایی است، دوری از ازدواج و همسر نیز گاهی سبب انحراف و رسوایی انسان می‌گردد. 6️⃣ انسان باید لباس خود را از آلودگی حفظ کند، هر یک از همسران نیز باید دیگری را از آلوده شدن به گناه حفظ نماید. 📚برگرفته از تفسیر نور @ssamte_khoda @lran_vatanam ••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
📚 داستان کوتاه نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. @ssamte_khoda @lran_vatanam ••✾🌻🍂🌻✾•• داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
254.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺✨حضرت علی (ع): 🌺زیبایی زمین به انسان, 💫زیبایی انسان به عقل, 🌺زیبایی عقل به ایمان, 💫زیبایی ایمان به عمل, 🌺زیبایی عمل به اخلاص, 💫زیبایی اخلاص به دعا, 🌺وزیبایی دعا به صلوات 💫بر محمد و آل محمد است 🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ    وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌺 @ssamte_khoda @lran_vatanam ••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
254.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺✨حضرت علی (ع): 🌺زیبایی زمین به انسان, 💫زیبایی انسان به عقل, 🌺زیبایی عقل به ایمان, 💫زیبایی ایمان به عمل, 🌺زیبایی عمل به اخلاص, 💫زیبایی اخلاص به دعا, 🌺وزیبایی دعا به صلوات 💫بر محمد و آل محمد است 🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ    وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌺 @ssamte_khoda @lran_vatanam ••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️یاد بگیریم از محبت دیشب پدر نگوییم در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است... ✍️یاد بگیریم از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند ... ✍️یاد بگیریم اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم، شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد ... ✍️یاد بگیریم اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع ... شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند... ✍️یاد بگیریم آهسته تر بخندیم، شاید کسی غمی پنهان دارد که فقط خدا میداند..🌺🌺🌺 @ssamte_khoda @lran_vatanam ••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
از "کرم" پیرزن  حکایت واقعیت داره💯 ❌یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: 🙄 مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.  ⬛️یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار 🙄گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.  🌹 @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
💠کسانی که پل صراط و جهنم را نمی‌بینند💠 🔲 پيامبر خدا (ص) فرمودند: 💢 وقتى روز قيامت فرا رسد، خداوند به گروهى از امتم بال می‌دهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت بهشت پرواز كنند، در آنجا خوش و مرفّه و هر طورى كه بخواهند به سر مى‏ برند، فرشتگان به آنها می‌گويند: ⭕️آيا شما حساب را دیدید؟ جواب مى‏دهند؛ ما حسابى نديديم. ⭕️آيا در پل صراط مجازات شديد؟ جواب مى‏دهند: ما پل صراطى نديديم. ⭕️سپس مى‏گويند: آيا جهنّم را ديديد؟ مى‏ گويند: ما چيزى نديديم. ⭕️آنگاه فرشتگان مى‏گويند: شما از امّت كدام پيامبريد؟ جواب مى‏دهند: از امّت حضرت محمّد(ص). ⭕️فرشتگان مى‏ گويند شما را به خدا سوگند، بگوييد؛ كار شما در دنيا چه بود؟ 💢مى‏گويند: ما دو خصلت داشتيم كه خداوند به خاطر آن اين مقام را با لطف و رحمت خود مرحمت كرد. ⭕️مى‏پرسند: آن دو خصلت چه بودند؟ 1⃣ در خلوت از خدا شرم مى‏ كرديم مرتكب گناه شويم 2⃣ ديگر آن كه هر چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم. 🌺 فرشتگان مى‏گويند، اين مقام زيبنده شماست. مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، ص: 423 @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾•• ‌‎
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
✨﷽✨ ⚜⚜ 🔴مشیت الهی یا مجازات و مکافات ✍مردی از پدر پیر خود به‌ سختی مراقبت می‌کرد و کاملا ناز او را می‌کشید تا مبادا عاق شود. پسرش از او پرسید: پدر! به یاد دارم که خودت همیشه می‌گفتی که پدرم مرا از تحصیل بازداشت و مرا به کارگری فرستاد و ریشۀ تمام مشکلات من٬ نادانیِ پدرم بود که نگذاشت تحصیل کنم؛ با این‌که درس‌خوان بودم. حال تو چرا چنین پدر خود را مورد محبت و مراقبت قرار می‌دهی؟! مرد تبسمی کرد و گفت: آیندۀ هیچ‌کس٬ جز بر خدا بر هیچ احدی معلوم نیست. پسرم! حرف‌های تو درست است، ولی من فکر روزی را می‌کنم که شاید چنین پیر شوم و در بستر بیماری بیفتم، آن روز دوست ندارم لحظه‌ای از ذهنم بگذرد که اگر به پدرم خدمت کرده بودم چنین گرفتار نمی‌شدم. تحمل آن را ندارم. دوست دارم اگر مانند پدرم بیمار شدم یقین کنم که خواست و مشیت خدا بوده است نه مجازات و مکافات عمل بد من که به‌ خاطر خدمت نکردن به پدرم است و اگر خدمت می‌کردم چنین نمی‌شدم. 📚 مجموعه حکایتهای پندآموز   @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
20.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ✍ روایت شنیدنی از تاثیر و وزن نگاه غصبناک در محاسبه ی اعمال 🔹 زندگی پس از زندگی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 استاد_عالی بهشت فقط شراب پاک و کباب🍢نیست !! چه لذت هایی در بهشت وجود دارد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
هدایت شده از سمت خدا 🇮🇷
✨﷽✨ ✍امام حسن عسکری (علیه السلام): تا جايى كه مى توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن؛ زيرا هر روز، روزىِ تازه اى دارد. بدان كه پافشارى در درخواست، هيبت آدمى را مى بَرد، و رنج و سختى به بار مى آورد؛ پس، صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشايد كه براحتى از آن وارد شوى؛ كه چه نزديك است احسان، به آدم اندوهناك، و امنيت، به آدم فرارى وحشتزده؛ چه بسا كه دگرگونى و گرفتاريها، نوعى تنبيه خداوند باشد و بهره ها مرحله دارند؛ پس، براى چيدن ميوه هاى نارس شتاب مكن، كه به موقع آنها را خواهى چيد. بدان، آن كه تو را تدبير مى كند، بهتر مى داند كه چه وقت، بيشتر مناسب حال توست، پس در همه كارهايت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گيرد 📚ميزان الحكمه جلد5 صفحه 167   @ssamte_khoda @story_ziba_mazhabi ••✾🌻🌻🍂🌻🌻✾••
هدایت شده از گالری خاتون🇮🇷
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خستم از این قلب آلوده💔 ✍گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : ✍مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد ! باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده نیستید ‼️ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌🆔 @Khoda_Bamast ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄