🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
#پارت نهم _ هدی بانو
با دیدن علی که تا کمر برای طاهره خم شده بود انگار یه بغضی یه چیزی جانگاه به پنجه قلبم چنگ انداخت.
چقدر فرق بود بین احترامی که علی به این زن می گذاشت و ننیکه نتقص های که نثار من می کرد.
_ بیا کنار عروس.
صدای مادر علی که صلوات گویان و اسپند دود کنان داشت به سمتشان می رفت.
_ قربون خدا برم...علی رنت که مثل پنچه آفتابه ...
داشت غُلو می کرد..اصلا تا حد زیبا نبود. مادر علی روز اولی که پا به این خانه گذاشتم حتی برام اسپند دود نکرد چه برسه ازم تعریف کند.
صدای ریز طاهره می آید که سلام می کند و مادر علی چند اسکناس هم روی سر عروس تازه می ریزد و زیر پایش یک تخم می گذارد و می گوید.
_ عروس این تخم مرغ را با پا بشکون و بیا داخل خونه.. تا هر چی چشم بد و حسود هست از تو و بچه ات دور بشه...
نمی داند چرا حس می کند که مادر شوهرش با این حرف به او طعنه زده بود.
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
#پارت دهم _ هدی بانو
با دلی لرزیده از طعنه مادر شوهرش به شکم هوویم نگاه می کنم.شاید اگر این بچه در شکم من بود این همه طعنه نمی شنیدمو عزیز بودم.
_ ماهرخ بیا جلو.
با صدای شوهرش جلو می رود و سمت چپش می ایستد.حال طاهره سمت راست شوهرش بود.
_ بیا اینجا.
روبروی طاهره را می گفت ...جلو تر می رود. به زن نگاه می کند در چشمانش شرارت موج می زد.
_ طاهره این ماهرخ...زن اولم...درباره اش باهات حرف زدم.
چاپلوسانه و با تظاهر دست جلو می آورد و سلامی می کند.
به ناچار دستم را دردستش می گذارم که علی دست می اندازد و سانه هایش را می گیرد.
_ بیا عزیزم سخته رو پا وایستی..بریم بالا که زودتر بشینی.
به یاد نداشتم حتی یک بار از این مرد عزیزمی شنیده باشم.
_ ماهی تو هم کفش ها رو بزار جا کفشی...ممکنه بارون بیاد..خیس میشن.
زودی حرف شوهرش را گوش می دهد و کفش های نو هوویش را در کنار کفش درب و داغون خودش می گذارد.
اخرین باری که کفش خریده بود خانه مادرش بوده است..!
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌺🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
#قسمت یازدهم _ هدی بانو
مادر شوهرش بود که فورا دست طاهره را می گیرد و از یه پله خانه بالا می برد.
_بیا قربونت برم...همین که علی زنگ زد و گفت هوس قورمه سبزی کردی.. فورا بار گذاشتم.
پس تکلیف آن همه گوشت های داخل خورشت مشخص شد...عروس تازه دستور فرموده بودند.
طاهره تشکری می کند و مادر علی او را می خواهد روی زمین بنشاند که علی فورا می گوید.
_ نه مامان روی زمین کمرش درد می گیرد.
و روبه من می کند.
_ برو یک پتو بیا و چند تاش بزن و بزارش روی زمین...
حرف شوهرش را گوش می دهد و به اتاق خوابشان می زود و با پتو برمی گردد و روی زمین پهن می کند.
طاهره خانم هم باز و عشوه و تشکر رو به علی روی آن می نشیند.
کپی حرام
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
# پارت دوازدهم _ هدی بانو
با صدای مادر علی نگاهش را از علی و طاهره می گیرد.
_هدی چرا ایستادی ...بدو سفره ناهار رو بنداز ...تاشت شد ، زن باردار رو که تا این موقع گوشنه نگه نمی دارند.
بدش می آمد که کسی اسمش را کامل صدا نمی کند.اما اینجا عادت کرده بود.
فورا چشمی می گوید و به سمت آشپزخانه می رود ...
کنار در علی را می ببیند که داشت شال طاهره را از سرش باز می کرد .
دلش از محبت شوهرش به این زن گرفته بود...حتی در دل به بچه اش حسادت کرد.
چقدر علی فرق کرده بود.یعنی پدر شدن یک مرد را تا حد عوض می کند.
تند و فرز سفره را کنار طاهره چیدم.. چون شوهر جان امر فرمودند سفره رو کنار خانم بندازم.
مادر علی فورا با قاشق همه گوشت ها را یک ظرف جدا گانه ریخت و کنار دست طاهره گذاشت.
_ شروع کن دخترم...گوشت شه به تن تو و بچه ات...
علی لیوان آبش را پر می کند و کنار دستش می گذارد.
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
#پارت سیزدهم_هدی بانو
انگار هم شوهر و هم مادرشوهرش داشتند به زن تازه از راه رسیده زیادی خدمت می کردند و الحق که طاهره بلد بود چه جوری با زبانش آن ها در مشت بگیرد .
میلی نداشتم اما کنار سفره نشستم . با غذایم بازی کردم و چند قاشق خوردم اما برای کسی مهم نبود و همه حواسشان پرت طاهره بود.
آن روز گذشت.. روزهای بد هم گذشت.. علی اول هفته ی یکبار به من سر می زد کم کم شد هر ده روز یکبار و کم کم ماهی یکبار..
آن چند ساعتی را هم که پیش من بود ، حواسش پرت اتاق طاهره بود.
و حتی چند بار مچش را گرفته بودم که نصفه شبی به گمان آنکه من خوابم به اتاق طاهره برمی گشت و صبح زود راهی سر کار می شد.
کم کم من و علی غریبه شدیم.حکم خدمتکار را در آن خانه را پیدا کرده بودم.
تمام دلخوشی ام همان دوخت و دوز لباس های مردم بود .
دیگر آن دارو گیاهی آن پیرزن را هم نمی خوردم . کمکم امیدم ناامید شده بود.
طاهره فقط دستور می داد و من لابد اطاعت می کردم.
هرروز محبت زیادی شوهرم را به زن دومش می دیدم دردلم خونابه جمع می کردم.
علی دیگر کاری به کارمنداشت ولی برای طاهره مجنون شده بود
.
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌻
#پارت چهاردهم _ هدی بانو
گاهی اوقات خانواده طاهره هم می آمدند. بری آنها هم باید خوش خدمتی می کردم.
طاهره کاری در خانه انجام نمی داد.حتی لباس هایش را من می شستم.
گاه می گفت نمی تونم موههامو شونه کنم و علی پیش من موهایش شانه می کرد و برایش می بافت.
و اگر علی نبود وطیفه من می شد. طاهره بلد بود همه رو انگشت بچرخاند.
از صبح تا شب چند بار ویار می کرد و یا می گفت دل بچه ام کشیده و من وظیفه داشتم تهیه کنم.
این روز ها حال و هوایی عجیبی داشتم. مشاممم قوی تر شده بود.
همش دلم هندوانه می خواست اما فصل هندوانه نبود!!
حتی گنجه ترشی ها مادر علی را ناخنک زدم و از خرمالو نارس حیاط یک خرمالو چیدم که با اولین گازش تلخیش دهانم را بست.
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#پارت پانزدهم_ هدی بانو
کارم در خانه بیشتر شده بود و گاهی اوقات کمرم درد می گرفت و من فکر می کردم به خاطر نزدیک شدن به عادت ماهانه است.!
ات ماه عادت ناهانه نشدم و به مادر علی گفتم اما گفت .
_عقب انداختی...ما هم همسن تو بودیم اینجوری می شدیم.
کسی به من اهمیت نمی داد.علی هر روز با لباس تازه و روسری نو و یا حتی جوراب به خانه می آمد و تنها صاحبش هم به حتم فقط طاهره خانومش بود.
گاهی اوقات علی پیش من لباس طاهره را بالا می داد و به شکمش دست نی کشید و قربون صدقه طاهره و بچه اش می رفت.
من چقدر دل گنده بودم که ابن چیزها را می دیدم و فقط بغض می کردم.
علی حتی زنیکه ناقص هم صدام نمی کرد.!
اصلا منو نمی دید و همه توجه اش به طاهره بود. طاهره ی که با یک آخش علی دست و پایش را گم می کرد و جان و قربونت بشم کیلو کیلو نثارش می کرد.
کپی حرام و پیگرد قانونی دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#پارت شانزدهم_ هدی بانو
طاهره تازه وازد ماه سوم شده بود.یک روز هوس غوره انگور کرده بود و مادر علی مرا فرستاده بود که از زن همسایه بگیرم.
بین راه دلم کشید و چند دونه از دانه های سبز و خوش رنگش خوردم و کمب هم در جیب پیراهنم پنهان کردم..نمی دانم چرا دلم باز می خواست !
وقتی به خانه برگشتم غوره ها را شستم و در بشقاب گداشتم و به اتاق بردم تا به طاهره بدهم.
در اتاقش باز بود و داشت لباس عوض می کرد.
بی آنکه در بزنم جلو رفتم و غوره ها را روی میز آرایشش گذاشتم که دیدم لباس زیر خونیش کف زمین افتاده است...
فکر کردم برای بچه اتفاقی افتاده است .ترسیده کنارش نشستم.
اما کنار دستش پت بهداشتی بوداین زن مگر مادر باردار نبود.پس چرا عادت ماهانه شده بود.!!
کپی حرام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#پارت هفدهم_ هدی بانو
نگاهش کردم فورا پت را زیر لباسش پنهان کرد.
ترسیده بودم ، فکر کردم حتما خونریزی داره...دستس را گرفتم وصدایش کردم.
_ طاهره..
اما با اخم به سمتم برگشت.
_ حالت خوبه...بچه طوریش شده...خونریزی داری.
اما دست مرا از روی شانه هایش پایین انداخت و غُوره های که برایش آورده بودم رو تو صورتم پرت کرد و فریاد زد.
_ برام دلسوزتر از مادر نشو...گمشو از اتاقم بیرون.
خواستم آرومش کنم اما دستم را گرفت و از اتاقش به بیرون پرت کرد.
انگار مادر علی سرویس ته حیاط بود که صدای بلندش را نشنیده بود.
تا غروب منتظر علی بودم...مدام در حیاط قدم رو می رفتم. به مادرش حرفی نزدم.
طاهره مدام از پنجره اتاقش نگاهم می کرد .
تا بالاخره علی اومد اما قبل از آنکه من حرفی به علی بزنم طاهره گریه کنان از اتاق بیرون آمد و به آغوشش پرید و خود را به قش و ضعف زد..
کپی حرام و پیکرد قانونی دارد
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#پارت هیجدهم_ هدی بانو
ادامه ماهی
علی ترسیده نایلون ها میوه دستش را روی زمین انداخت و به سمتش دوید.
_ چی شده طاهره...چته عزیزم..بچه طوریش شده...
طاهره بلند بلند به گریه می افتد و مادر علی هم دوان دوان به حیاط
می آید.
_ چی شده عروس؟؟
طاهره همچنان گریه می کند و به سر و صورتش می زند.
_ عروس این خون چیه روی لباست؟
گریه اش بیشتر می شود و با دست به منی که شوکه نگاهش می کردم اشاره می کند.
_ هولم داده...از حسادتش هولم داده..بچه ام افتاد...
کپی حرام و پیکرد قانونی دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#پارت نوزدهم_ هدی بانو
مات نگاهش می کنم.من حتی دستم بهش نخورده بود. چرا دروغ گفت.
_ تو چیکار کردی زنیکه ناقص...
ترسیده عقب می روم که به سمتم حمله ور می شود و موهایم را چنگ می زند و با لگد به جانم می افتد.
آنقدر با مشت و لگد به جانم می افتد که هر دو بی جان کنار حوض می افتیم.
طاهره گریه می کند و مادر علی نفرینم می کند و من نمی فهم که چرا همزمان لباس زیر منم هم خونی می شود!!!
درست بود من دو ماه باردار بودم اما نفهمیده بودم و این را علی هم هیچ وقت هم نفهمید.
بچه ی که رفته چه سود کسی از وجودش خبردار می شد.
تازه مگر کسی باور می کرد که من باردار بودم.!!!!