هدایت شده از ماهنامۀ سوره
هان! تبر بر دوش میآییم ابراهیموار
تا بگیریم انتقام خون اسماعیل را...
#خونخواهی_هنیه_عزیز
🆔 @Sourehmagazine
خورشید مُرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوترِ غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است...
#فروغ
@Jaieebaraye...
جایی...
فریب شمایل کرانِنبِرگی داخل پوستر را نخورید، که «تاری» نه ربطی به آن دارد و نه بویی از آن برده. ملغمهای از دیالوگهای حرّافِ پُرطمطراق که قصد داشته ادای بیضائی را در بیاورد و حرکاتِ بیشمار موزونطور و بیمعنیای که آفت جان نود درصد تئاترهای ما شده، بیآنکه ربط و مفهومی داشته باشد. افراط در بدن یا بدنمندیِ سوژه؟! هیچکدام. صرفاً سرپوشی فریبنده تا بیسوادی و نابلدیِ فُرمی سازنده را پنهان کند.
دوک و دوشِس زهوار دررفتهای که در قصر سه وجه و «تور»ی خود محبوس شدهاند، از ترس مگسان شورشی(انقلابی)، و به بازگویی خاطراتشان میپردازند، مرثیهای برای روزهای از دست رفته. میزانسنی مینیمال و بیان و بدنی اغراقشده و آزاردهنده، با حرکاتی مشابه حرکات «مگس»(انقلابیون) و البته لحظاتی اروتیک که بیش از هر چیز، تجاوزی آشکار بر ذهن مخاطب است.
عاقبت هم مقاومت بینتیجه است؛ درهای قصر باز میشود و مگسان یورش میبرند و تخت ظلم را به زیر میکشند. ملغمهٔ مریض و همیشگی «مکبث»، «باغ آلبالو» و گزارهٔ «انقلاب فرزندان خویش را میخورد» اما هنوز به پایان خود نرسیده و چیزی کم دارد؛ کارگردان در نقش رهبر مگسان، با «یک دست علیل»، به صحنه میآید، دوئلی میان دوک و دوشِس ترتیب میدهد و وعدهٔ "آزادی" به هر کدام که زنده بماند. زن و شوهری که تا همین ساعتی پیش در حال مرور خاطرات خوش سلطنت بر باد رفتهشان بودند، حالا باید برای بقا بر هم اسلحه بکشند. چنانکه باید بدانیم و بدانید اما، آزادیِ معهود وعدهای توخالی بیش نیست، پیروزِ دوئل نیز کشته میشود و رهبر مگسان به ما نیشخند میزند و صحنه خاموش میشود؛ تا ما به این فکر کنیم که دوک و دوشِس ظالم بودند، اما عوضش در دوران آنان مگسان آزادیِ بیان داشتند و وعدهٔ دروغ نیز نمیشنیدند، چیزی که در دوران حکومت مگسان _ که به اسم آزادی شورش کردند _ از آن بیبهره خواهند بود.
هر چه پوستر بیربط است اما اسم چندان هم بیمسما نیست، که از قضا پیشنهاد سادهای بوده برای تابآوری نمایش. تنها لازم بود عینکت را در بیاوری و صحنه را «بِلِر»شده دنبال کنی. و کاش این فکر زودتر به ذهنم میرسید، مَفَرّ ِخوبی بود برای رهایی از میزانسن سردردآور و بیارزشِ «تاری»...
#تئاترنوشت
@Jaieebaraye...
جایی...
اگر اساس و ذات تئاتر را، دو مؤلفهٔ «میزانسن» (به عنوان اصلیترین جزء صحنه) و «درام» (به عنوان اصلیترین جزء متن) در نظر بگیریم، آنگاه تنها به یک قضاوت دربارهٔ نمایش «سراب» میرسیم؛ سراب در نقطۀ «تئاتر بودن» نمیایستد.
نه آن لحظۀ کشدادهشده توانسته به یک موقعیت دراماتیک تبدیل شود و نه اجزاء صحنه معنادار و دقیقاند. حرکات موزون نمایش _ این ویروسِ "فُرمیک" همهگیر شده _ در نقاطی بینظم، بیمعنا و نادرستند. آن بالاوپایین شدنهای سِن، هیچ علت و معنایی ندارد. آن سازۀ شیبدار، آن پارچۀ قرمز تکاندادنهای پشت، آن جماعت فلکزدهای که گالُن خالی آب به دست در طول صحنه میآیند و میروند و ... هیچکدام علت و معنایی ندارند و اضافیاند. سیاهههایی هستند برای خالی نبودن عریضه.
آن لحظۀ تاریخی مورد اشارۀ نمایش، در بطن تاریخی خود هم حماسی است و هم تراژیک. در متن نمایش اما هم حماسهاش زدوده شده و هم تراژدیاش. تنها قامت سبزپوشی منسوب به حضرت عباس علیهالسلام مانده که یک ساعت تمام، در مرکز صحنه ایستاده و به روبهرو خیره میشود. در آن نقطۀ تصمیمگیری که عظمت قمر بنیهاشم را در تاریخ ماندگار کرده، قامت سبزپوش مردد است و گنگ، مدام چیزی زمزمه میکند و به افق ناپیدا خیره میشود. در عوض دیگر نقشها _ از جمله «شمر» _ بازیگران صحنه و پیشبرندۀ متناند، مدام گرد مرد سبزپوش میچرخند و او را به پذیرفتن اماننامه تشویق میکنند. از پایان جنگ و خونریزی و آشتی مسلمین با پذیرفتن آن اماننامه میگویند و همچون ما، در انتظار تصمیم مرد سبزپوشند. مرد سبزپوش اما خیال گرفتن تصمیم _ آن هم چنین تصمیم روشن و قاطعی برای شخصیتی چون عَلَمدار سپاه اباعبدالله علیهالسلام _ ندارد و انگار در میان تماشاگران آشنایی را میجورد.
قصه بناست با کش دادن لحظه و ایجاد حس تعلیق(؟!)، لحظۀ تصمیم مرد سبزپوش را روایت کند. ما اما بیش از آنکه بتوانیم ارتباطی با مرد سبزپوش بگیریم، با اماننامهدهندگان ارتباط میگیریم. شمرِ ماجرا _ با بازی متوسط کوروش زارعی _ از آنی که بناست حضرت عباس باشد سمپاتیکتر است! حتی او هم در نهایت از انتظار خسته میشود، شمشیر و سپر میاندازد و به پای سبزپوش میافتد و میگوید هر تصمیمی بگیرد مطیع است، مدام امر امیر برای شروع جنگ را به تعویق میاندازد تا سبزپوش تصمیم بگیرد، قامت سرد و درختمانند سبزپوش اما بنایی برای تصمیم گرفتن ندارد و این چنین، یکی از حماسیترین لحظات ظهر عاشورا، معدومِ ذهنیاتِ نویسنده و نابلدی کارگردان میشود.
پیشتر گفته بودند درونمایۀ داستان بناست با روایت قصۀ اماننامه، تعریضی هم به ماجراهای یک دهۀ اخیر روزگار ما، مذاکره و برجام، بزند. چنین تعریضی به چشم نیامد، مگر آنکه آنقدر هنرمندانه اجرا شده باشد که دیگر ما نفهمیدیم! سیودو سال پیش، شهید آوینی در شمارۀ «دوموسوم» ویژهنامۀ تئاتر سوره، متنی نوشت با عنوان «آیا تئاتر زنده میماند؟». به گمانم امروز، پیش از آنکه بخواهیم به مرده یا زنده بودن تئاتر فکر کنیم، باید گامی به عقب برداریم و بپرسیم «چرا تئاتر میسازیم؟»؛ پرسشی که پاسخش از پاسخ به پرسش «چرا فیلم میسازیم؟» هم سختتر و مبهمتر است...
#تئاترنوشت
@Jaieebaraye...
«جهنم در انقطاع خیال توست از این که میتوانی پرنده شوی...»
• راهنمای مُردن با گیاهان دارویی؛ عطیه عطارزاده
#بریده
@Jaieebaraye...
تیتر و جلد امروز روزنامهها _ و هفتهنامهها _ رو ببینید و نگاه کنید چطور جماعتی که سی سال با چماق «وطنپرستی»، «ملیگرایی» و «ایراندوستی» دست به سرکوب دیگران _ خصوصاً حزباللهیها _ زدند و با عوامفریبی وانمود کردند تنها مدافعان ایران و وطن خودشان هستند و دیگران مشتی متحجرِ بنیادگرا و طالبانی هستند که از اساس با ایران و ایرانی مخالفند و در صدد نابودی آنند؛ امروز عکس ایرانی و بلغاری را کنار هم چاپ میکنند و از «بیتوجهی به اختلافافکنان» و «دوستی فراتر از ایدئولوژیها و مرزها» میگویند!
@Jaieebaraye...
Batman: Caped Crusader (2024 - )
نتیجهٔ منطقی مثلث «بروس تیم»، «مَت ریوِز» و «جِی.جِی.آبرامز». اثری ساده که به خوبی Batman: The Animated Series نیست اما زیر سایهٔ آن نیز نمیماند. با ارجاعاتی فراوان _ در تیپ، کارکتر و داستان _ به سنت چند دهسالهٔ کامیکی و سینمایی دنیای Batman؛ از شمایلنگاری نسل اول کامیکهای بتمن، تا میزانسنهای The Animated Series، آکسسوارهای Batman تیم برتون، خردهموقعیتها و چالشهای سهگانهٔ نولان و کارکترهای The Batman ریوِز.
ده قسمت ساده و مجمل و به دور از هرگونه پیچیدهنگاری در قصه و تکنیک. خط روایت کودکانه، طراحی کارکترهای ساده و بیظرافت، دینامیک حداقلی، میزانسن خلوت و دکوپاژی که تا جای ممکن ثابت و بیتحرک طراحی شده تا بتواند هر چه بیشتر به کامیک نزدیک و وفادار باشد و حس آن را منتقل کند.
تکلیف چند دشمن شناسنامهدار شوالیهٔ تاریکی در همین فصل _ هر چند مجمل و کودکانه _ روشن میشود و برخی کارکترها هم معرفی و کاشته میشوند تا در فصلهای بعد درو شوند. همه چیز زیای بسیط، ساده و بیظرافت است و با این حال، دیدنی. فقط کاش سازندگان، بیخیال کثافتبازیهای یکی دو دههٔ اخیر هالیوود میشدند و دو کارکتر را فدای جنبش رنگینکمانیها نمیکردند _ حتی با وجود ریشهای که در کامیک دارد _ آن هم با پلانی جنسی. آنوقت دیگر ملالی نبود...
#سینمانوشت
@Jaieebaraye...
[بسم الله...]
«...برخلاف تصور اولیهام، در نسخههای خطی و اسناد، چیزهای جالبی دربارۀ حافظ پیدا کردم. در یک کتابخانه در روسیه یک نسخۀ خطی هست که آدمی همعصر حافظ نوشته که حافظ را دیده و بعد راجعبه شعر حافظ قضاوت جالبی میکند و نظرش این است که حافظ در سرودن خَمریه مبالغه کرده. یعنی یک کسی که حافظ را دیده شعرش را اینطور قضاوت میکند. برخلاف تصور غالب ادوار بعد، آن را عارفانه نمیبیند. طبعاً کسی که همعصر حافظ است درک بهتری از شعر او و شیوۀ کار او داشته تا ما که امروز از پَسِ سالیان دراز به کار او مینگریم و دربارهاش قضاوت میکنیم...»
«...من به نگاه [ایرج] افشار احترام میگذارم و میفهمم چرا مصلحت ندیده اگر در این جامعهٔ بی در و پیکر چهار تا آدم مثل قزوینی داریم چهرهٔ آنها را به دست خودمان مخدوش کنیم. فروغی هم وقتی هزلیات سعدی را حذف میکرد با این نگاه بود که سعدی به عنوان معلم اخلاق را با دست خودمان خراب نکنیم. چیزهایی را باید حفظ کرد. انتشار اینها و خواندنشان برای همهکس به مصلحت نیست. ولی من از مصلحتسنجی خستهام. معتقدم حقیقت باید همانطور که هست، تمام و کمال، بیپرده و عریان، در معرض دید و داوری قرار گیرد؛ حتی اگر بر صورت ما سیلی بزند. شاید بعضی چیزها این وسط نابود شود اما در نهایت آنچه میماند - اگر بماند - تأثیر درستتر و عمیقتری میگذارد. با واقعیت باید همانطور که هست روبهرو شد...»
جملات فوق را «محمد افشینوفایی» - هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و مدیر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار - در مصاحبه با «مریم شبانی» به زبان آورده، در نوشونوشتِ «از ایرج افشار آموختم که اخبار را دنبال نکنم»، شمارهٔ نود مجلهٔ اندیشهٔ پویا.
حدود دو ماه پیش و همزمان با ثبتنام علی لاریجانی برای نامزدی انتخابات ریاست جمهوری، بنا کردم به نوشتن متنی دربارهٔ نسبت میان «فلسفه» و «حکمت». قصدم این بود که در آن متن توضیح دهم چگونه نفس «فلسفه خواندن» منجر به «کسب حکمت» نمیشود و چه بسا حتی مانع گردد. و این البته محدود به فلسفه خواندن نیست، که در دایرهٔ بزرگتری، نفس «علوم انسانی خواندن» نیز همین وضع را دارد، و در دایرهای بزرگتر و عامتر حتی، نفس «کتاب خواندن». یعنی تمام آنچه که در ظاهر و به تلقی مشهور، کسب و مداومت و مؤانستش، طبعاً و روی کاغذ باید منجر به کسب حکمت شود. متأسفانه آن متن مدام اسیر تعلل امروز و فردا شد و نیمهکاره ماند.
به دو نقل قول اول متن بازگردیم. نام «محمد افشینوفایی» روی کاغذ با آن تحصیلات و تألیفات و مناسبات و ارتباطات و صندلیهایی که بر آنان تکیه زده، نام رشکبرانگیزی است. با این حال خواندن همین دو نقل قول از آن پنج صفحه گفتوگوی خواندنی کافیست تا آدم را ناامید کند.
به نقل قول اول توجه کنیم. آیا صرف «معاصر بودن شخص الف با شخص ب» و حتی «مواجهه و گفتوگوی دو شخص با هم»، باعث میشود که شخص الف درک جامع و مناسبی از شخص ب و افکار و درونیاتش پیدا کند و بالعکس؟ اگر اینطور است پس چرا آنقدر که ما امروز فردوسی و سعدی و حافظ و فارابی و شیخ الرئیس و سهروردی و ... را ارج مینهیم، در زمان خودشان آن میزان ارج ندیدهاند؟ سلطانِ غزنوی با شاهنامهٔ فردوسی چه کرد؟ بیهقی برای معاصرانش چه مرتبهای داشت و چه بلایی بر سر تاریخ چند جلدیاش آمد؟ شیخ الرئیس چه سرگذشتی داشت و سهروردی چه سرنوشتی؟ با عطار و رازی چه کردند؟! آیا ارزش کار این بزرگان، چنان که امروز بر ما روشن است، بر معاصرانشان نیز روشن بود؟
آیا محقق و پژوهشگر و راهبَرِ «بنیاد موقوفه...» ما به راستی چنین منظر و تفسیر و تحلیلی دارد؟ یا آنکه چون تمایل ندارد پشت عَلَم تفسیر رسمی حاکمیت از حافظ سینه بزند، چنین چیزی میگوید و چنین استدلالی میآورد؟ این چه مغالطهٔ طفلانهایست؟! نتیجهٔ علم و پژوهش صدها مفسر در طی چند قرن را فدای نقل قول از ناشناسی میکند که روزگاری دیواربهدیوار حافظ بوده و امروز در سرمای روسیه به سر میبرد، تنها به این دلیل که بتواند نیشخندی به قرائت رسمی از حافظ بزند و لابد انتقامی هم از دبیر ادبیات دوران دبیرستان که هر جا «شراب» میدید، آن را «شراب عرفانی» مراد میکرد، بگیرد! نام این کار نیز لابد - و چنانکه در نقل قول دوم گفته - مواجههٔ جامع و کامل با واقعیت است!
به سراغ نقل قول دوم برویم. آیا چنانکه گوینده ادعا میکند، «واقعیت» و «حقیقت» یکی و همانند است؟ آیا واقعیت هر چیزی، خبر از حقیقتش میدهد و حقیقت هر چیزی، سرّ درون واقعیتش است؟ دومی "شاید" به تمامه صادق باشد، اولی اما هرگز صادق نیست. بله سعدی هزلیاتی نیز داشته و این واقعیت حیات اوست، اما آیا حقیقت او نیز در این هزلیات نهفته؟ آیا حقیقت قزوینی و فروغی بسته به حذفیاتی است که از واقعیاتش کردهاند؟ آیا واقعاً برای کشف حقیقت این بزرگان، نیاز داریم به خصوصیترین واقعیاتشان نیز پِی ببریم؟ اگر کسی تنها «کلیات سعدی» تصحیح فروغی را بخواند - و عمیق هم بخواند - و هیچگاه گذرش به هزلیات او نیز نخورد، به درک حقیقت سعدی و آموزههای والایش نائل نخواهد شد؟
آیا واقعاً آنچه زندهیادان محمدعلی فروغی و ایرج افشار انجام دادند، «مصلحتسنجی» بود و تفاوت افشینوفایی با آنان در این است که او دیگر حوصلهٔ مصلحتسنجی را ندارد؟(اصلاً مصلحتسنجی بیشتر حوصله میخواهد یا مصلحتناسنجی؟!) یا آنکه تفاوت در آن است که فروغی و افشار واجد نگاهی بودند که جانشین امروزشان فاقد آن است؟! نگاهی که - فراتر از هر تحصیل و خواندنی - ناشی از حکمت است. حکمتی که روشن میکند میان واقعیت و حقیقت تفاوت آشکاری وجود دارد و برای کشف حقیقت بزرگی چون سعدی، نیازی نیست حتماً تا خصوصیترین و پَستترین واقعیتش نیز پیش برویم و درکش کنیم.
از سر همین حکمت است که در مواجهه با فیلسوفان و متفکرانی چون هگل، ویتگنشتاین و فوکو، توجه به آنچه در زندگی شخصیشان رخ داده بلاموضوع است. یا پرداختن به غائلهٔ چند ده سالهٔ هایدگر که آیا پیرو هیتلر و نازی بوده یا خیر، برای آنی که در طلب فهم جوهرهٔ فلسفهٔ اوست، بیمعناست. یا برای آنی که به طلب حقیقی فلسفه آمده، احمقانه است چشمپوشی بر میراث سترگ حکیمان مسلمان، تنها به دلیل این بهانهجویی کودکانه که «فلسفهٔ اسلامی یا فلسفهٔ مسلمانان؟»! و پیگیری این پرسش بلاهتآمیز با اصلاً مگر اسلام فلسفه دارد؟ مگر اسلام اقتصاد دارد؟ مگر اسلام علوم انسانی دارد؟ مگر...؟!
بیمعنا و جاهلانه است. چنانکه جاهلانه است چشمپوشی بر تألیفات و پروژهٔ فکری سید جواد طباطبایی، تنها به دلیل سیاهههای ادامهدارش در ایام بلوا. و یا چشمپوشی بر داوری اردکانی تنها به دلیل تصمیمات و مواضع سیاسی چند سال اخیرش. واقعیت حقیقتی دارد و حقیقت جوهرهای. و چنان نیست که برای پِی بردن به جوهرهٔ حقیقتی، نیاز باشد به هر چیز کوچک و بزرگی که بر این کرهٔ خاکی گذشته توجه کنیم و ضریب دهیم که به قول عارف بزرگی (نقل به مضمون) «در تمیزترین باغچهها نیز کرمهایی پیدا میشود».
میراث بزرگ محمود افشار یزدی و فرزندش، ایرج افشار، امروز در دستان محمد افشینوفایی است. شاید عاقبت روزی برسد و فرصتی پیدا شود و آن متن نیمهکاره، پایان یابد...
@Jaieebaraye...
«من نمیدانم مراد از این سؤال که آیا در مسائل سیاسی باید وارد شد یا نه، چیست؟ هر آنچه که این جمع فرزانۀ پختۀ صاحبِ معرفتِ عمیق و وقار و متانت طبیعی را از این حالت درآورد و به تلاطمهای هیجانی بیندازد، بد است. خوب؛ مسائل گوناگونی مطرح میشود: مسائل بینالمللی از قبیل مسئلۀ جنگ عراق، بالکان و غیره تا مسائل داخلی گوناگون. بعضی از این مسائل، مثل شعلۀ یک پوشال است، اما شعلۀ پوشال در واقع هیچِ محض است. حالا شما هم بیایید وارد این شعله شوید که چه بشود؟! معنای این حرف این نیست که شما از سیاست دورید یا دین و فرهنگ از سیاست جداست. امروز ماهیّت کار شما - چه بخواهید و چه نخواهید - اصلاً سیاسی است. امروز هر کس که از اسلام، استقلال کشور و آزادی به معنای درست، حمایت میکند، یک کار سیاسی محض انجام میدهد؛ زیرا کسانی که با ارزشها، مبانی و اصول ما مخالفت میکنند، با اغراض سیاسی مخالفت میکنند و اغراض سیاسی هم خیلی معلوم است؛ یعنی شیوهها پیچیده است، اما اغراض پیچیده نیست. خوب؛ یک تاجر، یک کمپانیدار و یک استثمارگر در دنیا چه میخواهد؟ هدف اینها در عراق در درجۀ اوّل غیر از نفت چیست؟! این واضح است. روشهایی که به کار میگیرند تا این را با هزینه و بهای کم بهدست آورند، پیچیده است؛ اما هدف روشن و مسلّم است. کارهای سیاسی آنها هم برای این مقصود و هدفِ معلوم است. طبیعت کار شما هم که در مقابل آنها مثل کوه و کاملاً استوار و ستبر ایستادهاید، سیاسی است. ناگزیر اینطور است و لزومی ندارد که شما برای اینکه مبادا بگویند آقایان سیاسی نیستند یا عافیتطلب، یا فلانند، دستپاچه شوید و دربارۀ فلان قضیۀ داخلی، فلان حزب، فلان انتخاب و فلان حادثه، موضعی بگیرید. بنده این را لازم نمیدانم. هر کس به مقتضای جای خود ممکن است موضعی بگیرد؛ اما لزومی ندارد که «انجمن قلم» موضع بگیرد.»
• مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸
https://khl.ink/f/3162
#بیانات
@Jaieebaraye...
«ما امروز وقتی به گذشته و آینده خودمان نگاه میکنیم، میبینیم کار بزرگ ما در پیش است. مسئلۀ ما این نبود که یک حکومت فاسد که بر سرِ کار بود، برود و ما چند نفر غیرفاسد بر سرِکار بیاییم. این مسئلۀ مقدماتی بود. مسئلۀ اساسی، انقلاب است؛ یعنی تحوّل حقیقی در ارکان، بنیادها و زیرساختهای جامعه در جهت ایجاد عدالت، ایجاد آزادی، ارتقای فکری و علمی و خلاصه بارور شدن شخصیت انسانی و از حالت نازایی علمی و فرهنگی و اقتصادی بیرون آمدن. ما که به اینجا نرسیدیم. میخواهیم برویم تا برسیم. این راجع به بخش مقدّماتی کار.
در بخش نهایی کار، هدف انقلاب گسترده کردن این قضیه در همۀ دنیای اسلام بود. هدف کسانی که دربارۀ انقلاب فکر و کار و بحث کردند و هدف خود امام - که تجسّم انقلاب بود - این بود. حال ممکن است کسی بگوید که اگر ما خودمان را با اهداف بینالمللی درگیر کنیم، در داخل از اهداف کوتاهمدّت خود باز میمانیم. خیلی خوب؛ تاکتیک اتّخاذ کنید. ما در جادهای که به دنبال هدفی حرکت میکنیم، به جاهایی میرسیم که جاده به طور طبیعی به جهت عکس پیچ میخورد، مثلاً به طرف جنوب میرویم، برمیگردد به طرف شرق یا شمال؛ ولی این موقّتی است. اتّخاذ تاکتیک هیچ منافاتی ندارد با اینکه انسان آن راهبرد اساسی را به هیچ وجه فراموش نکند. این راهبرد و هدف، جلوی چشم ماست. ما نمیتوانیم از این هدف بگذریم و این به یک بنیۀ سالم و قوىِ فرهنگی احتیاج دارد. همۀ عناصر فرهنگی از جمله شما برادران انجمن قلم و دیگر کسانی که در این زمینهها کار میکنند، بایستی این را یک بار و وظیفه بر دوش خود بدانند.»
• مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸
https://khl.ink/f/3162
#بیانات
@Jaieebaraye...
«ببینید؛ جمهوری اسلامی آزادی را به معنای حقیقی کلمه وارد جامعهٔ ما کرد؛ اما استفاده از آزادی ادبی دارد. ما ادب استفاده از آزادی را هم باید یاد بگیریم و یاد بدهیم. این هم وظیفهٔ جمهوری اسلامی است. عدّهای به نام آزاداندیشی مرزهای فضیلت و حقیقت را لگدکوب کردهاند و به نام آزاداندیشی و نوآوری، همهٔ اصول مقدّس حقیقی را نادیده گرفته یا تحقیر و یا مسخره کردهاند. یک عدّه هم به صورت عکسالعملی یا به خاطر مسائل دیگری که در ذهنشان بود، به پایههایی چسبیدند که باید بر روی آن پایهها نوآوری میشد. نبایستی به آنچه که گفته شده، اکتفا کرد و متحجّر شد؛ یعنی تحجّر در مقابل مرزشکنی و افراط در مقابل تفریط. همچنان که بعضی در محیط سیاسی، فاصلهٔ بین هرجومرج و دیکتاتوری را اصلاً قبول ندارند و معتقدند که در جامعه یا باید هرجومرج باشد یا دیکتاتوری! کأنّهُ از این دو خارج نیست. در عرصهٔ فرهنگی هم همینطور: یا باید هرجومرج و کُفرگویی و اهانت به همهٔ مقدّسات و ارزشهای مسلّم و مستدل شود و یا باید ذهنها بسته شود و تا کسی حرف تازهای زد، فوراً همه او را هو کنند و علیه او جنجال نمایند! کأنّهُ هیچ حدّ وسطی بین این دو وجود ندارد. ما باید آن حدّ وسط، همان «أمرٌ بین الأمرین» و تعادل را پیدا کنیم. البته این هم از راه گفتوگوی محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملی است. این کار هم باید در حوزه و در زمینهٔ مسائل حوزه، در زمینهٔ فقه، فلسفه، کلام و دیگر علوم رایج حوزه انجام گیرد و هم در دانشگاه.»
• مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸
https://khl.ink/f/3162
#بیانات
@Jaieebaraye...
جایی...
@Jaieebaraye...
در روزهای تاریخیای به سر میبریم. روزها و ایامی که احتمالاً سالهای سال بعد، در کتب تاریخ روایت خواهند شد و از آنها به عنوان نقطهٔ عطف سرگذشت ایران یاد خواهد شد. ما روزهای "لازم الروایتی" را از سر میگذرانیم و روایتها و قضاوتهای تک تک ما برای نسلهای بعد قطعاً خواندنی و مهم خواهد بود. روایت اینکه چطور این روزها را گذراندیم و مولد آیندهای شدیم که بناست فرزندانمان در آن زندگی کنند.
در جامعهٔ متکثر و پُرشکاف امروز ایران، شکاف میان قشر حزباللهی، اساسیترین نقش در وضع فردای این کشور خواهد داشت. شکافی که به طور جدی و صریح از تابستان ۱۴۰۱ در ساحت فرهنگی و اجتماعی شکل گرفت و خواهران و برادران دیروز را به طور بیتعارفی در مقابل هم قرار داد. دو سر طیف در این یک سال و ده ماه به جدالهای لفظی و رسانهای در ساحت فرهنگی و اجتماعی پرداختند، در لانگشات و جلوی دوربین با هم عکس یادگاری گرفتند و از اتحاد و همبستگی دم زدند و در کلوزآپ و پشت هم، به هم دندان نشان دادند و همدیگر را متهم و تکفیر کردند.
از حدود سه ماه پیش و با شهادت سید ابراهیم رئیسی و شروع فرآیند انتخاب رئیس جمهور جدید اما، این شکاف وارد مرحلهٔ تازهتر و عمیقتری شد. حالا دیگر محل اختلاف نه ساحت فرهنگ و اجتماع و جزئیات سلیقهای، که سیاست و فلسفهٔ حاکمیت و کلیات ناموسی بود. حالا دیگر محل نزاع به نقطهای رسیده بود که با تعارف و جدال لفظی نمیشد آن را پیش برد.
سیاست، عرصهٔ قهر و آشتیهای کودکانه نیست، عرصهٔ مرگ و زندگی است. سیاست عرصهٔ جنگ است، جنگ قدرت، و همچون هر جنگی، تنها دو دسته دارد، دوست و دشمن. زندگیِ دوست در گرو مرگِ دشمن است و همین صراحتِ مرگ و زندگی است که نزاع امروز را به چیزی فراتر از اختلاف نظرهای سلیقهای تبدیل میکند.
ما از هفتهٔ منتهی به دور اول انتخابات چیزی را تجربه میکنیم که در گذشته سابقه ندارد و مؤید شروع دورانی تازه با دوقطبی [حقیقی] تازه است، همچون اتفاقاتی که در بهار ۱۳۷۶ تجربه شد. حالا این شکاف برخلاف ۷۶ و ۸۸، در دل جریان حزبالله و به معنای دقیقتر، هستهٔ سخت نظام، است که رخ میدهد و در پی خود دو جریانی میسازد که بناست آینده را بسازند و نمایندگی کنند. فاتحهٔ اصلاحطلبی با مرگ دولت روحانی در آبان ۹۸ خوانده شد و دیگر جز لاشهٔ بیجان و مترسکی بیفایده چیزی از آن نمانده. ما امروز با دو جریان تازهای مواجهیم که راه رفتن را از کوران تابستان ۱۴۰۱ شروع کردند و حالا در روشنترین و صریحترین نقطهٔ سیاست، به مصاف هم رسیدند. بار دیگر شکلگیری دو جریان از دل هستهٔ سخت نظام و باز هم با جرقهای در میدان فرهنگ و صفآراییای جنگی در میدان سیاست. با این تفاوت که آن دو جریان سابق که در نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد شکل گرفتند مبتنی بر امام بودند و دو جریان امروز مبتنی بر رهبری. من نام این دو جریان را فعلاً «حزباللهی آرمانگرا» و «حزباللهی محافظهکار» میگذارم.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین مواجههٔ جدی و مصاف رسمی این دو جریان بود و اولین نقطهٔ اوج این جدال، سه روز منتهی به دور اول تا سه روز بعد از اعلام نتایج نهایی بود. از طرفی با جریانی ایدهآلگرا مواجهیم که افق و هدفی دارد اما آن هدف برایش وسیله را توجیه نمیکند، تن به بازیهای پدرخواندهها نمیدهد و مواجههای نقادانه و عدالتطلبانه دارد و از طرفی دیگر، با جریان محافظهکاری طرفیم که جدیترین هدفش، کسب نفس «قدرت» است و برای به دست آوردنش دست به هر کاری میزند - همچون سناریویی که در دو روز منتهی به دور اول انتخابات اجرا کرد و بازیگران و نابازیگران بزرگی را خرج آن کرد - ریشه در قمار پدرخواندهها دارد و در ساحت سیاست، به دنبال ترویج تقلید و اشعریمسلکی در عموم جامعه است.
هر چه تلاش جریان اول، مواجههٔ جامعه با سیاست از سر بلوغ است، جریان دوم به طفیلی ماندن جامعه مشتاق است. هر چه جریان اول تلاش میکند جامعه با منطق و استدلال دست به انتخاب بزند، جریان دوم به تقلید کورکورانه و مواجههٔ سطحی و ظاهری دعوت میکند. مؤید این کلام، تجربهٔ گرانی است که در همین دو ماه حاصل کردیم؛ آن از اتفاقات ریز و درشت انتخابات و این هم از لحظاتی که برای انتخاب کابینه بر مجلس میگذرد. عوض مواجههٔ عمیق و باطنی با افق جمهوری اسلامی و مشی فکری رهبری و توجه به منظر و معیارهای ایشان، جریان دوم به پارهنقلهایی زمانومکاندار استناد میکند و همه را به پذیرفتن آن فرا میخواند. حکایت قرآنِ کاغذیای شده که در مقابل قرآن ناطق، بر نیزه شد تا عوام را فریب دهد و به مقصود، نائل شود.
جماعت مفلوک و شکستخوردهای که سالها شبانهروز، صدق و کذب را آمیخته و به نقد و تخریب خط فکری جریان «پایداری» و به زبان صریحتر، مشی سیاسی «مرحوم مصباح» - آن هم با کلیدواژههای «ولایت مطلقه» و «حکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی» - پرداختند، امروز مضحکانه و برای حفظ منافع، همه را به همان دعوت میکنند. جالب آن است که حزباللهی محافظهکار هم با تکرار همین حرفها، آن را چماق میکند و بر سر حزباللهی آرمانگرا میکوبد، در حالی که تا همین یک ماه پیش، همین جریان مقابل خود را «پایداریچی» و پیرو تفکر مرحوم مصباح معرفی میکرد! سؤال این است؛ آیا کسی که با موضوع مواجههای نقادانه دارد و اسیر کُد و نقل قول و نظر عالم و مرجع و رهبری نمیشود به تفکر پایداری نزدیکتر است؟ یا آنی که اشعریمسلکانه به ظاهر کلام رهبری استناد میکند و همه را با چماق به اطاعت بیچون و چرا از این نظر فرا میخواند؟! کدام به ذات جمهوری اسلامی و مردمسالاری دینی و مشی فکری رهبری وفادارتر است؟ کدام به رشد و بلوغ سیاسی جامعه اهتمام بیشتری دارد؟ و کدام حاضر است برای کسب قدرت دست به هر کاری بزند؟ کدام با ابزار عوامفریبی به استقبال مسائل میرود؟ کدام به دنبال تحقیر و تحمیق جامعه است و از طفیلی ماندنش استقبال میکند؟
آنچه امروز با آن مواجهیم، دیگر اختلاف سلیقهٔ دو برادر نیست، نبرد مرگ و زندگیای است که میان دو جریان تازه در سپهر سیاسی ایران به راه افتاده است. آیندهٔ ایران، مولود نزاع و نقشآفرینی «حزباللهی آرمانگرا» و «حزباللهی محافظهکار» است. جریان اول برای نیل به افق انقلاب اسلامی میجنگد و جریان دوم برای نیل به قدرت. گفتار جریان اول، آرمانگرایانه، نقادانه و عدالتخواهانه است و گفتار جریان دوم، محافظهکارانه، عوامفریبانه و ظاهرگرایانه. همین خصایل، چهرهٔ جریان اول را در نظر عموم خشک و عبوس کرده و چهرهٔ جریان دوم را لطیف و دوستانه. از آنجایی که جریان دوم، اساساً محافظهکاری را انتخاب کرده تا بتواند از طرفی با سانسور عقایدش و از طرفی دیگر با ابزار عوامفریبی، به دیالوگ با اقشار مختلف جامعه برسد، برای رسیدن به پیروزی، راه سادهتر و هَموارتری دارد؛ چنانکه سلف و الگویش در نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد، به توفیق و پیروزی رسید.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین صفآرایی رسمی این دو جریان در برابر هم بود که با توجه به ویژگیهایی که در بند قبلی ذکر شد، به پیروزی جریان دوم ختم شد. حالا، برگ برنده، قدرت، رسانه و همدلی، در دستان جریان دوم است...
@Jaieebaraye...
دفاعیات رئیسجمهور پزشکیان از وزرای پیشنهادیاش پیش از رأی اعتماد؛
(به نقل از فرهیختگان آنلاین)
- (پس از نام بردن از عراقچی، نصیرزاده، کاظمی، اسکندر مومنی، خطیب و سیمایی صراف) بدون هماهنگی نبود چه با پائین چه با بالا با کسایی که باید هماهنگ می کردیم.
- همتی فردی است که هم در اقتصاد هم در بیمه هم در دانشگاه تجربه دارد. من همهچیز را در بالا هماهنگ کردم. با رئیس مجلس تفاهم کردیم.
- وزیر ارشاد! ایشان نمی آمدند، آقا دستور دادند آمده. گفتند تماس بگیرید بگویید بیاید.
- خانم صادق مالواجرد را خود آقا گفتند باشند. من را وادار میکنید چیزهایی که نباید بگویم را بگویم. همه با هماهنگی اینجا آمدند.
- همین آقای عراقچی اولین کسی بود که آقا قبول کردند. من را وادار نکنید که وارد جزئیات شوم، رای دهید تا بروم دولت را تشکیل دهم.
یک بار آنچه در سه ماه اخیر بر ما گذشته رو مرور میکنم؛
1. رئیسجمهور رئیسی به شهادت رسید و فرآیند انتخاب رئیس جمهور جدید آغاز شد.
2. نامزدها مشخص شدند و دو هفته تبلیغات آغاز شد. در همین ایام، گفتار طرفداران دو نامزد چنین القا میکرد که تصمیمگیر «رهبری» است و رئیسجمهور جز اجرای فرامین ایشان نقش و مسئولیت دیگری ندارد.
3. سه روز مانده به دور اول انتخابات، وسیعترین لشکرکشی ممکن از علما و فضلا و مقامات لشکری و کشوری حول نامزدی شکل گرفت و بازوهای رسانهای نامزد شروع به تحمیل انتخاب نامزد بر مردم کردند.
4. مسعود پزشکیان به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد.
5. اسماعیل هنیه را در تهران ترور کردند.
6. فرآیند بررسی وزرای پیشنهادی در مجلس آغاز شد. در این فرآیند، به طوری غریب، جریان اصولگرای مجلس (حزباللهیِ محافظهکار) که تا چند ماه پیش مخالف اساسی و سیاسی جریان پزشکیان محسوب میشد، به حمایت تمامقد از وزرای پیشنهادی پرداخت و نوچههای رسانهای این جریان، در پیوندی نامعلوم با نوچههای رسانهای اصلاحطلب، به صورت همهجانبه علیه منتقدان وزرای پیشنهادی حمله کردند. گویی نقد به وزرای پیشنهادی، از اساس کاری خلاف قانون و علیه نظام است.
7. رئیسجمهور پزشکیان در آخرین دفاعیهاش از وزرای پیشنهادی پیش از فرآیند رأی اعتماد، چندین بار اعلام کرد که وزرایش را با پیشنهاد و هماهنگی رهبری انتخاب کرده و همه مورد تأیید ایشانند.
8. تمام وزرای پیشنهادی دولت، رأی اعتماد گرفتند.
@Jaieebaraye...
جایی...
یک بار آنچه در سه ماه اخیر بر ما گذشته رو مرور میکنم؛ 1. رئیسجمهور رئیسی به شهادت رسید و فرآیند
چیزی که از این میزانسن به ذهن من میرسه، اقدام علیه «جمهوریت»ئه. مهم نیست موضع من نسبت به فلان نامزد و فلان وزیر چی بوده و با نطق تاریخی و غیرتاریخی نمایندهها در رد و تأیید وزرا موافق بودم یا نه، مهم اینه که کنش صورت گرفته در ایام انتخابات و در ایام رأی اعتماد، کاملاً برخلاف جمهوریته. اینکه شما کلیدواژههایی مثل «وفاق» و «تُندروی» و «تحجر» رو علم کنی تا هر صدای مخالفی رو خفه کنی و نذاری نمایندۀ مجلس به وظیفهای که قانون اساسی بر دوشش گذاشته عمل کنه، یعنی کاری خلاف جمهوریت و خلاف قانون اساسی.
اینکه شما بیای و همه چیز رو بچسبونی به رهبری، کاری خلاف جمهوریته. انتخابت رو به رهبری وابسته میکنی، انتظار داری نمایندهها چه کار کنن؟ خلاف نظر مثبت رهبری رأی بدن؟ اساس و ارزش رأی نماینده رو میبری زیر سؤال!
از طرف دیگه، چنین نطقی و چنین انتخابی، عملاً تأیید این گزاره است که «رهبری همهکاره است و رئیس جمهور وظیفهای جز عمل به منویات ایشون نداره». پسفردا هم که نتونستی کار کنی یا نتیجه نگرفتی یا تصمیمت باعث آشوب شد، با خیال راحت همه چیز رو میندازی گردن رهبری و خودت میکشی کنار! به همین راحتی!
این میزانسن و این دیالوگها، هیچ معنای دیگهای نداره. و ما در آیندۀ نزدیک هزینۀ سنگینی بابت این کنشها خواهیم داد.
و باز هم یادآوری میکنم؛
"انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین صفآرایی رسمی این دو جریان در برابر هم بود که با توجه به ویژگیهایی که در بند قبلی ذکر شد، به پیروزی جریان دوم ختم شد. حالا، برگ برنده، قدرت، رسانه و همدلی، در دستان جریان دوم است..."
@Jaieebaraye...