به نام، یاد و توکل بر او
سلام
خانمم همیشه میگفت دوستت دارم؛ من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم💞. از همان حرفهایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش را نمیدانند.
همیشه شیطنت داشت. آنقدر قربان صدقهام میرفت که گاهی با خودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم اینقدر به من علاقه دارد؟
یک شب کلافه بود. دلش میخواست با من حرف بزند. اما من همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنیم، من برای فرار از حرف گفتم: میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه تو می کنم ولی همیشه بدموقع مثل کَنه 😳 به من میچسبی!
اشک در چشمانش حلقه زد و گفت : کاش من تو زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی❤.
این را که گفت از کوره در رفتم، گفتم الهی خدا ... بیاختیار این حرف را زدم...😡!
این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست.
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهرهاش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم؛ من زیباترین زن دنیا را داشتم.در نور کم رنگ چراغ خواب، لبخند تلخ و بیروحی زد. نفس عمیقی کشید و خوابیدیم. آن شب خوابم عمیق شد، اصلا تا صبح بیدار نشدم.
از آن شب پنج سال میگذرد و هر شب و روز هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یکی از آنها را ندارم.
آن شب قلب همسرم ایستاد و دیگر بیدار نشد، شاید هم قبل از آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق میآمدم از دیدنش؛ اما در ظاهر نه.
چند روز بعد از رفتنش،یک شب دنبال چیزی میگشتم.کشوی کنار تخت را می دیدم، یک نامه آنجا بود،💌 پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود؛ تمام دنیا روی سرم خراب شد.
او آن شب میخواست بیشتر با هم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد😭.
#توقف عمر، یک ثانیه بیشتر نیست. مراقب باشیم. تمااااام.
#جلال و بی بی خانم
@Jalal_va_bibikhanom