eitaa logo
جلال و بی بی خانم
1.2هزار دنبال‌کننده
812 عکس
1.3هزار ویدیو
169 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام، یاد و توکل بر او سلام و شتر😜 در دوران قرنطینه در حال مسافرت بودیم که پلیس جلوی ما را گرفت و گفت : از کجا می آیید و به کجا می روید؟ گفتیم از کنعان می آییم 😜و به مصر می رویم. به همکارش گفت : این شتران را 😘به کنعان برگردان و قبض ۵۰۰ هزار تومانی را 💘در توشه آنها قرار ده.😂 نظر شما حق با پلیس بود یا با شتران_ببخشید🙊_ یا با کنعانیان؟ @Jalal_va_bibikhanom
به نام ،یاد و توکل بر او سلام و ابوالعاص قسمت اول متنی را یکی از اعضای عزیز کانال "جلال و بی بی خانم "فرستاده. ظاهرا از یک سایت و کانال اهل سنّت. نویسنده قطعا سنی است. بعضی از جملاتش را حذف و اضافه کردم. توجه بفرمایید : ابوالعاص قبل از بعثت نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: می خواهم با زینب دختر بزرگ شما ازدواج کنم. ( ادب ). رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : نخیر تا زمانی که از او اجازه رضایت نگیرم. ( شریعت ). رسول الله ﷺ( 👉 این نوع صلوات که "وآله" ندارد مخصوص اهل سنت است)نزد زينب آمد و گفت : بچه ی خاله ات آمده بود، نام تو را گرفت. آیا راضی هستی همسرت باشد؟ چهرهٔ زینب سرخ گشت و تبسم کرد. ( حياء ). زینب با ابو العاص ازدواج کرد، و داستان محبت 💞 آغاز شد. و از آن ازدواج صمیمی دو طفل به دنیا آورد: علی و أمامة. زمانی که پیامبر مبعوث به پیامبری گردید، مشکل بزرگ آغاز شد. ابوالعاص در سفر بود، چون برگشت دید که همسرش زینب مسلمان شده. زینب برایش گفت : من برایت سخن بزرگی دارم. ابوالعاص برخاست رفت. ( احترام )(👉چه احترامی؟ همسرش با او حرف زده و او بلند شده رفته‌. این احترام است؟) زینب حیرت زده از پی او روان شد و گفت: پدرم مبعوث به پیامبری شده و من مسلمان شده ام. ابوالعاص گفت: چرا اول مرا خبر ندادی؟ زینب گفت: مناسب نبود پدرم را تکذیب کنم. پدرم درغگو نیست، او صادق امین است. تنها من ایمان نیاوردم، مادرم و برادرانم هم ایمان آوردند. بچه کاکای من (علي بن أبي طالب) و بچه کاکای تو (عثمان بن عفان) و دوست تو (أبو بكر صديق) (از اینجا 👆معلوم میشود سنی ست) همه ایمان آوردند. ابوالعاص گفت : خوش ندارم که مردم بگویند برای رضایت همسرش قوم خود را رسوا کرد، و به آیین نیاکانش کافر شد. پدرت متهم نیست. ولی چرا از نزد پدرت معذرت خواهی نکردی؟ ( گفتگوی سالم ). زینب گفت : و لكن من همسر تو هستم تو را در راه حق کمک می کنم تا رهرو راه حق شوی.( فهم فراگیر ). زینب چندین سال به گفته های خود وفا کرد. ( صبر برای الله ). ابوالعاص به کفر خود باقی ماند، زمان هجرت فرا رسید، زینب نزد رسول الله ﷺ رفت و گفت: آیا اجازه میدهی به همراه همسرم در مکه بمانم؟ ( محبت). رسول الله ﷺ برایش اجازه داد. ( مهربانی ). تا زمان غزوه بدر در مکه بود، و قرار شد که ابوالعاص همراه قریش در جنگ علیه مسلمین شرکت کند. شوهرش در مقابل پدرش می جنگد. زینب می گریست و می گفت: اللهم إنّي أخشى من يوم تشرق شمسه فييتم ولدي أو أفقد أبي. خدایا! من می ترسم از روزی که آفتاب طلوع کند و فرزندانم یتیم شوند یا پدرم را از دست بدهم. ( حيرت و امید ). سر انجام ابوالعاص از مکه خارج شد و در جنگ بدر شرکت کرد. ابوالعاص اسیر شد و خبر اسارتش به ... ادامه این داستان جذاب را در بخش دوم بخوانید.لطفا. @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام و پانزدهم حضرت امیرالمومنین علیه السلام در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم : *شب نیمه شعبان را احیاء بدارید و روز نیمه شعبان روزه بگیرید که خداوند در این شبانه روز می‌فرماید: آیا توبه کننده‌ای هست تا توبه او را بپذیرم؟ آیا فردی درخواست روزی دارد تا او را بی نیاز کنم؟ » اقبال الاعمال: ج۳ ص ۳۲۳ @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام و پیتزا این خونه نشینی کروانایی عجب فکرها رو باز می کنه هاااا افاضات 👇یک قرنطینه ای : دقت کردین جعبه پیتزا مربعی شکله، ولی پیتزاش دایره ست، ما هم مثلثی می خوریمش😋😁؟ @mezahotollab @Jalal_va_bibikhanom
به نام ،یاد و توکل بر او سلام و ابوالعاص قسمت دوم متنی را یکی از اعضای عزیز کانال "جلال و بی بی خانم "فرستاده. ظاهرا از یک سایت و کانال اهل سنت. نویسنده قطعا سنی است. بعضی از جملاتش را حذف و اضافه کردم. توجه بفرمایید : بخش دوم ... ابوالعاص اسیر شد و خبر اسارتش به مکه رفت. زینب پرسید : پدرم چه کرد؟ برایش گفتند: مسلمانان پیروز شدند. و زینب سجدهٔ شکرانه ادا کرد. باز پرسید : شوهرم کجا شد؟ برایش گفتند: خسران شد اسیرش کردند . زینب گفت: در فدیهٔ آزادی شوهرم همان گردنبند خود را می فرستم. ( عقل و تدبر ). هیچ چیز قیمتیِ دیگری نداشت که در فدیه شوهرش بدهد. جز همان گردنبدی که مادرش «خدیجه » در روز عروسی اش برایش داده بود، آن را با دست برادر ابوالعاص به رسول الله ﷺ فرستاد. ‏رسول الله ﷺ نشسته بود فدیه ها را از مردم می گرفت و اسیر ها را آزاد می کرد. زمانی که چشمانش به گردنبند خدیجه افتاد فرمود: این فدیهٔ کیست؟ گفتند: این فدیهٔ ابوالعاص بن ربیع است. اشک پیامبر ﷺ جاری شد و به شدت گریه کرد و فرمود : این گردنبند خدیجه است.. ( وفاء ). سپس رسول الله ﷺ برخاست و فرمود: ای مردم . آیا می خواهید همین مرد را آزاد کنم؟ ( عدل ). آیا قبول می کنید که گردنبندش را پس بفرستم؟ ( تواضع رهبر ). اصحاب گفتند: بلی يا رسول الله. ( ادب سربازان ). رسول الله ﷺ گردنبند را برایش داد و فرمود: به زینب بگو گردنبند خدیجه را گم نکنی. ( اعتماد به ابوالعاص با وجودی که كافر است ). بعد از آن برایش گفت: ای ابوالعاص می خواهی یک راز را برایت بگویم؟ بعد از آن در گوشه ای رفتند و برایش گفت: ای ابوالعاص خداوند مرا امر کرده که میان زن مسلمان و مرد کافر جدایی بیاورم، آیا دخترم را به من بر می گردانی؟ گفت: بلی. ( مردانگی ). زینب در دروازه های مکه به استقبال ابوالعاص برآمد، ابوالعاص هنگامی که او را دید، گفت: تو رونده هستی بسوی پدرت.( وفاء به وعده ) زینب گفت: چرا؟ گفت: به خاطر جدایی که میان من و تو واقع شده است. برو نزد پدرت. زینب گفت: آیا می شود که با من همراهی کنی و مسلمان شوی؟ گفت : نخیر. زینب فرزندانش را گرفت وبسوی مدینه رفت. ( اطاعت ). و خواستگاری ها از زینب آغاز شد و در مدت 6 سال از او خواستگاری می کردند. همه را رد می نمود، به امید این که شوهرش بسویش برگردد. ( وفاء ). بعد از 6 سال ... ادامه این داستان جذاب را در بخش سوم بخوانید.لطفا. منتظر باشید. @Jalal_va_bibikhanom
الهی عظم البلاء و...
به نام، یاد و توکل بر او سلام و یاد 🌹در توقيعي که از ناحيه امام عصر (علیه السلام) براي شيخ مفيد (رضوان الله تعالی علیه) صادر شد، حضرت فرمودند: 💐 إِنَّا غَيْرُ مُهمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُم وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم وَ لَو لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأوَاءُ وَ اصطَلَمَكُمُ الْأَعدَاءُ . 🌷 ⚘یقیناً ، ما از رعايت حـال شما كوتاهى نمى ‏كنيم و شما را از ياد نمى ‏بريم، چه، در غير اين صورت سختيها و گرفتاريها برشما فرو مى ‏آيد و دشمنان شما را ريشه‏ كن كرده و از بين مى‏ برند:احتجاج. ⚘ ولادت با سعادت منجی عالم بشریت ، قطب عالم امکان ، یدالله ، حجت الله ، ولی الله ، امان الله فی ارضه ، مظهر قدرت، علم و اراده خداوند و در یک کلام آینه تمام نمای خداااااا، حضرت حجت بن الحسن المهدی (صلوات الله علیه و علی آبائه الطیبین الطاهرین) ، بر جمیع اولیای الهی ، رهبر معظم انقلاب اسلامی(امام المسلمین) ، امام شهیدان و جمیع شهداء و بر تمامی شیعیان، محبان، دلباختگان و منتظران ظهور آن حضرت مخصوصاً و بویژه شما عزیزان و بزرگواران کانال "جلال و بی بی خانم "مبارک باد . 🌹سلامتی و تعجیل در فرج آن بزرگوار پنج گل صلوات هدیه به پیشگاه با عظمتش. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🌸. @Jalal_va_bibikhanom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الیس الصبح بقریب؟ ۵ دقیقه و ۱۸ ثانیه سرود انگلیسی با زیرنویس فارسی.
ترجمه انگلیسی قرآن کریم، آیه ۳۲ سوره مائده در یکی از تابلوهای بهداشتی کشور هلند.🔺:«هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.»... و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعاً/ جام نیوز. @Jalal_va_bibikhanom
به نام ،یاد و توکل بر او سلام و ابوالعاص قسمت سوم و پایانی متنی را یکی از دوستان عزیزم فرستاده.ظاهرا از یک سایت و کانال اهل سنت ... خواستگاری ها از زینب آغاز شد و در مدت 6 سال از او خواستگاری می کردند همه را رد می نمود، به امید این که شوهرش بسویش برگردد.. ( وفاء ). بعد از 6 سال ابوالعاص در کاروانی از مکه بسوی شام خارج شد، در اثنای سفر کاروان خود را گم کرد و با گروهی از صحابه رو برو شد. آدرس خانهٔ زینب را از آنها پرسید. ( اعتماد ). چون زینب او را دید از او پرسید: آیا مسلمان شده آمدی؟ ( امید ). گفت : بلکه گریخته آمده ام. زینب گفت : آیا می شود اسلام بیاوری؟ ( زاری و تعهد ). گفت : نخیر . زینب گفت : پس نگران مباش. خوش آمدی بچه ی خاله. خوش آمدی پدر علی و أمامه. (فضل وعدل ). و بعد از این که رسول اللهﷺ نماز صبح را ادا نمود، ناگاه دید که از آخر مسجد آواز می آید: ابوالعاص را من پناه دادم. رسول الله ﷺ فرمود: صدایی که من شنیدم ، شنیدید؟ گفتند : بلی يا رسول الله.. زينب گفت : يا رسول الله اگر ابوالعاص دور باشد بچهٔ خاله است. و اگر نزدیک باشد پدر فرزندان من است.من او را پناه دادم يا رسول الله. رسول اللهﷺ ایستاده شد و فرمود: ای مردم ابوالعاص سخن گفت و راست گفت. وعده کرد و وفا کرد. اگر قبول می کنید مالش را برایش برگردانید و بگذارید به سرزمین خودش برگردد، من همین کار را می پسندم. اگر نمی خواهید، خودتان تصمیم بگیرید، و حق با شماست شما را در این باره ملامت نمی کنم.( مشوره ). مردم گفتند: مالش را می دهیم يا رسول الله. ( ادب سربازان ). رسول الله ﷺ فرمود: ای زینب کسی را که پناه دادی ما هم پناهش دادیم. بعد از آن رسول اللهﷺ در خانه زینب رفت و به زینب فرمود: ای زینب ابوالعاص را گرامی بدار. او فرزند خاله ی تو است، و پدر خانواده است، و لیکن به تو حلال نیست. ( رحمت وشريعت ). زینب گفت: درست است يا رسول الله. ( فرمانبرداری ). زینب نزد ابوالعاص رفت و گفت: ای ابوالعاص آیا جدایی ما برایت آسان بود؟ آیا می شود که مسلمان شوی و همراه ما اینجا بمانی؟ ( محبت و امید ). گفت : نخیر.(لجاجت) مال و متاعش را گرفت و بسوی مکه برگشت. چون به مکه رسید به اهالی مکه گفت: ای مردم این است مال هایتان آیا چیز دیگری باقی مانده؟ ( امانت ). گفتند : خدا خیرت بدهد. خوب وفا کردی. (فطرت). گفت : من گواهی می دهم: أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدًا رسول الله. ( هدايت از جانب الله و نعمت ). سپس به مدینه برگشت هنگام صبح نزد رسول الله ﷺ آمد و گفت: دیروز مرا پناه دادی امروز آمدم و می گویم: أشهد أن لا إله إلا الله وأنك رسول الله. ( نیکی را نیکی ). بعد از آن ابوالعاص گفت: یا رسول اللهﷺ آیا اجازه میدهی به زینب رجوع کنم؟ (معاشرت و دوستی💞). رسول الله ﷺ فرمود: بیا همرا من. در نزد خانه زینب ایستاد و دروازه را زد و فرمود: ای زینب بچهٔ خاله ات امروز نزد من آمد، می خواهد دو باره بسوی تو رجوع کند آیا قبولش داری؟ ( پدر مشفق ). چهره اش سرخ گشت و تبسم کرد. ( رضایت همیشگی ). بعد از گذشت یک سال از این واقعه زینب رضی الله عنها و فات کرد.😭 ابوالعاص در فراق زینب سخت می گریست .رسول الله ﷺ اشکهایش را پاک می نمود و تسلی می داد. و ابوالعاص می گفت : به خدا قسم يا رسول الله دنیا را بدون زینب نمی توانم طاقت بیاورم. ( رفيق زندگی ). ابوالعاص رضی الله عنه یک سال بعد از وفات زینب، وفات نمود😭 ( روح های با هم آمیخته ). یک درود به رسول الله صلی الله عليه واله وسلم بفرست . @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام "شیعه یاد گرفته است که با فضیلت‌ترین اعمال، انتظار فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى - ولو سخت‌ترین شرایط باشد - شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نفْس این انتظار به او نیرو می دهد و او را قدرتمند می کند و به او نشاط می دهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش می رود؛ به‌ طرفِ اصلاح حرکت می کند : امام خامنه ای مد ظله الوارف ۱۳۷۲/۱۱/۰۸ @Jalal_va_bibikhanom
حکمت ۵۴ نهج البلاغه. لندن : هیچ ثروتی چون عقل، هیچ فقری چون نادانی ، هیچ ارثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست.
به نام،یاد و توکل بر او سلام و چادر یکی از دانشجویانم آمد تا برای ازدواج از من مشورت بگیرد. به صحبت هایش گوش کردم. از یک خانواده‌ مذهبی بود ولی اعتقاداتش کم رنگ شده و حجاب همسر آینده‌اش برای او از اولویت اول برخوردار نبود. مدتی طولانی با هم صحبت کردیم. برایش ادله آوردم و از اهمیت اعتقادات و خصوصا حجاب، در ثبات و آرامش زندگی آینده‌ او گفتم. از پاسخ هایش فهمیدم که حرف هایم چندان در او اثر نکرده است. آخرین جمله‌ای که به او گفتم و بسیار اثربخش بود : «با کسی ازدواج کن که اگر فردا روزی، تو و خانمت، حضرت صاحب الزمان عج را در خیابان دیدید، با افتخار خانمت را به آقا معرفی کنی و بگویی ایشان همسرم هستند». الحمدلله بعد از گذشت چند سال، با همسر محجبه و دو فرزندش، زندگی صمیمی و خوبی دارند. sapp.ir/javadzade_m_a @Jalal_va_bibikhanom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴ دقیقه و ۳۴ ثانیه لذت ببرید.جالبه. سمفونی مرکز پکن در برابر دنیا اجرا کرد : لا اله الا الله حسبی ربّی جلّ الله ما فی قلبی غیر الله نور محمد صلی الله هوالله هوالله هوالله یا الله یا الله یا الله یا علی یا علی یا علی @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام و قنبر توجه کن.احساساتی،نه. جوانی عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان، من عاشق دخترت شده ام. پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مَهر دختر من سنگین است. گفت: عمو هر چه باشد، می پذیرم. شاه گفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سرِ او را برایم بیاوری آنوقت دخترم از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست؟ گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان، راهی شهر بدی ها شد. بالای تپه شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است به نزدیک جوان رفت و گفت: ای مردِ عرب تو علی را می شناسی؟ گفت: تو را با علی چکار؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم ببرم چون مهریه دخترش کرده. گفت: تو حریف علی نمی شوی. گفت : مگر علی را می شناسی؟ گفت: بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را می بینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه قد من. هیکلی هم هیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست . مرد عرب گفت : اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم خب چی برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان. گفت: پس آماده باش. جوان خنده بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. عبدالله پرسید : اسم تو چیست؟ گفت : فتّاح. فتّاح با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم برهم زدن بازوی جوان را گرفت و او را بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خودِجوان خواست او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید. گفت چرا گریه می کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سرِ علی را ببَرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته می شوم. مرد عرب جوان را بلند کرد گفت: بیا این شمشیر . سرِ مرا برای عمویت ببَر. گفت : مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب. و بدان، اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان بلند بلند گریه کرد و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من می خواهم از امروز غلام تو شوم یا علی. حضرت گفت: اسم قنبر را دوست داری؟ گفت : بله. پس فتّاح شد قنبر. غلام علی بن ابیطالب . یا علی به حق قنبرت دست ما رو هم بگیر. این👆شایعه است و کذب محض. دروغِ دروغِ دروغ. حالا پاسخ این دروغ و شایعه : این، داستانی تخیلی هیچ منبعی ندارد. قنبر در یکی از جنگهای مسلمانان با مشرکان اسیر و از همانجا با امام علی علیه السلام همراه شد . از گذشته او و نام و نسب او اطلاعی در دست نیست؛ اما قطعی است که حدود ۳۰ سال در خانه علی علیه السلام بوده است . او از جمله كسانی است كه از ابتدا حقانیت حضرت علی علیه السلام را فهمیده بود و تا آخر عمر در راه آن حضرت ماند و كوچكترین انحرافی در او پیدا نشد . او با تمام وجود از ولایت علی علیه السلام دفاع می كرد و سرانجام جان خویش را در این راه فدا نمود و به درجه رفیع شهادت نائل شد. نکته : مدینه شهر خوبیها و شهر پیامبر صلی الله علیه و آله بود نه شهر بدیها. برای این شهر نام های زیادی ذکر شده که هیچ کدام معنای بدی ندارد. پیش از اطلاق نام "مدینه" توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این شهر "یثرب" نامیده می شد. پیشنهاد غیرعقلانی و غیر شرعی امام علی علیه السلام در خصوص هدیه داوطلبانهِ سرشان جهت شادکردن دل یک نفر ناشناس (!) برای رد این داستان کافیست. این شایعات با هدف تنزل جایگاه و مرتبه یاران معصومین ساخته می شود. مراقب باشیم. https://chat.whatsapp.com/B7EcApZXbxR8sUJxpvM7fk @Jalal_va_bibikhanom
تنهای تنها، او و خدااااا
به نام، یاد و توکل بر او سلام و جنّتی آیا می دانید ملکه انگلستان یک سال از فقیه مدبّر و مدیرِ موفّق حضرت آیت الله جنتی بزرگ تر است؟ سوال : تا حالا جُک در مورد ملکه پیرِ انگلیس خبیث شنیده اید؟ چرا؟ @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام و توتی💘 سال ۶۶ ، ظهر نماز جماعت خوندم. (یادِش بخیر. چه نمازِ جماعتایی) وقتی بیرون میومدم؛ حاج اکبر هم داشت از مسجد می اومد بیرون. به سرم زد باهاش یه شوخی بُکنم که تا زنده هسیم یادمون نره😂. (شوخیای جبهه هم برا خودش عالَمی داشت). سلام و احوالپرسی کردمو گفتم : حاج اکبر شنیدم شما گفتین هر کَه ۳۰۰ تا حدیث حفظ کنه پایانی بهش میدی که بره شهر خودش. گفت : هر کَه کِه نه، فقط سربازاااا. گفتم : تو خط فاو یه توتی دارم که ۳۰۰ تا حدیث حفظه. به توتی ما چی میدی؟ نگاه خاصی به من کرد😍. گفت: قاسم اگر تو توی خطِ فاو یه طوطی داری که ۳۰۰ تا حدیث حفظشه، شِش تا از سربازاتو انتقالی میدم.(حالا چرا شش تا، نمیدونم). گفتم : مَرده و قولش؟ گفت: تا حالا از من بد قولی دیدی؟ گفتم : نه. (واقعا چقدر خوبه که آدم خوش قول باشه). چند روز بعد از دژبانی تلفن زدن که برادر فتوحی با چند نفر وارد خط شدن. سنگر را جمع و جور کردیم که اومدن💐.حاج اکبر بودُ چند نفر از قرارگاه. نشستن و حرف و حدیث. تا این که حاج اکبر گفت : خب قاسم طوطی که گفتی کو😳 ؟ گفتم یااااخداااا قرارمون این نبود. جلوی نیروهای قرارگاهُ شوخی؟ گفتم هرچه بادا بااااد. به پیکِ گردان گفتم برو توتیُ بیار. پیک رفت ، و حاج اکبر که مطمئن شد من طوطی دارم به فرماندهان همراهش گفت ببینید این فرمانده گردان ما چه روحیه ای داره. توی خطِ مقدّم طوطی آوُرده. فرماندهان هم، همه بَه بهُ چَهچه. چَن دقیقه بعد پیک گردان اجازه گرفتو اومد تو. با یه سرباز دِگه. حاج اکبر گفت : طوطی چی شد؟ منم با صدای بلند گفتم : توتی، حدیث بُخون💕. و... اون سرباز شروع کرد به خوندن. حاج اکبر گفت قاسم چی شد؟ گفتم:حاجی ایشون علی اکبر توتی هستن بچه روستای توت اردکانِ یزد.فامیلی ش توتیه😂. ۳۰۰ تا حدیث حفظه. حاج اکبر رنگش زرد شد و قرمز . فرماندهان قرارگاه هم، همه خندون. توتی چند تا حدیث خوندُ رفت. کاغذ و قلم دادم دست حاج اکبر. گفتم مرد استُ قولش.انتقالی شش تا سرباز. قلمو کاغذ اِسوندُ (فکر کنم با دلِ جوش) نوشت، ولی چه نوشتنی؟ باور کن فقط داروخونه ها میتونسن اون خطُ بُخونن. یکیشونم همون علی اکبر توتی بود : خاطره ای زیبا از برادر قاسم زارعی از فرماندهان دفاع مقدس و راهیان نور و پابکارِ انقلاب اسلامی و سردار سرافراز دوست داشتنی حاج اکبر فتوحی حفظهما الله. @Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او سلام و جمعیت مراسم چقدر شلوغ بود. شلوغ.جای نشستن نبود امامزاده پُر می شد از جمعیتی که دل داده بودند به مناجاتهای شعبانیه و روضه و ... روبروی مداح تا چشم کار می کرد سربازان آخرالزمانی مهدی علیه السلام و خمینی و خامنه ای. می آمدند که بگویند : ما هستیم، کفن پوش (موءتزراً کفَنی)، سلاح بسته (شاهراًسیفی)، با نیزهِ قدکشیده (مجرِّداً قناتی). آماده ایم برای اجابت دعوتت ای"پدیده یکتا". عجّل. و چقدر زیبا بود آن مجالس. یادش بخیر. @Jalal_va_bibikhanom
سجاده امام جماعت یک صف به آخر: اللهم اِن لم تکُن غفَرتَ لنا فی ما مَضی مِن شعبان فاغفِر لنا فیما بقِیَ منه. خدایا تا قبل از ورود به ماه مبارک رمضان ما را ببخش. نماز جماعت دو نفری😭.
به نام، یاد و توکل بر او سلام و چاق دو هفته قبل گوسفند نذری کُشتن، کمتر از نیم کیلو گوشت به ما هم دادن. یعنی آوُردن در خونه. ما هم خونواده ۹ نفره ایم. تو این دو هفته هر وقت منو میبینه، میگه: ماشاءالله چقدرچاق شدی🤩 خداااا بخیر بگذرونه.الهی. @mezahotollab @Jalal_va_bibikhanom