eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌺همه کنید قیام و همه دهید سلام 🌟امام کل زمان‌ها دوباره گشت امام 🌺بشارت آمده بهر بشر مبارک باد 🌟شب فراق سحر شد، سحر مبارک باد 🌺بهشت وصل خدا را ثمر مبارک باد 🌟برای منتظـران این خبر مبارک باد 💝 🌹 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 @jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 282 @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۵ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 26 October 2020 قمری: الإثنين، 9 ربيع أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹آغاز امامت عسکری(مهدی صاحب الزمان) علیه السلام 260ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️25 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️29 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️31 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️34 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) @Jameeyemahdavi313
✅ امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف: 📍 أنَا الَّذي أملأَُها عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا؛ 📌 منم كه زمين را از عدالت لبريز مى‌كنم، چنان كه از ستم آكنده است. 📚 بحار الأنوار ، ج ۵۲، ص۲ 🆔 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🌺آقا ردای سبز امامت مبارکت 🌺💐پوشیدن لباس خلافت مبارکت 💐🌺ای آخرین ذخیره زهرایی حسین 🌺💐آغاز روزگار امامت مبارکت اللهم عجل لولیک الفرج @Jameeyemahdavi313
🔺چرا بعضی‌ها به خاطر (نهایتاً) ۱۰۰سال معصیتِ خدا، به آتش ابدی گرفتار می‌شوند؟ 🔺و یا به خاطر (نهایتاً) ۱۰۰سال اطاعت او، به بهشت ابدی می‌روند؟ 🌿قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، علیه السلام: «إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً، وَ إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ بَقُوا فِيهَا أَنْ يُطِيعُوا اللَّهَ أَبَداً، فَبِالنِّيَّاتِ خُلِّدَ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ، ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى؛ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ، قَالَ عَلَى نِيَّتِهِ.» 📚الكافي، ج۲، ص۸۵ 🔶امام صادق، علیه‌السلام، فرمودند: 🔸«اهل آتش، به این خاطر در آتش جاودان می‌شوند که اگر در دنیا جاودان می‌شدند، قصدشان این بود که تا ابد خدا را معصیت کنند، 🔸و اهل بهشت، به این خاطر در بهشت جاودان می‌شوند که اگر در دنیا جاودان می‌شدند، قصدشان این بود که تا ابد خدا را اطاعت کنند. 🔸پس به واسطه نیّت‌هاست، که این دو گروه، [در آتش یا بهشت] جاودان می‌شوند.» 🔆سپس امام، این سخن خداوند را تلاوت کردند: 🔅«بگو هرکس بر اساس شاکله‌اش عمل می‌کند» (الاسراء: ۸۴) 🔶و فرمودند: 🔸«یعنی بر اساس نیّتش.» @Jameeyemahdavi313
"✨" ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ هرگاه‌خواستےگناه‌ڪنے🙄 ، یڪ‌لحظہ‌بایسـت{✋🏾} بھ نفست بگو:🗣_✨ اگھ یڬ‌بار‌دیگھ‌[^🔒^] وسوسم‌کنے••|🏌🏽‍♂¶💭|•• شکایتت‌رو‌بھ‌امام‌زمان‌میکنم💔 حـالااگـرتوانسٺے‌حُـرمـت آقاروبشکنے•🎗• برو ڪن°🤕Π⚓️° @Jameeyemahdavi313 ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیش از هزار و صد و هفتاد سال است که مهدی (عج) “امام” شده است،💚 و منتظر است که منتظرانش “به خود بیایند” تا او بیاید… عید امامت زیباترین، عادل‌ترین، مهربان‌تر‌ین و تنهاترین شاه عالم خجسته باد @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_پنجاه_و_پنج_ناحله🌹 +هیچی یه کارِ کوچولو با مامانتون داشتم خونه نیستن؟خودت خوبی؟چرا دیگه به ما
🌹 گل و شیرینی میارن یعنی ؟ کی از دستش بگیره؟ کت و شلوار میپوشه؟ خب من اگه تو اون لباس ببینمش که غش میکنم! تو آینه داشتم با خودم حرف میزدم که مامان اومد +اه دختر تو نمیخوای چیزی انتخاب کنی که بپوشی؟اصن رفتی دنبال چادرت؟ _ای وای نه! +بله میدونستم بیا بگیر ببین خوب شده؟ _وای گرفتینشششش!الهی قربونتون برم من! +خب بسه زبون نریز بیا بشین دو صفحه درس بخون بلکه از استرست کم شه. _باشه حالا درسم و هم میخونم. +از دست تو. چادرو انداخت تو اتاق و بیرون رفت. چادر گل گلی آبیم رو که روش اکلیلی بود گرفتم،سرم کردم و روبه روی آینه ایستادم. به به!چقد خوب شده‌! چادر و گذاشتم رو تخت و در کمدم رو باز کردم. یه مانتو تقریبا شبیه به رنگ چادرم برداشتم. قسمت بالاییش کله غازی و پایینش طوسی بود. تا روی زانوهام میرسید. دکمه های چوبی قشنگی داشت. پارچه ی بالاتنش چین چینی بود و یقش هم گرد بود. یه شلوار لول خاکستری هم برداشتم و کنارش گذاشتم. سمت کمد روسری هام رفتم. یه روسری رنگ روشن که گلای طوسی و صورتی توش داشت و برداشتم. گیره های روسریم وکنارش گذاشتم. یه صندل مشکی از زیر کمد برداشتم وکنار تخت انداختم. دلم میخواست از شادی پرواز کنم . لپ تابم و روشن کردم و یه اهنگ شاد پخش کردم. دراز کشیدم رو تخت و سعی کردم به جز این حس خوب به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم همش قیافه ی محمد جلوی چشمام بود. نمیدونستم چرا داره خواستگاریِ من میاد!؟ واقعا این آدم همون آدمی بود که اولین دیدارم باهاش تو خیابون بود و برای دومین باری که دیدمش حالش بد شد؟ همون آدمی که از من بدش میومدو ازم فرار میکرد؟ همونی که یه مدت ازش بدم میومد؟ همونی که تا به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم...! خدایا داری با من چیکار میکنی ؟ اینا همه یه امتحانه؟! چقدر دعا کردم و از خدا خواستم که مهرم و به دلش بندازه!یعنی الان دوستم داره؟ نه،نداره!! مشغول گوش دادن به آهنگ شدم و سعی کردم به افکارم خاتمه بدم! از شانس بدم دانشگاه پنجشنبه،کلاس جبرانی گذاشته بود. تو راه برگشت از دانشگاه به خونه بودم‌. دلم میخواست یه مقدار قدم بزنم. از ماشین پیاده شدم و کرایش رو حساب کردم‌ مشغول قدم زدن بودم .از یه گل فروشی گذشتم.چند لحظه ایستادم.به فکرم رسید چند تا شاخه گل بخرم. رفتم تو و سه تا شاخه رز آبی با ساقه های بلند انتخاب کردم پولشو حساب کردم تا خونه زیاد راه نبود. قدم هام و تند تر کردم و بعد چند دقیقه به خونه رسیدم کلید انداختم ودر حیاط و باز کردم‌ کسی تو حیاط نبود. مامان به آذر خانم گفته بود به کمکش بیاد در خونه رو باز کردم و وارد شدم‌ آذر خانم پنجره ها رو تمیز میکرد. مامانم به جارو برقی زدن مشغول بود. یه لبخند زدم و بلند سلام کردم که صدام برسه. مامان سلام کرد ولی آذرخانم نشنید بیخیال شدم رفتم تو اتاقم لباسام و در اوردم وبعد مستقیم به طرف حمام رفتم بعدِ حمام یه تیشرت مجلسی پوشیدم و جلوی آینه مشغول خشک کردن موهام با سشوار شدم‌ . بالاخره شونه کردن‌موهام بعدِ کلی جیغ و داد تموم شد. به سمت چپ فرق گرفتم و محکم بالا بستمش.به ساعت نگاه کردم ۳ بعدازظهر بود. خانواده ی محمد ساعت ۸ میومدن ...! قلبم از شدت هیجان محکم خودش رو به قفسه ی سینم میکوبید هنوزم از اومدنِ محمد به خونمون اطمینان نداشتم ریحانه هم تو این مدت هیچی بهم نگفته بود. با این حال خیلی استرس داشتم‌ رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم‌ خیلی شلوغ بود.کلی ظرفِ استکان و شکلات و چاقو دوتا ظرف گنده میوه یه ظرف پر از شیرینی..! یه نفس عمیق از سر رضایت زدم و در یخچال و باز کردم یه سیب برداشتم و مشغول خوردنش شدم که مامان اومد +تو چرا حاضر نمیشی دختررر؟؟والا من وقتی تو شرایط تو بودم از صبح حاضر شدم. _وا خب لباسام کثیف میشه تازه از خشکشویی برش داشتم میگم مامان! +جانم _تو مطمئنی؟ +ای باباااا! فاطمه یه بار دیگه این سوال و بپرسی زنگ میزنم میگم نیان. _غلط کرردممم غلط!!! پشت چشمی نازک کرد و از آشپزخونه خارج شد. +طلاهات و یادت نره بزاری دوباره تو اتاقم‌ رفتم. از کیف پشت کمد طلاهام و برداشتم‌ گردنبندم و بستم و یکی از دستبند هام و دستم‌ گذاشتم میخواستم انگشتر هم بزارم که به یاد ریحانه افتادم و با خودم گفتم شاید دلش بشکنه همشون و دوباره در اوردم‌ اینطوری بهتر بود محمد هم اینجوری دیگه نمیگفت اینا پولدارن و دختره توقعش بالاست و ...! ‌همه رو جمع کردم و تو کیف گذاشتم میخواستم استراحت کنم ولی نمیتونستم سراغ لباس هام رفتم. از کاور درش اوردم و با لبخند بهش خیره شدم. لباسام و رو تخت انداختم جلو آینه نشستم تا یه دستی به سر و صورتم بکشم ...! کرم پودر و برداشتم و به صورتم زدم میخواستم خط چشمم و بردارم که یاد محمد افتادم بعد یک سال ،بعد اینهمه گریه ،التماس و دعا ،معجزه شد و خاستگاریم
قراره بیاد غیرممکن ترین اتفاق زندگیم داشت ممکن میشد! میترسیدم کوچکترین کار اشتباهم باعث شه همچی خراب شه بیخیال آرایش کردن شدم و به قیافه بی نقصم تو آینه زل زدم واسه هم شکل محمد شدن باید دور خیلی چیزا رو خط میکشیدم این محدودیت به طرز عجیبی برام شیرین و دوست داشتنی بود. لباسام و پوشیدم و با ذوق به تصویرم تو آینه خیره شدم یه دور چرخیدم و از ته دل خندیدم هیجانم خیلی زیاد شده بود! شالم و گذاشتم که وقتی اومدن سرم کنم تا چروک نشه از اتاقم بیرون رفتم تو آشپزخونه دنبال مامانم گشتم وقتی پیداش نکردم رفتم سمت اتاقشون که صدای پدرم باعث شد دستم رو دستگیره در بمونه. بابا:چه غلطی کردم فاطمه رو باهاشون شلمچه فرستادم چطور جرئت کردن همچین چیزی و به زبون بیارن آخه یه نگا به خودشون ننداختن ؟من چجوری امشب آروم بمونم ؟ راستش و بگو تو چیو از من پنهون میکنی؟چرا انقدر اصرار کردی اجازه بدم اینا خونمون بیان ؟ مامان: احمدجان تو روخدا دوباره شروع نکن . آخه چی و پنهون کنم!؟ بجای این حرف ها بیا این لباست و بپوش بیشتر بهت میاد منم برم ببینم فاطمه چیکار میکنه! از اتاق فاصله گرفتم و رو کاناپه نشستم طوری رفتار کردم که نفهمه صداشون و شنیدم مامان با دیدنم گفت :دختر تو چرا اینجا نشستی؟ از جام بلند شدم و گوشه های لباسم و گرفتم و چرخیدم. لبخند زدم و ذوق زده گفتم :چطور شدم ؟ +خیلی ماه شدی چرا چیزی به صورت نزدی؟ _راستش ترسیدم محمد خوشش نیاد. مامان پاکت دستمال کاغذی و به طرفم پرت کرد و گفت :هوی ورپریده پرو شدی هاهنوز هیچی نشده چه محمد محمدم میکنه میخوای بابات بشنوه؟طلاهات و چرا نزاشتی؟ یه قیافه مظلوم به خودم گرفتم و : گفتم شاید ریحانه ناراحت شه چشم غره داد و میخواست چیزی بگه که با اومدن آذر خانوم سکوت کرد دوباره نشستم رو کاناپه و سعی کردم امشب و تصور کنم تصویر محمد اومد تو ذهنم با کت شلوار جیگری و پیراهن مشکی و کروات هم رنگ کتش تازه ریشم نداشت موهاش رو هم با ژل بالا داده بود با قدم های بلند در حالی که یه لبخند ژیکوند رو لباش بود حیاط و گذروند و تو فاصله یک قدمی من ایستاد و دست گل گنده ای که با گلای رز قرمز درست شده بود و داد دستم بعد روبه روم زانو زد و همونطور که عاشقانه نگام میکرد یه جعبه شیکی و از جیبش در آورد وسمتم گرفت منم با هزارتا ناز و عشوه خرکی حلقه رو ازش گرفتم و کمکش کردم تا از جاش بلند شه بعد همه حتی بابا برامون دست زدن و با لبخند نگامون کردن بعد محمد جلوی همه پشت دستم و بوسید و حلقه رو تو انگشتم گذاشت از تفکرات مسخرم خندم گرفت این صحنه بیشتر شبیه به فیلمای ترکی شده بود بلند بلند خندیدم داشتم رومبل ریسه میرفتم که متوجه شدم دونفر دارن نگام میکنن خجالت زده ایستادم و به چهره ی سرخ از خنده مامان و چهره پر از تعجب بابا خیره شدم. بابا:سرخوشی؟!خیلی وقت بود اینطوری نمیخندیدی ! حالت خوبه باباجان؟ وقتی جوابش و ندادم به مامان نگاه کرد و پوزخند زد و بعد گفت : هنوزم میگی چیزی و پنهون نکردی؟ مامان با دیدن قیافه جدی بابا خندش و خورد و چیزی نگفت بابا که ازمون دور شد مامان زد زیر خنده و گفت : ببین فاطمه جون شاید باورت نشه ولی باید بگم این فقط یه جلسه خاستگاریه نه شب عروسی که انقدر براش خوشحالی ! چرا شبیه دختر ترشیده هایی شدی که واسه اولین بار میخوان بیان خاستگاریشون؟آروم باش دخترکم! قیافش جدی شد و ادامه داد: باباتم فهمید !همین و میخواستی ؟ میدونی چقدر کارت و سخت کردی؟ نمیخوام ذوقت و کور کنم ولی فاطمه تازه اول راهی بابات فقط اجازه داد اینا بیان خونمون اونم واسه اینه که پدر و مادر ندارن نخواست دلشون روبشکنه فکر نکن همچی تموم شد و قراره فردا اسمت تو شناسنامه اش بره راضی کردن بابات سخت تر از اون چیزیه که فکرش و بکنی! ده درصد احتمال داره بابات اجازه بده باهاش ازدواج کنی اون ده درصدم وقتی اتفاق میافته که پسره اونقدر عاشقت باشه و اونقدر خاطرت و بخواد که هر بار بابات شکستش کم نیاره و دوباره بیاد این آدمی که منو تو میشناسیم با ویژگی های اخلاقیش میتونه تحمل کنه بابات خار و خفیفش کنه؟میتونه سکوت کنه؟حرف های مامان تمام حال خوبم و ازم گرفت راست میگفت امکان نداشت امشب بابام اجازه بده و امکان نداشت محمد بخاطر من یه بار دیگه هم بیاد دختر خوب واسش زیاد بود چرا باید بخاطر من بی ارزش خودشو کوچیک کنه ؟_نمیخواستی ذوقم و کور کنی ولی باید بگم تمام امیدم و ازم گرفتی مامان جان چند بار صدام زد بدون اینکه جوابش و بدم رفتم تو اتاق و پشت در نشستم به این فکر کردم کسی که تا اینجا همچی و درست کرد و باهام مونده و صداهام رو شنید.. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
❤️☘ ️بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ☘❤️
❤️ پروردگارا ؛! 🍃❤️ همان گونه که چشم هایمان را از خواب بیدار کردی ؛ ❤️ قلب هایمان را از ' خواب غفلت ' بیدار کن ؛! 🍃❤️ همانگونه که جهان را ❤️به نور صبح سپید ❤️ منور گرداندی ؛ ❤️🍃 زندگی مان را به ' نور هدایت مهدوی ' منور بگردان🍃❤️ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 283 @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۶ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 27 October 2020 قمری: الثلاثاء، 10 ربيع أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹سالروز ازدواج حضرت رسول با خدیجه کبری علیهما السلام، 15 سال قبل بعثت 🔹هلاکت داود بن علی لعنة الله علیه، 133ه-ق 🔹موت مالک بن انس رئیس مذهب مالکی، 179ه-ق 🔹شروع خلافت بنی امیه، 41ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️24 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️28 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️30 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️33 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ✅ @Jameeyemahdavi313
✅ امام جعفرصادق علیه‌السلام: 📍 هُوَ المُفرِّجُ الكُرَبِ عَن شیعَتِه بَعد ضَنكٍ شَدیدٍ وَ بَلاءٍ طَویل؛ 📌 تنها او (حضرت مهدی) است که پس از دوران‌های طولانی بلاخیز و تنگناهای طاقت‌فرسا، غم‌ها و گرفتاری‌ها را از دل شیعیانش برطرف می‌نماید. 📚 الزام‌الناصب، ص ۱۳۸ @Jameeyemahdavi313
✅ رنگ طلایی را در کنار بسیاری از رنگ ها از جمله رنگ سبز می توان به کار برد. کاربرد رنگ طلایی و سبز در کنار هم باعث می شود، درخشش رنگ طلایی تا حد زیادی به تعدیل برسد. از نظر هارمونی رنگ نیز این رنگ ها در بطن یکدیگر قرار دارند و رنگ های متضاد و ضد هم نیستند. به همین خاطر بافتی که با دو رنگ طلایی و سبز در محیط منزل ایجاد می کنید، بافت نرم و فوق العاده است. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @Jameeyemahdavi313 🌺🍃🌺🍃🌺 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍏درمان بیماری‌های گوارشی با نعناع ⚛•☜معروف‌ترین گیاهی که در طب سنتی ایران از آن استفاده می‌شود...! 🔺بـــــــــــــــــــــــاد شـــــــــــــــــــکن 🌱ضـــــد ســـــــــــــرفه خلـــــــــــــطی 🌱مســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکن 🌱مفیــــد در درمان سرماخــــــوردگی 🌱بر طـــــــــرف کننده درد سیــــــــــنه 🌱تســــــــکـــــــــین درد دنـــــــــــــدان 🔻و ازبین برنده کرم‌های روده و معده @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 فرا رسیدن سالروز ازدواج حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه(س) مبارک باد. @Jameeyemahdavi313 ----•✿•♥️•✿•----
‏ڪرونای‌عزیزم: یڪ بهار، یڪ تابستان، یڪ پاییز و یڪ ‌زمستان را دیدی. از این پس همه‌چیز جهان تڪراریست. گورتو گم ڪن دیگه..✋😶. @Jameeyemahdavi313
کار مملکت به کجا رسیده که مأموریت سربازان گمنام از شکار فردی مثل ریگی تو آسمون رسیده به کشف آرد و پیاز تو زیر زمین! @Jameeyemahdavi313