eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
راه «ترک‌ گناه» ، «ترکِ» موقعیت گناه است زمینه‌ی گناه دیدی، فرار کن ..! ‌‌‌‌‌‌‌ @Jameeyemahdavi313
لازم است والدین در تربیت فرزندشان روش یکسانی داشته باشند. 🌀 کودکان سخت ترین درخواست والدین متحد را راحتتر از ساده ترین درخواست والدین متناقض اجرا می کنند ❗️ ✔️ @Jameeyemahdavi313
خدا خالقِ ماست و ما خالقِ زندگی‌مون. همه‌چی به خودت بستگی داره. تموم دردات، تموم لبخند‍‍ ات. @Jameeyemahdavi313
✨﷽✨ ✅چرا مسئلۀ خانواده در آخرالزمان یک مسئلۀ دارای اولویت است؟ ✍دلیل اول: طاغوت جهان(یعنی صهیونیسم) برای اینکه بر جوامع بشری تسلط پیدا کند، خانواده‌ها را مضمحل می‌کند، چون می‌داند که اولاً انسان‌ها با انبوهیِ جمعیت، می‌توانند بر باطل غلبه پیدا کنند لذا با نابودی خانواه‌ موجب کاهش جمعیت می‌شود. ثانیاً وقتی در جامعه‌ای خانواده نابود شد، این جامعه ضعیف و زبون می‌شود و راحت می‌توان بر آن مسلط شد. در پروتکل‌های دانشوران صهیون چند اصل مهم وجود دارد که به مضمحل‌کردن خانواده برمی‌گردد. البته یهودیان این سنت را از قدیم داشتند و در قرآن هم آمده که آنها-با یک روش‌هایی- بین زن و مرد اختلاف می‌اندازند (يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ) الان هم با ترفند‌های جدید، این کار را انجام می‌دهند. وقتی یک جامعۀ مستضعف بخواهد قوی بشود باید خانواده در آن جامعه، قوی باشد! این آمار طلاق با جامعۀ منتظر و مهدوی جور در نمی‌آید! این وضع حجاب و این تعداد کمِ زاد و ولد با بیرون آمدن از استضعاف جور در نمی‌آید. البته ما زیاد هم مقابل دشمنان، ضعیف نبوده‌ایم؛ اما همین هم صدقۀ سر خانواده‌های خوب است و آن مادرانی که شیران بیشۀ شجاعت را تربیت کردند. یک جوان شجاع و سلحشور که از زیر بُته در نمی‌آید؛ از یک خانوادۀ مستحکم در می‌آید. 💥دلیل دوم: بیش از نیمی از علائم فساد در آخرالزمان به اضمحلال خانواده مربوط می‌شود؛ دربارۀ بی‌بند و باری‌ها در آخرالزمان روایات بسیاری وجود دارد که ریشۀ این فسادها، ضعف بنیان خانواده است، یعنی نابودی خانواده منجر به فساد زنان و مردان می‌شود. 📚استاد پناهیان 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 @Jameeyemahdavi313
⚠️آبلیمو را درظرف پلاستیکی نگهداری نکنید❗️ 👈با توجه به اسیدی بودن آبلیمو، اسید، مواد پلاستیكی را تجزیه می‌كند، این مواد داخل آب لیمو شده و موجب فساد آن میشوند و مصرف آن خطرناك است‼️ @Jameeyemahdavi313
❣ 🔷ابن مسعود میگوید از رسول خدا (ص) سؤال کردم : کدام یک از اعمال نیک در نزد خداوند محبوبتر است⁉️حضرت فرمودند : نماز اول وقت. ◻️دوباره سؤال کردم : پس از آن چیزی برتر است❔ حضرت فرمود : نیکی کردن به پدر و مادر. 🔷دوباره سؤال نمودم : پس از آن چیست❓ فرمود : جهاد در راه خدا. 📕وسائل الشیعة ، ج۴ ، ص۱۱۲💫 📿 ✨💚 @Jameeyemahdavi313 💚✨
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅پرهیز درمانی؛ توصیه معصومین ✍امام کاظم علیه السّلام فرمودند: هیچ دارویی نیست، مگر آن که دردی را تحریک می کند. برای بدن هیچ چیز سودمندتر از امساک و نخوردن نیست، مگر آنچه مورد نیاز بدن باشد.۱ از پیامبر خدا(ص) نیز روایت است: تا جایی که بدنت تحمّل درد را دارد، از دارو پرهیز کن. وقتی که دیگر تحمّل درد را نداشت، آن گاه به درمان بپرداز.۲ از حضرت علی(ع) نقل شده است: «اِمشِ بِدائِکَ ما مشی بِکَ».تا وقتی درد، با تو راه می آید، تو هم با آن مدارا کن.۳ 💥از کلام حضرت رسول(ص) بهره بگیریم که فرمود:«الحِمیَهُ رأسُ الدّواء، و المِعدَهُ بیتُ الدّاءِ».پرهیز، اساس درمان است و معده، خانه درد است.۴ 📚۱-مسند الامام الکاظم(ع)، ج۳، ص۲۵۶ 📚۲-طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۳۶۲٫ 📚۳-نهج البلاغه، حکمت ۲۷٫ 📚۴مکارم الاخلاق، ص۳۶۲ 🔅 @Jameeyemahdavi313💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
|🍃بیو |🍃محبت ها هیچوقت فراموش نمیشن اگه محبت کردی،اونقدر میچرخه تا یه روزی یه جایی که روحتم خبر نداره بهت برمیگرده :) .🌿♥️. الهی آمین @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚﷽💚 تویی امام زمانم، تویی تمام جهانم تویی بِه از همه خوبان، بیاگل نرگس تویی تمام امیدم، تویی نوا و نویدم تویی که جلوه احسان، بیا گل نرگس
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#رمان_جانم_میرود #به_قلم_فاطمه_امیری #پارت_پنجاه و هفتم ـــ همه هستند! اتوبوس حرکت کرد. شهاب سر
هشتم ـــ نرجس! کسی اینجا نیست؟! به هق هق کردن افتاده بود. با فکر اینکه به آن ها زنگ بزند؛ سریع دستش را در جیب مانتویش گذاشت. اما هر چه گشت، موبایلش نبود. فقط دستمال و هنذفری بودند. با عصبانیت آن ها را روی زمین پرت کرد. هوا سرد بود و پالتو را در اتوبوس گذاشته بود. نمی دانست چه کار کند نه می توانست همانجا بماند و نه می توانست جایی برود. می ترسید... میترسید سر راه برایش اتفاقی بیفتد. احساس بی کسی می کرد. پاهایش از سرما و ترس، دیگر نایی نداشتند. سر جایش زانو زد و با صدای بلند شروع به هق هق کرد. با صدای بلند داد زد: ـــ شهاب تور وخدا جواب بده...مریم...سارا...! در جوابش چند گرگ زوزه کشیدند. از ترس سر جایش ایستاد؛ و با دست جلوی دهانش را گرفت، تا صدایش بیرون نیاید. نمی توانست همانجا بماند. آرام با قدم هایی لرزان به سمتی که اتوبوس حرکت کرده بود؛ قدم برداشت. هوا سوز داشت. خودش را بغل کرد. با ترس و چشمانی پر اشک به اطرافش نگاه می کرد. با شنیدن صدای پارس چند سگ، که خیلی نزدیک بودند؛ مهیا جیغی کشید و شروع به دویدن کرد. طرف راستش یک تپه بود. با سرعت به سمت تپه دوید. وقتی در حال بالا رفتن از تپه بود با شنیدن صدای پارس سگ ها برگشت؛ که پایش پیچی خورد و از بالای تپه افتاد. صدای برخوردش به زمین و جیغش درهم آمیخته بود. چشمانش را با درد باز کرد! سعی کرد بشیند؛ که با تکان دادن دست راستش از درد جیغ کشید. دستش خیلی درد داشت. نگاهی به تپه انداخت. ارتفاعش زیاد بود. شانس آورده بود که سرش به سنگی نخورده بود. دیگر حتی رمق نداشت از این تپه بالا برود... زانوهایش را جمع کرد و سرش را به سنگ پشت سرش تکیه داد. اشک های گرمش بر روی صورتش که از سرما یخ کرده بود؛ روانه شدند. گلویش از جیغ هایی که زده بود می سوخت. پیشانیش و گوشه ی لبش خیلی می سوختند. نگاهی به دست کبود شده اش انداخت. حتی نمی توانست به آن دست بزند. دردش غیر قابل تحمل بود! شهاب با سرعت زیادی رانندگی می کرد. آن منطقه شب ها بسیار خطرناک بود و زیاد ماشین رو نبود. برای همین هم از همان مسیر آمده بودند؛ که خلوت باشد. زیر لب مدام اهل بیت را صدا می زد و به آن ها متوسل می شد. دوست نداشت به اینکه برای مهیا اتفاقی افتاده باشد، فکر کند. فاصله ی زیادی تا رسیدن به آنجا نماند ه بود. به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. در را زد. ــــ خانم رضایی!خانم رضایی! اینجایید؟! اما صدایی نشنید... از سرویس بهداشتی خارج شد به سمت جاده رفت با صدای بلندی داد زد: ــــ خانم رضایی!مهیا خانم! کجایید؟! بعد چند بار صدا زدن و پاسخ نشنیدن ناامید شد. سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد... ــــ چیکار کنم خدا! چیکار کنم! شهاب با دیدن هنذفری دخترانه ای با چند دستمال به سمتشان رفت. احتمال داد که شاید برای مهیا باشند... به سمت همان مسیر دوید؛ و همچنان اسم مهیا را فریاد می زد. یک ساعتی می شد، که دنبال مهیا می گشت.اما اثری از مهیا پیدا نکرده بود. دستش را در اورکتش برد، تا به محسن زنگ بزند، که برای کمک با چند نفر بیاید. موبایلش را درآورد. اما آنجا آنتن نمی داد. بیسیمش را هم که جا گذاشته بود. نمی دانست باید چکار کند. حتما تا الان خانواده مهیا قضیه را فهمیده بودند... دستانش را در موهایش فرو برد و محکم کشید. سر درِد شدیدش اورا آشفته تر کرده بود. با دیدن تپه ی بلندی به سمتش رفت به ذهنش رسید، که ازبالای تپه می تواند راحت اطراف را ببیند... با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر خورد و به سر مهیا خورد. مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر بالای تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
نهم شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛ نمی توانست درست ببیند. با ناامیدی زمزمه کرد... ـــ مهیا کجایی آخه... بعد با صدای بلندی داد ز د: ـــــ مـــــهـــــــیـــــــــا... مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت. مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت. نگاهی به بالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. می خواست بلند شود؛ اما با برخورد دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت. سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود. نمی دانست چیکار کند. اشکش درآمده بود. با ناامید با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد. شهاب با شنیدن صدایی از پایین تپه همان راه رفته را، برگشت. شهاب صدای هق هق دختری را شنید. ــــ مهیا خانوم! مهیا خانوم! شمایید؟! مهیا با صدای گرفته که سعی می کرد، صدایش بلند باشد گفت: ــــ سید! توروخدا منو از اینجا بیار بیرون! شهاب با شنیدن صدای مهیا خداروشکری گفت... ــــ از جاتون تکون نخورید. الان میام پایین... شهاب سریع خودش را به مهیا رساند. با دیدن لباس های خاکی و صورت خونی و زخمی مهیا به زمین افتاد و کنار مهیا زانو زد. ــــ حالتون خوبه؟! مهیا با چشم های سرخ و پر از اشک در چشمان شهاب خیره شد! ــــ توروخدا منو از اینجا ببر.. شهاب با دیدن چشمان پر از اشک مهیا سرش را پایین انداخت. دلش بی قراری می کرد. صلواتی را زیر لب فرستاد. مهیا از سرما می لرزید شهاب متوجه شد. اورکتش را در آورد و بدون اینکه تماسی با مهیا داشته باشد، اورکتش را روی شانه های مهیا گذاشت. ــــ آخ... آخ... ـــ چیزی شده؟! ـــ دستم، نمی تونم تکونش بدم. خیلی درد می کنه. فکر کنم شکسته باشه! شهاب با نگرانی به دست مهیا نگاهی انداخت. ــــ آروم آروم از جاتون بلند بشید. شهاب با دیدن چوبی آن را برداشت و به مهیا داد. ـــ اینوبگیرید کمکتون کنه... با هزار دردسر از آنجا خارج شدند. شهاب در ماشین را برای مهیا باز کرد و مهیا نشست. شهاب بخاری را برایش روشن کرد و به سمت اهواز حرکت کرد. مهیا از درد دستش گریه می کرد. شهاب که از این اتفاق عصبانی شده بود، بدون اینکه به مهیا نگاه کند؛ گفت: ـــ مگه نگفته بودم بدون اینکه به کسی بگید؛ جایی نرید. یعنی دختر دبیرستانی بیشتر از شما این حرف رو حالیش شده... نمی تونستید بگید که پیاده شدید؛ یا به غرورتون بر میخوره خانم... شما دست ما امانت بودید... مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد: ــــ سر من داد نزن...من به اون دختر عموی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی! شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد. مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود. شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایاشروع سخن نام توست وجودم به هرلحظه آرام توست دل ازنام ویادت بگیرد قرار خوشم چونکه باشی مرا درکنار 🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی تمام بیماران ♥️ 132 @Jameeyemahdavi313
✨🌸✨🌺✨ 📆 امروز چهار شنبه: 7 خرداد 1399 4 شوال 1441 27 می 2020 ذکر 👈"یا حی یا قیوم' 💯📿 🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴 🔺امروز متعلق است به: انوار منیر راه سعادت ❤امام کاظم(ع)❤ 💛امام رضا (‌ع)💛 💙امام جواد (ع)💙 💜امام هادی (ع)💜 روزمان را با هدیه 5 شاخه گل صلوات به محضر مبارکشان معطر میکنیم 💫🌹✨🌺💫🌸✨🌷 ⚪️🔶🔹مناسبت های روز: 🔘افتتاح اولین دوره مجلس شورای اسلامی(۱۳۵۹هـ ش) ◾️در گذشت شاعر انقلاب و اهل بیت محمد رضا آغاسی 💖🎄💖🎄💖🎄💖 📆 روزشمار: ♦️7 روز تا رحلت امام خمینی ♦️8 روز تا قیام خونین 15 خرداد ♦️21 روز تا شهادت امام صادق(ع) 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 ✔️ @Jameeyemahdavi313
علیه السلام: کسی که متکبّر باشد، از نابودی در امان نیست مَن کانَ مُتَکبِّرا لم یَعدِمِ التَّلَفَ 📚میزان الحکمه جلد۱۰ صفحه ۲۳ @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وضو گرفتن زن در جایی که مرد نامحرم او را می بیند، چگونه است؟ گناه کرده، ولی وضویش صحیح است. 🍃💫🍃💫🍃💫🍃 در ماه رمضان مدتى روزه نگرفته ام، اما تعداد روزه ها را فراموش کرده ام، وظیفه ام چیست؟ مى توانید به مقدار حداقل اکتفا کنید؛ یعنى، هر مقدار از روزه ها را که یقین دارید کمتر از آن نبوده، قضا کنید و بیش از آن لازم نیست. @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 🍂 🍃 اگر می خواهید در این سالن امتحان دنیا، خوب امتحان بدهید: مراقب افکارتان باشید. مراقب اعمالتان باشید. مراقب صفاتتان باشید، ببینید چه صفاتی دارد درون شما رشد می کند. (حاج آقا زعفری زاده) @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 چشمه هفت رنگ مُجن از توابع که در نوع خود كم نظیر است😍😍 از نوع چشمه های گوگردی،ڪه در ۲٥کیلومتری شمال شاهرود درمیان شکاف درههای دامنه قله٤۰۰۰متری شاهوار واقع شده @Jameeyemahdavi313
-با داییم رفته بودم موبایل بخریم داییم به فروشنده گفت : به نظر شما کدوم رنگو بخریم ؟ فروشنده : والا این به سلیقه ی شخصیتون برمیگرده من نمیتونم نظری بدم ! داییم : حالا شما اگه بودی کدومو میخریدی ؟ فروشنده : چی بگم والا !!! شما باید بپسندین سلیقه ها متفاوته ! داییم : سلیقه ی شما کدومو میپسنده ؟ فروشنده : والا من اگر بودم نقره ای رو میخریدم !😀 داییم : پس اگر زحمتی نیست اون مشکی رو به ما بده …😕 فروشنده با تعجب گفت چرا مشکی ؟ داییم : اون نقره ایه حتما مشکلی داره که اصرار داری به ما بندازیش😒😞😛😝😝 @Jameeyemahdavi313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
|🍃بیو |🍃محبت ها هیچوقت فراموش نمیشن اگه محبت کردی،اونقدر میچرخه تا یه روزی یه جایی که روحتم خبر نداره بهت برمیگرده :) .🌿♥️. الهی آمین @Jameeyemahdavi313