eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
250 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید 🦋 🌹 برشی از کتاب: یاد آن جمله‌ای افتادم که حمید شب قبل از رفتن گفته بود: «فرزانه دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمی‌تونی بلرزونی»، در گوشش حلالیت خواستم، گفتم: «حمیدم ببخش اگر دلتو لرزوندم، منو حلال کن، شهادتت مبارک عزیزم، سلام منو به سیدالشهدا(ع) برسون، به حضرت زهرا(س) بگو هدیه منو قبول کنن». نمی‌گذاشتند بیشتر از این کنار حمید بمانم، می‌گفتند خوب نیست پیکر بیش از حد در فضای باز باشد، می‌خواستند حمید من را داخل سردخانه ببرند، برای بار آخر دستم را روی صورتش گذاشتم، حمیدی که همیشه صورت گرم و پر از محبتش را لمس می‌کردم حالا سرد سرد بود، سردی که تا مغز استخوان آدم می‌رفت، گفته بودند چشم‌های نیمه باز حمید را نبندید تا مادر و همسرش را برای بار آخر ببیند، خودم چشم‌هایش را بوسیدم و بستم، چشم‌هایی که هیچ وقت به گناه باز نشد، چشم‌هایی که انگار لحظات آخر امام زمان(عج) را دیده بود، چشم هایی که بسته شد تا از این به بعد فقط زیبایی‌ها را ببیند. 💚 @Jameeyemahdavi313 💚
• • استادمون‌میگفت‌ماشینو‌که‌طراحی‌میکنن‌🚗√ یه‌آیینه‌کوچیک‌میزارن‌واسه‌نگاه‌کردن‌به‌عقب ‌یه‌شیشه‌بزرگ‌میزارن‌واسه‌دیدن‌جلو‌🌿|| 『همونقدر‌محدود‌به‌گذشته ‌نگاه‌کنید‌نگاهتون‌به‌جلو‌باشه 』 • • 💚 |🤩| @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت78 ✍ #زهرا_شعبانے با سابیدن قند ها بالای سرمون،حاج آقا هم شروع
💞 با این یه بیت صورتش مثل گوجه قرمز شد و به دوستش گفت: +خب من آمادم اون نگاهی گذرا بهش انداخت: *عزیزم میدونم همین جوریم خوشگلی ولی واسه اینکه عکسا بهتر دربیاد یه چیزی به صورتت بمال. +آخه... *سریع باش به سمت میز دراورش رفت و کمی ریمل زد با یه رژ لب کالباسی...از تو کشوی میز یه تاج گل آبی روی موهاش گذاشت و به دوستش نگاه کرد: +خوبه؟راضی شدی؟ *عالی شدی دختر چون هیچ وقت با آرایش ندیده بودمش خیلی تغییر کرده بود. شاید برای قلب آدمی مثل من خیلی زود بود که با امید تا این اندازه صمیمی بشم اما بابت این شب پر از برکت خیلی خوشحال بودم و حس میکردم که بابا احمد از منم خوشحال تره و این کاملا طبیعی بود. بعد از تموم شدن عکاسی با لباس حریر صورتیم که دنباله نسبتا بلندی داشت وارد حیاط شدم و روی تاب نشستم.امید گفت که میره تو ماشین که جلوی دره یه چیزی برداره و بیاد. داشتم به درختای خونمون نگاه میکردم که امید با یه جعبه کادویی طلایی اومد تو.لبخندی زد و گفت: +این مال شماست چشمام برق زد؛جعبه رو ازش گرفتم و درشو برداشتم.با دیدن کادوش فقط دوتا بال برای پرواز کم داشتم.یه تاج گرد سلطنتیِ فوق العاده زیبا بود.درش آوردمو با ذوق گفتم: –وای این تاج با سرویس طلایی که گرفتیم سته +قابلتو نداره؛برای عروسی بپوشش –ولی امید این که سلطنتیه خندید: +من به عمد اینو گرفتم که بدونی تا ابد ملکه ی منی.فقط یادت باشه "چادرت" از هر تاجی تو رو بیشتر سزاوار "ملکه بودن" میکنه. تو دلم کیلو کیلو قند آب میشد برای مردی که چادر منو نشونه ارزشام میدید.دوباره لب باز کرد: +قدر خودتو بدون یسنا خانومم انگشتای دوتا دستمو بالا آورد و بوسید: –یه روزی آرزوم بودی خوشحالم که الآن مال منی. شاید اگه یه دماسنج بهم وصل میکردن...هه!!!بیچاره دماسنجه،بلافاصله میترکید انقدر که داغ کرده بودم. 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄
💞 امید برگشت خونه شون و منم لباسام رو عوض کردم.خیلی خسته بودم و خیلی خوشحال،با دنیایی از آرزوهام که با رسیدن به امید داشتن برآورده میشدن روی تختم دراز کشیدم و سریع به خواب رفتم. ‌صبح از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه راهی خونه امید اینا شدم چون دیشب به امید گفته بودم ساعت ۹ میام دنبالش تا باهم بریم سرکار. به در خونه شون رسیدم و بهش تک زنگ زدم تا بیاد پایین.بعد از دو دقیقه اومد و گفت: +به!!!خانم خودم –سلام +‌سلام...ببخشید وقتی میبینمت همه آداب و رسوم یادم میره چقد زبون بازه!!!خندیدم و گفتم: –شما اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی؟ +دیگه شمایی وجود نداره از این بعد باید صدام بزنی "تو" "امید جان" "عزیز دلم" و غیره خواستم جوابشو بدم که یهو یه ماشین پلیس جلو پامون ترمز کرد.دوتا افسر جوون پیاده شدن و به سمتمون اومدن.یکیشون گفت: *سلام...آقای امید فاتح؟ امید بُهت زده جوابشو داد: +بله خودم هستم اون افسر خیلی تحقیر آمیز گفت: *پسر سرهنگ حسین فاتح درسته؟ ولی امیدِ من مغرور تر از این بود که اجازه بده کسی اینطوری درمورد خودشو پدرش حرف بزنه: +شما مشکلی داری؟ *نخیر سرهنگ فاتح تاج سر ماست ولی شما باید با ما تشریف بیارید کلانتری ترس همه وجودمو گرفت و پریدم وسط حرفشون: –کلانتری چرا؟ *خانم بیتا سهیلی از ایشون شکایت کردن؟ به امید نگاه کردم: –بیتا کیه؟ +یکی از اون دخترا که... نفس عمیقی کشید و دستشو تو موهاش فرو کرد.اون افسره به همکارش اشاره کرد که به امید دستبند بزنه.بهش دستبند زدن و داشتن میبردنش که با ناله از پشت صداش زدم: –امید برم بالا به آرام جون بگم؟ برگشت به سمتم: +نه دورت بگردم؛به بابام خبر بده. بردنش و قلب منم باهاش رفت.هر چند امید سن زیادی نداشت ولی الآن فهمیدم که چقدر انتخابم درست بوده چون با وجود وخامت اوضاع، خم به ابروش نیاورد و نگرانِ فکری بود که من درموردش میکردم.اما خدا شاهده من بیشتر از قبل به مردی افتخار کردم که به جرمِ اغفال و اخاذی از یه دختر دستگیر شده بود. بعد از تجزیه و تحلیل وضعیت گوشیمو برداشتم و به پدر امید زنگ زدم: –الو سلام آقا حسین +سلام دخترم چیزی شه؟ به گریه افتادم: –امیدو گرفتن با صدای نگرانی گفت: +چی!!!! 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ســـــلام 🍃یه صبح دیگه از 🌸فصل زیبای 🍃 بهار آغاز گشت 🌸آرزو می‌ڪنم 🍃قلبتون پر باشد 🌸از مـهر و محبت 🍃تنتون سلامت 🌸روحتون سرشار از آرامش 🍃و روزے و برڪتتون روز افزون 🌸صبح دوشنبتون دل انگیز و شاد @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 به نیت شفای تمام بیماران 🌷 💫 126 @Jameeyemahdavi313
صبح زیباتون بخیر✋☺ در خدمتتونم با تقویم 👇🌸
❣🧡❣💛❣💚❣💙❣ 🗓 امروز دوشنبه: 1 اردیبهشت 1399 26 شعبان 1441 20 آوریل 2020 ذکر روز: ' " یا قاضی الحاجات " ' 💯📿 🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴 🔺امروز متعلق است به : امام حسن (ع)🌷 امام حسین (ع)🌷 روزمان را با هدیه 5 شاخه گل صلوات به محضر مبارکشان معطر میکنیم🌹 💫🌹✨🌺💫🌸✨🌷 ♦️مناسبت های روز: 🔸آغاز موشک باران شهر دزفول توسط رژیم عراق (۱۳۶۲) 🔹اعلام امادگی شوروی یرای نظارت بر مذاکرات صلح بین ایران و عراق(۱۳۶۴) 🔸رود بزرگداشت سعدی 💖🎄💖🎄💖🎄💖 📆 روزشمار: 🔸5 روز تا ماه مبارک رمضان 🔹25 روز تا شهادت حضرت علی (ع) 🍃🌹🌱🌺🍀🌷 ✔️ @Jameeyemahdavi313
بی بهانه لبخند رو مهمان لبهایتان کنید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کمی بیاندیش... امام صادق(ع) مےفرمایند: مهدی "عج" بین مردم رفت و آمد میکند، در بازارها راه می رود و روی فرشهای آنها قدم میگذارد ولے او را نمیشناسند... 📚[بحارالانوار ج ۵۲ ص ۱۵۴]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ شماره تلفن خدا : 🦋 ۲۴۴۳۴ 🦋 ۲ رکعت نماز صبـــ🌤ــح ۴ رکعت نماز ظهـــ☀️ــر ۴ رکعت نماز عصـــ🌞ــر ۳ رکعت نماز مغــ🌛ــرب ۴ رکعت نماز عشـــ🌝ــاء بیایید خطوط دلهایمان را اشغال نگذاریم خدا پشت خط اســت . 📿 💚 @Jameeyemahdavi313 💚
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 من یه دخترم با خانواده ی مذهبی . میشه گفت آزادی داشتم چون با هر پوششی که دلم خواست بیرون رفتم البته میگم هرپوششی منظور بد نگیرید پوششی که خانوادم راضی بودن.اوایل که به سن تکلیف رسیده بودم پدر و مخصوصا مادرم روی این مسئله که من موهام و درنیارم خیلی حساس بودن و خوب من هم موافق بودم. گذشت چند سال که تقریبا آخرای دبستانم بود که یه بار برای چندبار من موهام و در آوردم وباخودم میگفتم این همه دخترا موهاشون و میریزن بیرون مگه چه لذتی داره خوب بزار منم امتحان کنم😊 چندبار که موهام و در آوردم گفتم که الان خانوادم برخورد بدی میکنن ولی درکمال تعجب دیدم که کوچکترین اعتراض لفظی به من نکردن. خلاصه گذشت تا تقریبا ۱۵روزی گذشت و من از بی حجاب بودنم بدم آمد و دوباره حجابم و درست کردم البته اینو مدیون مادرم هستم که بارفتارش بهم فهموند. اون سال من وارد مقطع راهنمایی شدم.من معمولا دختر آرومی هستم و برخلاف ظاهری که بعضی دوستان خیلی نزدیک از من دیدن خجالتی هستم.خوب یه دختر باکلی افکار که تو سن نوجوونی قرارداره.بین ایمان و حجاب و خدا و هزارتا سوالی که ممکن برای یه شخصی که هم سن و سال من باشه پیش بیاد. خلاصه سال تحصیلی اول راهنمایی با کلی سختی تموم شد گذشت و گذشت تا اینکه بین خانواده صحبت مسافرت مشهد شد.حالا موندم من و اون اراده ی قلبی بسیار خاصی که به امام رضادارم.توی اون مدت خیلی باخودم و امام رضا صحبت میکردم تو کوچیکترین فرصتی با خدا دردو دل میکردم. چندباراتفاقاتی می افتاد که ممکن بود سفر کنسل بشه .منم گفتم یا امام رضا اگه واقعا میفهمی که چی میگم اول حاجتم و بده و بطلب بیام. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 زیارتت.قول میدم برگشتنی خودم تغییر بدم.خلاصه شب نشده تاریخ رفتن اوکی شد و قرار گزاشته شد برای دو.سه روز بعد.سه روز بعد رفتیم ۱۰روزشد واما شب برگشتن هرکسی تویه حالی بود منم باخودم گفتم امام رضا توکه به قولی که دادی وفا گردی منم گفتم برگشتنی خودم و تغییر میدم پس چه تغییری بهتر از محجبه شدن و چادر پوشیدن. .منم برای رضای تو وخدااز همین الان چادری میشم.وخداحافظی من با امام رضا این طوری بود .الان من ۱سال و ۲ماهه که چادری ام و تابستون امسال با هدیه ی خود اقا که همون چادر بود رفتم.پابوسش .بهش گفتم ببین هنوز سر قولم هستم نه فقط الان تا آخر عمر پاش هستم.اینم بگم که برخلاف تصوری که خیلی هااز محجبه ها دارن دوستای صمیمی من بی حجاب اند. به قول مامانم ما کلا مخالف همدیگه هستیم.ومن چادرم و اول از لطف و عنایت امام رضا و بعدشم از مادرم دارم.چونکه اون با اینکه همیشه بهم میگفت من از اول دوست داشتم دخترم چادری باشه ولی هیچ وقت اجبار به پوشیدنم نکردکه زده بشم. @Jameeyemahdavi313 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت80 ✍ #زهرا_شعبانے امید برگشت خونه شون و منم لباسام رو عوض کردم
💞 بعد از توضیح همه ماجرا به آقا حسین، خودمو به کلانتری رسوندم و وارد سالنش شدم. به سمت چپم که نگاه کردم دیدم یه افسر داره به سربازی که کنار امید ایستاده میگه: *‌بذار همین جا روی این صندلی بشینه؛سرهنگ فاتح زنگ زد گفت سریع خودشو میرسونه. امید روی صندلی ای که گوشه راهرو بود نشست و اون سرباز بالای سرش ایستاد.وقتی اون افسر رفت دویدم و کنار امید نشستم: –سلام امید جان +سلام...تو اینجا چیکار میکنی؟ –دلم طاقت نیاورد +‌از دست تو خیلی نگران امید بودم و دلشوره داشتم.ماشینو تو حیاط کلانتری پارک کردمو به سمت سالن دویدم.امید و یسنا تو راهرو نشسته بودن و باهم صحبت میکردن.نزدیکتر که شدم سرگرد خالقی و دوست صمیمیش رو دیدم که به شکل نامحسوسی به امید و یسنا نگاه میکردن و درموردشون حرف میزدن: +تورو خدا میبینی؟ دختره چه خنگیه، با این همه خوشگلی و خانومی هنوز پای این پسره هوس باز مونده. *اگه به خوشگلیه که پسره هم چیزی کم نداره ولی واقعا واسه سرهنگ فاتح برای داشتن همچین پسری متاسفم. از پشت سر بهشون نزدیک شدم و گفتم: –هوس باز اونیه که به دختر شوهر دار میگه خوشگل به سمتم برگشتن و همونطور که هول کرده بودن؛ احترام نظامی گذاشتن و منم ادامه دادم: –پسر من هرچی که باشه واسه خاطر پول اینکارو کرد و بعدم پشیمون شد.فکر میکنم شماهایی که این شکلی عروس منو دید میزنین؛ بیشتر لایق لقب هوس بازین. سرشونو پایین انداختن و سرگرد خالقی گفت: +ببخشید ما قصدِ... –واقعا که!!! اگه من مافوقتون نبودم بازم بابت حرفی که زدین پشیمون میشدین؟ معلومه که نه.نترسین قصد ندارم بازداشتتون کنم؛الآنم با خیال راحت پشت سر منو خونوادم حرف بزنین. از کنارشون رد شدم و به سمت امید و یسنا رفتم.وقتی روبه روشون وایسادم؛هردوشون بلند شدن و سلام کردن.ولی امید سرشو کرده بود تو سرامیکای کف سالن و تو چشمام نگاه نمیکرد.با یه لحن خشک و جدی گفتم: –به من نگاه کن همچنان سرش پایین بود. –گفتم به من نگاه کن وقتی سرشو بالا آورد با اینکه چشماش پر از شرم بود ولی نمیدونم چرا با بیرحمانه ترین کلمات شروع به حرف زدن کردم: –برای آخرین بار بهت میگم؛وقتی بابت اشتباهی که کردی تاوان دادی و همه چیز تموم شده دیگه سرتو پایین ننداز. تا کسی نتونه متهمت کنه به هوس... چشمم به یسنا میوفته.عین بره ای که میخوان سرشو ببرن داشت به ما نگاه میکرد.ولی عجیب بود که اینقدر سنگدل شده بودم: –تو اینجا چیکار میکنی؟ خیلی مظلوم گفت: +اومدم کنار امید باشم 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗✼═┅┄
💞 +اومدم کنار امید باشم –امید اگه میخواد مرد بشه و بتونه از تو محافظت کنه باید این روزا رو پشت سر بذاره.برو، بودنت هیچ دردی رو درمون نمیکنه؛فقط به نگرانی های من اضافه میشه. اما این دختر سرتق تر از این حرفا بود: +زنش شدم که تو سختی و آسونی کنارش باشم امید گفت: *‌میدونم نگرانمی ولی بابا اینجاست؛اتفاقی نمی افته.برو سالن تئاتر، من و تو قول دادیم نمایشنامه رو تا ماه دیگه تموم کنیم +تو فکر کردی بدون تو دست و دلم به نوشتن میره؟ *یسنا جان،عزیز من برو خواهش میکنم. با لحن ناراحتی خداحافظی کرد و رفت. وارد حیاط کلانتری شدم ولی پاهام یاری نمیکردن که از اداره بیرون برم. همونجوری که ماتم گرفته بودم به یه دیوار تکیه دادم و تو فکر رفتم.بعد از پنج دقیقه آقا حسین اومد تو حیاط و روی یه نیمکت نشست.به سمتش رفتم و کنارش نشستم؛وقتی منو دید بازم شروع کرد: +تو چرا هنوز اینجایی؟ حالا دیگه آقا حسین پدر شوهرمه و با بابا احمد فرق نداره و من باید با شیرین زبونی دلشو آروم میکردم: –آخه چرا امروز اینقدر بداخلاقین بابا حسین؟ بهم با تعجب نگاه کرد چون انتظار نداشت "بابا" صداش بزنم.به زمین خیره شد و گفت: +ببخش،دست خودم نیست بابت اتفاق امروز ذهنم بهم ریخته. نمیدونم چرا دوست داشتم واسه آروم کردنش هرکاری از دستم برمیاد بکنم.با یه لبخند دست راستشو گرفتم و گفتم: –شما الآن باید از همیشه خوشحال تر باشین.چون پسرتون ازدواج کرده و یه دختر خوب گیرش اومده.شاعر نیستم که هستم،خانم دکتر نیستم که دارم میشم،از هر انگشتمم یه هنر میریزه.یعنی با این وجود خوشحال نیستین؟ از جاش بلند شدو سرمو بوسید و با یه نگاه مهربون گفت: +کی گفته خوشحال نیستم ولی نگران اینم که این ماجرا بیخ پیدا کنه.اگر میخوای بیشتر از این نگران نباشم از اینجا برو. –ولی من میخوام تا اومدن شاکیش بمونم چشم غره رفت: +یسنا برو با لحن بچگونه ای گفتم: –بازم که فلفلی شدین خندید: +از دست تو،خیلی خب بمون ولی وقتی اون دختره بیتا اومد نمیری طرفش –قول نمیدم 🌹 +تو...تو زنشی؟ –آره مثل کسی که یه سطل آب سرد رو سرش ریخته باشن روی صندلی نشست و گفت: +پس چرا وقتی ازش پرسیدم کسی رو دوست داره گفت نه‌؟ –امید آدم بدی نیست اون کارم یه اشتباه بود که با همه وجودش سعی کرد جبرانش کنه.بیتا جان ببخشش،اون واقعا قصد اذیت کردن تو رو نداشته. از جاش بلند شد و گفت: –من آدم بی شرفی نیستم؛اگه میدونستم تو توی زندگیش هستی دیگه کاری به کارش نداشتم. 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🍃🌺 به امروز خوش آمدید صبحتان بخیر و نیڪی و زندگیتون 🍃🌸 پراز عشق ومحبت لبخند بزن و برو به استقبال زیباییها همه چیز میتواند🍃🌼 دلخواهِ تو باشد وقتے خودت به رویِ آن لبخند بزنی🍃🌷 شروع هفته تون پر برڪت 🌸🍃 ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ @Jameeyemahdavi313 .•°☀
با هم بخوانیم 😇 هدیه به تمام شهدای مدافع حرم 🕊 127 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه شنبه😊 خوبی سه شنبه جان معرفی میکنم دوستان ایشون سه شنبه جان هستن سه شنبه جان این دو تا چشمیم که نگات میکنن اعضای خوب کانالمون هستن از طرف هردوتون میگم : خوشبختم🙏 خب اومدم بگم سه شنبه چه روزیه بفرمایین👇🌸
❣🧡❣💛❣💚❣💙❣ 🗓 امروز سه شنبه: 2 اردیبهشت 1399 27 شعبان 1441 21 آوریل 2020 ذکر روز: ' " یا ارحم الراحمین " ' 💯📿 🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴 🔺امروز متعلق است به : مظلومین وادی بقیع امام سجاد (ع)🌷 امام محمد باقر (ع)🌷 امام صادق (ع)🌷 روزمان را با هدیه 5 شاخه گل صلوات به محضر مبارکشان معطر میکنیم🌹 💫🌹✨🌺💫🌸✨🌷 ♦️مناسبت های روز: 🔸تاسیس سپاه پاسداران اتقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی(۱۳۵۸هـ ش) 🔹سالروز اعلام انقلاب فرهنگی 🔸شهادت شهید حاج حسین بصیر فرمانده لشکر ۲۵ کربلا(۱۳۶۵) 🔹 روز زمین پاک 💖🎄💖🎄💖🎄💖 📆 روزشمار: 🔸4 روز تا ماه مبارک رمضان 🔹24 روز تا شهادت حضرت علی (ع) 🍃🌹🌱🌺🍀🌷 ✔️ @Jameeyemahdavi313