هدایت شده از جوانــههــای انتظار
#روایت_شهدا
شهید علی #خلیلی
رسم خوبی داشتیم؛ ماه رمضون ها بعضی شبها چندتا از مربیها جمع می شدیم افطاری می رفتیم خونه دانش آموزان.
یه بار تو یکی از شبها تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه.من گفتم: پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم.
نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه ی بنده خدا!...از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!!
💠خانه فیروزه ای را به دیگران هم معرفی کنید.
@khane_firoozeie