بسم الله الرحمن الرحیم
#داستانک
با اندکی تصرف از متن اصلی.
با تشکر از نویسنده محترم و عذر خواهی از اینکه نامشان را نمیدانم که ذکر کنم.
#مادرانه
تا میخواهم تلفن را بردارم پایم روی دانه های انگور میرود. حواسم به پشت خط است، له می کنم و رد میشوم.
خدا را شکر روی خیسیِ فرشی که آنرا نجسکرده بود و تازه آبش کشیده ام پایم تمیز می شود.
دم آشپزخانه، پایم روی تاس منچ میرود، چقدر سر پنج وشش، همدیگر را میزنند،
حق هم دارند، همه دوست دارند برنده باشند.
دیشب خیلی دیر خوابیدند.
نزدیک تلفن که می رسم ناگهان پایم روی خرمایی میرود که تازه خورده و چون دوست نداشته بقیه اش را به فرش چسبانده.
خودم را جمع می کنم،نفسی عمیق می کشم و گوشی تلفن را بر می دارم.
وقتی حالم خوب است، هربار پایم روی جسم نامتعارفی میرود و چندشَم میشود، به خانه هایی فکر میکنم که تر و تمیز ولی سوت و کور و بی روح است،
اما حالا که کوهِ خستگی ام، با خودم نق میزنم، من هم دوست دارم خانه ام مرتب باشد، بههمریختگی، کلافه ام میکند، لکه دست های کوچک و کوچکتر روی شیشه و آینه و درهای کابینت مدام روی مغزم راه میرود ، راستش را بخواهید من هم گاهی احساس میکنم ارزش جان و جوانی ام بیشتر از این است که از این طرف جمع کنم از آن طرف بریزند.
چندبار گفتم من؟ بله دقیقا، با بچه داری من پایم را روی "منیت" خودم میگذارم.
الحمد لله بر منیت پا می گذارم #رشد می کنم و رد میشوم .
آنقدر باید نفسم را زیر پا بگذارم تا قدم به بهشتی نَهم که خدای رحمن وعده داده ، و الا این تک و توک بچه های ما، کجای بحران جمعیتی کشوری را چاره کنند که از دلِ آن یاوران منجی آخر قیام خواهند کرد ؟
مگر اینکه دستِ بالاسری باشد، عظیم خدایی که به زنبور، عسلِ شفابخش عنایت فرمود، چرا که با ذرات آبِ دهانش قصد خاموش کردن آتش را داشت.
پس #جهاد خالصانه ما هم در امر فرزندآوری باهدف سنگین شدن زمین به ذکر شریف لااله الا الله و رشد امت اسلام قطعا مؤثر خواهد بود،
حتی اگر در نمودارها،تغییری حاصل نشود.
اگر دست بالاسری باشد، که هست، آن دست کریم کلاف نخی را هم از ما گران می خرد .
چه برسد به این که ما همه زندگی مان را به پای قد کشیدن اینها میریزیم ،
حتی اگر غم کوچکی از دل #آقایمان بردارند، می ارزد.
برای #فرزند بعدی، دل دل نکن #شیرزن!
کمرت را محکم ببند برای #جهاد.
که جهاد زن همین است همین
بله دست بالاسری هست ... چشم بالاتر هم
و از تو، ذره ذره رنج هایت را، گران میخرند گران.
پویش مردمی#نه به
#غربالگری_دوران_بارداری
#سقط_جنین 👇👇👇
https://eitaa.com/JanineBiPanah
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستانک
سالها بود که دردش دیوانه ام کرده بود.
درد ناشی از همین بیماریم را می گویم. همین مرضی که سالهاست مرا از مطب این طبیب به مطب آن یکی می کشاند. عاقبت پس از مدتها درب خانه ی این و آن زدن نشانی طبیبی حاذق را گرفتم و حرکت کردم.
معاینه که شدم گفت: درمان دارد اما درمانی که درد هم بسیار دارد.
خنده بر لبانم جاری شد و با خوشحالی
گفتم :مانعی نیست تحمل میکنم. من شغلم درد کشیدن است آخر.
گفت : باید جراحی شوید، یک جراحی چند ساعته، آن هم بدون بیهوشی.
قبول کردم، آخر دردِ بیماری امانم را بریده بود.
جراحی که شروع شد داد و فریاد من هم شروع شد. دردِ مرض یک طرف و درد تیغ و ..... یک طرف.
درد بیشتر و بیشتر می شد و توان من کم و کمتر.
حالا سرم نیز از درد داشت منفجر می شد.
خواستم بگویم بس است. یادم آمد از دردهایم در این سالیان دراز.
پس چاره ای ندیدم جز فریاد زدن بر سر طبیب.
دوست داشتم هرچه از دهانم در می آید به او بگویم.
با خودم گفتم اگر خوب نشوم دمار از روزگارش در می آورم.
دلِ خوشی از او نداشتم اما چیزی نمی گفتم.
تا اینکه طاقتم تمام شد و ناگهان فریاد زدم :زودتر تمامش کن، آخر تو که کشتی ما را ای بی وجدان.
با آرامش رو به من کرد و گفت آرام باش عزیزم آرام.
گفتم:باید هم اینقدر آرام باشی تو که درد نمی کشی.
در طول آن چند ساعت هر چه توانستم بارَش کردم.
بگذریم.
با اینکه تا پای جان دادن رفتم اما به هر حال عمل تمام شد.
مدتی درد ناشی از عمل همراهم بود و هر بار که برای ادامه درمان پیش طبیب می رفتم با طلبکاری کنایه ای هم نصیبش می کردم.
و او همچنان با آرامش، در حالیکه لبخندی ملیح بر لب داشت کارش را انجام می داد و مراقباتِ دوران نقاحت را یاد آور می شد.
مدتی که گذشت، دیگر از دردها خبری نبود، همان درد های جانکاهِ سالیان متمادی را می گویم.
لذت راحتیِ ناشی از خلاصی از درد،تمام زندگیم را پر کرده بود. به طوریکه اصلا ازطبیب و جراحی و دردهای ناشی از آن فراموش کرده بودم.
مدتی به همین منوال سپری شد تا یک روز تصادفا یادم آمد از آن طبیب .
شرمندگی، محبت، ارادت و تلاش برای جبران زحمت درونم را پر کرده بود.
از طرفی باید برای لا اقل تشکری کوچک به دیدارش می رفتم و از طرف دیگر از آن همه اتهام زدنهای نابه جا و بی احترامی ها،رویِ دیدار نداشتم.
آن هم بدیهایی که در عوضش مهر دیده بودم و لبخند .
دوست داشتم آن دستانِ حاذق وهنرمند را بگیرم،با گرمی بفشارم و ببوسم.
حالا دیگر از اعماق جان آن طبیب را دوست داشتم.
حتی آن تیغی که با آن بدنم را شکافت را.
بالاخره رفتم.سرافکنده و شرمنده.
گرم استقبال کرد و انصافا یتیم نوازی کرد.
خوش مشرب بود و آرام
رفیق شدم با او
دیدار ها ادامه پیدا کرد و از آن پس دردهایم را تنها به سوی او می برم.
با خودم میگویم کجا بود این گنج نایاب؟
رفیقی طبیب .
ناگهان یاد این جمله می افتم.
ایها الناس انتم المرضاء و ربی هو الطبیب
به خودم می آیم و حدیث نفس می کنم.
نکند تمام این درد هایی که دادِ مرا در آورده درد جراحی است؟
دردِ ناشی از فقر و دردِ ناشی از همراهی با همدمی بداخلاق و .... را می گویم.
عملی، برای درمان درد های لاعلاجِ نفسی مبتلا به امراض صعب العلاج
راستی آن نوجوانی که دیروز دشنام داد مرا تیغ جراحیِ حضرت دوست نبود؟
آن دیگری چه طور؟
شرمندگی تنها ثمره ی جاهلی است چون من، که عمری طلبکارانه فریاد زدم و الطاف و نعماتش را نادیده گرفتم.
خوب، دوای مریضی که طالب سلامتی است دارویی تلخ است و عمل جراحی دیگر.
وگرنه به امتداد لایتناهی باید دردِ جانکاهِ ناشی از امراض گوناگون را تحمل کرد.
وچه بد حالی است حالِ مریضِ پر دردی که گذشتِ زمان برای او معنایی ندارد.
#داستانک
پویش مردمی #نه به
#غربالگری_دوران_بارداری
#سقط_جنین
#آمنیوسنتز 👇👇👇
https://eitaa.com/JanineBiPanah
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستانک
قسمت اول
۵ سال تحصیلات در دوره ابتدایی
۳ سال راهنمایی
۴ سال متوسطه
و ۵ سال دانشگاه
در نهایت اخذ مدرک مهندسی سیالات نتیجه ۱۷ سال تحصیلات کلاسیک من بود.
حالا بعد از ۱۷ سال من میتونستم کلی از مسائل جور وا جور فیزیک و ریاضی رو حل کنم. میتونستم وارد صنعت بشم و کمکی باشم برا چرخوندن چرخ صنعت.
اما از #مدیریت سر در نمی آوردم.
حتی نمیدونستم یه جامعه ی ۲ نفره رو چطور باید به صورت درست و صحیح اداره کرد،جامعه ای که یکی از اعضای اون رو خودم تشکیل می دادم.
با این حال ازداج کردم در حالیکه حتی یک اصل از اصول #مدیریت_خانواده رو بهم یاد نداده بودن.
خوب تحصیلات کلاسیک خالی بود از حتی یک روش اداره خانواده، چه برسه به جامعه.
چاره ای نبود و باید این جامعه ی کوچیک رو مدیریت میکردم. اما چطوری؟
از کجا باید این اصول و روشها رو یاد می گرفتم؟
باید یه منبع خوب پیدا می کردم و خودم دست به کار می شدم و مطالعه و تحقیق رو شروع می کردم.
بهترین اصول جامعه شناسی و مدیریت خانواده رو کجا می شد پیدا کرد؟
پویش مردمی #نه به
#غربالگری_دوران_بارداری
#سقط_جنین
#آمنیوسنتز 👇👇👇
https://eitaa.com/JanineBiPanah
#داستانک
قسمت دوم
شاید باورتون نشه بهترین و کربردی ترین اصول اداره خانواده به عنوان یه جامعه کوچیک رو لا بلای همین سخنان عالمترین و عاقلترین مردم عالم، یعنی اولیاء دین پیدا کردم .
کار طلبگی رو شروع کردم و به توفیق حق ،اصول ارتباط با همسر رو از دل سخنان مدیرترین مدیران عالم بیرون کشیدم.
خدا می دونه که چقدر راه گشا بود.
با خودم گفتم
علم دین (قرآن ، سخنان و سیره ائمه سلام الله علیهم) یعنی علم جامعه شناسی، یعنی علم مدیریت خانواده
یعنی علم تربیت فرزند
یعنی علم سیاست در تمام ابعاد، حتی سیاست خارجه
یعنی علمِ.......
با خودم گفتم اگه کسی خوب طلبگی کنه میتونه یه مدیر خوب باشه برای جامعه،
مثل امام خمینی رحمت الله علیه یا مثل آیت الله خامنه ای حفظه الله
پویش مردمی #نه به
#غربالگری_دوران_بارداری
#سقط_جنین
#آمنیوسنتز 👇👇👇
https://eitaa.com/JanineBiPanah
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستانک
سالها بود که دردش دیوانه ام کرده بود.
درد ناشی از همین بیماریم را می گویم. همین مرضی که سالهاست مرا از این طبیب به آن دیگری می کشاند.
عاقبت پس از مدتها درب خانه ی این و آن زدن، نشانی طبیبی حاذق را گرفتم و حرکت کردم.
معاینه که شدم گفت: درمان دارد اما درمانی که درد هم بسیار دارد.
خنده بر لبانم جاری شد و با خوشحالی
گفتم :مانعی نیست تحمل میکنم. من شغلم درد کشیدن است آخر.
گفت : باید جراحی شوید، یک جراحی چند ساعته، آن هم بدون بیهوشی و بی حسی.
قبول کردم، آخر دردِ بیماری امانم را بریده بود.
جراحی که شروع شد داد و فریاد من هم شروع شد. دردِ مرض یک طرف و درد تیغ و ..... یک طرف.
مدام درد بیشتر و بیشتر می شد و توان من هم کم و کمتر.
حالا سرم نیز از درد داشت منفجر می شد.
خواستم بگویم بس است. یادم آمد از دردهای مداوم این سالیان دراز.
پس چاره ای ندیدم جز فریاد زدن بر سر طبیب.
دوست داشتم هرچه از دهانم در می آید به او بگویم.
با خودم گفتم اگر خوب نشوم دمار از روزگارش در می آورم.
دلِ خوشی از او نداشتم اما حرفی هم نمی زدم .
تا اینکه طاقتم تمام شد و ناگهان فریاد کشیدم : زودتر تمامش کن، آخر تو که کشتی ما را، بی وجدان.
با آرامش رو به من کرد و گفت آرام باش عزیزم آرام.
گفتم:باید هم اینقدر آرام باشی تو که درد نمی کشی.
در طول آن چند ساعت هر چه توانستم بارَش کردم.
بگذریم.
با اینکه تا پای جان دادن رفتم ، اما به هر حال عمل تمام شد.
مدتی درد ناشی از عمل همراهم بود و هر بار که برای ادامه درمان پیش طبیب می رفتم با طلبکاری کنایه ای هم نصیبش می کردم.
و او همچنان با آرامش، کارش خودش را انجام می داد و مراقباتِ دوران نقاحت را یاد آور می شد.
مدتی که گذشت، دیگر از دردها خبری نبود، همان درد های جانکاهِ سالیان متمادی را می گویم.
لذت راحتیِ ناشی از خلاصی از درد،تمام زندگیم را پر کرده بود. به طوریکه اصلا ازطبیب و جراحی و دردهای ناشی از آن فراموش کرده بودم.
مدتی به همین منوال سپری شد تا اینکه یک روز ناگهان یادم آمد از آن طبیب حاذق و مهربان .
شرمندگی، محبت، ارادت و تلاش برای جبران زحمات او، درونم را پر کرده بود.
از طرفی باید برای لا اقل تشکری کوچک به دیدارش می رفتم و از طرف دیگر از آن همه اتهام زدنهای نابه جا و بی احترامی های پی در پی،رویِ دیدار نداشتم.
آن هم بدیهایی که در عوضش مهر دیده بودم و لبخند .
دوست داشتم آن دستانِ حاذق وهنرمند را بگیرم،با گرمی بفشارم و ببوسم.
حالا دیگر از اعماق جان آن طبیب را دوست داشتم.حتی آن تیغی که با آن بدنم را شکافت را.
بالاخره دل به دریا زدم و رفتم.
سرافکنده و شرمنده.
گرم استقبال کرد مرا و انصافا یتیم نوازی کرد.
خوش مشرب بود و آرام
رفیق شدم با او
دیدار ها ادامه پیدا کرد و از آن پس دردهایم را تنها به سوی او می برم.
با خودم میگویم کجا بود این گنج نایاب؟
رفیقی طبیب .
ناگهان یاد این جمله می افتم.
ایها الناس انتم المرضاء و ربی هو الطبیب
به خودم می آیم و حدیث نفس می کنم.
نکند تمام این درد هایی که دادِ مرا در آورده درد جراحی باشد.
جراحی برای درمان درد های نفسی مبتلا به امراض صعب العلاج
راستی آن نوجوانی که دیروز دشنام داد مرا تیغ جراحی حضرت دوست نبود؟
آن دیگری چه طور؟
خوب، دوای مریضی که طالب سلامتی است دارویی تلخ است و جراحی دیگر.
وگرنه به امتداد لایتناهی باید دردِ جانکاهِ ناشی از امراض گوناگون نفس را تحمل کرد.
شرمندگی تنها ثمره ی جهل جاهلی است چون من، که عمری طلبکارانه فریاد زدم و الطاف و نعماتش را نادیده گرفتم.
باید حواسم باشد که روزها روزهای درمان است.