eitaa logo
جوانه های تشکیلات🌱
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
916 ویدیو
87 فایل
﷽ 🌍 پایگاه تشکیلاتی #جوانه‌ها 🌱 ☀️تولید و نشر محتوای تشکیلاتی ☀️ترویج گفتمان مبانی تشکیلاتی ☀️ایده پردازی و هم‌افزایی ☀️انعکاس‌ فعالیت‌های‌‌ تشکیلاتی و تربیتی + نظرات ، پیشنهادات ، تبادل : @ad_Javaaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
∞♥∞ قسمت 1⃣1⃣ 🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. ❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. 🍃لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. 🔆اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ ♦️من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. 🌸جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. ✔️ و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: ✨کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. 🌿البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صله‌رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. 🌟 بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدیدنظر می‌کند. 💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. ✨نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد ،نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم. ♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. 🔅 یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود. ☘ یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. 💠ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست.وقتی نمازم تمام شد بگفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. 💠 گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. ☘ می‌دانستم از چیزی ترسیده...گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. 🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. ✅مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. ⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. ♻️ این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است... ادامه دارد... التماس دعا🌹✨ @bdilam
🔰 رفیق یا فرمانده 🔹 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که داد، گفت:«قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرف‌ها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند و خندیدند. گفت: «حسن! بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخوایم با هم باشیم. می‌آی؟ این طوری بیشتر باهم‌ایم». . . . 🔸 - آقا جون مگه چی میشه؟ ما میخوایم باهم باشیم. + باکی؟ - اون پسره که اون جا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت «نمی شه» - چرا؟ + پسرجون! اونی که تو میگی فرمانده‌س. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که ما رو این‌وَر و اون‌وَر می‌فرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه. @bdilam
⛔️ یکی از آسیب های بزرگ تشکیلات این است که فرمانده یا دبیر تشکل ، قدرت این را ندارد که کارها را به دیگران بسپارد ! یعنی خودش میخواهد در هر کاری دخیل شود و قسمتی یا تمام کارها را انجام دهد. این کار ، هم قدرت مدیریت را از دیگران می گیرد و هم خود مسئول را خسته می کند... ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی دانش آموزان انقلابی استان ایلام @bdilam
💡محیــط‌را‌روشن‌ڪنید! : شخصیت خود را، هم از لحاظ علمی، هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ تلاش و فعالیت و پرکاری و نشاط کار در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی، آن گونه آماده کنید که در هر جا قرار گرفتید، مثل چراغی محیط را روشن کنید. ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوانان انقلابی استان ایلام 🆔 @bdilam
❇️ استاد : زمان امیرکبیر ایشون داشت برای دفاع از کشور توپ می‌ساخت ولی انگلیسی‌های اومدن بین مردم شایعه انداختن که این امیرکبیر میخواد پول‌هاتونو بگیره باهاش توپ و اسلحه بسازه تا شما گشنه بمونید 😐 ، آخرش هم این فتنه باعث شد پروژه امیرکبیر شکست بخوره و انگلیس از جنوب به ایران حمله کنه و ایران هیچی نداشت برای دفاع از خودش! 😕 🔺چقدر شبیه امروزه که با هجمه تبلیغاتی بر علیه دانش موشک‌سازی ایران کار میکنند. یا می‌خوان واکسن خودشون رو به ما بدن و همزمان مردم رو از ایرانی میترسونن! @bdilam
∞♥∞ قسمت 2⃣1⃣ 🍀حتی به من گفتن اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید. ✨شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خود کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا می‌کند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد ✔️خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است. ♻️یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند. 💠یا در جای دیگری بیان شده که در اوقات بیکاری شیطان به سراغ فکر انسان می رود. ✅این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار می‌شوند. 🍃و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند: بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند. 🔘در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت. 🔶 سال‌های اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک می‌فرستادم. بیشتر پیام‌های من شوخی و لطیفه بود. ♦️ آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود لذا از پیامک بیشتر استفاده می‌شد. 🔮 رفقای ما هم در جواب ما جوک میفرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه می‌فرستاد. 📘من هم در جواب برایش جوک می فرستادم.نمی‌دانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. 🔺از شماره ثابت به او زنگ زدم.به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم. 🔰 از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم. ⚪️جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان می‌داد به من گفت: نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان‌ها مشکل‌ساز است. 🌸 امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید: نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است. 🌟هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او می‌دهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد. 🍁به من گفت:اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می‌دادی. 💠جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه مرا به شهادت دید گفت: اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد... 🍀یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی. ♦️مربیان خواهر کار اردو را پیگیری می‌کنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.از سربازها هم استفاده نکنید. 💥 سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی می‌رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ‌کس حرفی نمی‌زدم. 🔅روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد. 🔴سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم. 🔥خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم. 🍃 شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است. 🌾در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم،جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی. 🔰برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد. 🍃یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم شوخی می‌کردیم. یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت باید بروید و مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل میشوید. 💥اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت! از آن روز به بعد سرشوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا میکردم. 🌿 هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم. 🌱در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. همان شهیدی که ما با همسرش شوخی می‌کردیم! 🔆 ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟! ادامه دارد... ➬ @bdilam
▪️خانم یکی از پاکبانان محله مریض شده بود، بهش مرخصی نمی‌دادند و می‌گفتند: نفر جایگزین نداریم. رفته بود پیش شهردار، آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش... @bdilam
☀️ ما باید خودمان را نورانی کنیم☀️ 🔷 وقتی این تشکیلات شکل گرفت، همۀ ما را مانند نماز جمعه به خودش مکلّف کرد!! آن‌وقت اگر اشکالی باشد، باید« همه »سعی کنیم با ساز و کارِ یک زندگیِ جمعی، و کار تشکیلاتی، « اشکال» را برطرف کنیم و جلو برویم. ⚜️ برای پیشبردو موفقیت درکارهای مهم وبزرگ ، راهی جز «متشکل شدن» نداریم! کسانی که نمی‌خواهند استعدادشان را به مشارکت بگذارند، « تشکیلاتی »نیستند، افرادی ،که ولایت پذیری ندارند‼️ ، وتمرینِ تبعیت از « ولی» نمی کنند، «رفتار تشکیلاتی » ندارند. ⚠️ ما برای رسیدن به آرمان مشترک ، راهی جز «متشکل شدن» نداریم! امام باقر صلوات الله علیه، کسی را به محضر پذیرفتند. او از امام باقر(ص) تقاضا کرد : «شما قیام کنید، شما هزاران نفر شیعه دارید!» حضرت فرمود: آیاشما با هم این‌طور هستید که راحت دست در جیب هم کنید؟‼️ ↘️↘️ 🔚 یعنی مرز مالکیت بین شما نباشد و از امکانات یکدیگر با طیب خاطر استفاده کنید، بدون اینکه کسی ناراحت شود؟ ⛔️ او گفت: نه! ما دست به اموال همدیگر نمی‌زنیم! حضرت فرمود: پس موقع قیام و ظهور نشده است!!! 🔆🇮🇷 مدرسه تشکیلات خاکریز استان ایلام🇮🇷🔆 @bdilam
∞♥∞ قسمت 3⃣1⃣ 📘از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. 🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. ✅سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 🔰گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... ⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. 🌴بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... 🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. ☘همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! 🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد... شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ 🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ✨پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند. 💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. ✨آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. 💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. 🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... 🌏 یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. ❄️حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. 🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. 🌳درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان... بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود . 🌾صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. 🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ✅با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. 🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ♻️ نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. 💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. 💠اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ♻️با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم 🔆با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم.میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است... ادامه دارد... @bdilam
✏️ چقدر بد است که کسی در قوی باشد ؛؛ اما در همان رفقا، بی عرضه و ضعیف! @bdilam
جوانه های تشکیلات🌱
✏️ #رفیق_تشکیلاتی چقدر بد است که کسی در #رفیق_شدن قوی باشد ؛؛ اما در #نگه_داشتن همان رفقا، بی عرضه
در دوران دفاع مقدس همه‌چیز فرق داشت، تا جایی که حتی رفاقت‌ها هم رنگ و بوی دیگری گرفته بود؛ رفاقت‌هایی از جنس «معنویت»، «ایثار» و «ازخودگذشتگی». شهیدان «علی سراج»، «مجتبی سعیدی» و «احمد مختاری»، سه نوجوانی هستند که در جبهه، حق «رفاقت» را در حق یکدیگر به کمال رساندند؛ البته نه رفاقتی از جنس دنیایی، بلکه رفاقتی از جنس عاقبت به‌خیری، رفاقتی از جنس شهادت. این سه رفیق نوجوان، با یکدیگر عهد و پیمان بستند که چنانچه هرکدام از آن‌ها شهید شدند، دو نفر دیگر را نزد خداوند متعال شفاعت کنند؛ هرچند دیری نگذشت که هر سه نفر آن‌ها به شهادت رسیدند. کسی چه می‌داند؟ شاید وقتی یکی از این سه رفیق شهید شد، به عهد و پیمان خود وفا کرده و برای دو رفیق دیگر خود، از خداوند طلب شفاعت کرد و خدا هم از گناهان آن دو نفر گذشت و این‌گونه مدال شهادت زیبنده گردن هر سه رفیق شد. @bdilam
⛔️ : ⭕️ خوش تیپ ⭕️ باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 @bdilam
🔺•🔻•🔺•🔻•🔺 ـ حضرت آقـــا : روحیّه‌ی جهادی را بر روحیّه‌ی تافته‌ی جدابافته بودن ترجیح بدهید... راهش هم این است که کار جهادی و روحیّه‌ی جهادی را در خودتان تقویت کنید. روحیّه‌ی جهادی یعنی کار را برای خدا انجام دادن، کار را وظیفه‌ی خود دانستن، همه‌ی نیروها را در راهِ کارِ درست به میدان آوردن؛ این روحیّه‌ی جهادی است. ➖➖➖➖ 🔹دانش آموزان عزیز ، شما میتوانید جهت دنبال کردن فعالیت های قرارگاه جهادی بسیج دانش آموزی استان ایلام به کانال رسمی این قرارگاه بپیوندید 😎🌱 🔰آدرس کانال جهادی در ایتا : 👉🏻 @Jahadi_ilam ➖➖➖➖ 🔺قرارگاه‌جهادی‌بسیج‌دانش‌آموزی‌استان‌ایلام 🆔 @bdilam
درکار تشکیلاتی ابتدا باید جذب نیرو کرد زیرا با دشمنی که تشکیلاتی کار می کند نمی توان به تنهایی مبارزه کرد. اولویت قرآن بیشتر بر مبنای کار جمعی است. نیرویی باید جذب کرد که بتوان با آن، یکدل و یک هدف بود. @bdilam
آیت الله حائری شیرازی: حرف نزنید و پراکنده گوش نکنید تا پراکنده نشود. @bdilam
فرمانده باید جلوتر از نیروها باشه! خودش رفته بود سرکشی خط. خاکریز بالا نیامده، لودر پنچر شده بود، سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشکر گرفت؛ خواب بود. «یعنی چی که فرمانده گردان هفت کیلومتر عقب‌تر از نیروهاشه؟ اگه قراره گردان با بی‌سیم هدایت بشه، از مقر تیپ این کار رو می‌کردیم. وقتی از پشت بی‌سیم میگه سمت راست فشاره، فرمانده گردان باید با گوشت و خونش بفهمه چی میگه. باز توقع داریم خدا کمک کنه؛ این جوری نمیشه! فرمانده گردان باید جلوتر از همه باشه.» "شهید حسن باقری" 🌱 🆔 @bdilam
| برای استخر، پایگاه بسیج زده بود! روایت شنیدنی درباره شهید مصطفی صدرزاده: 🔸در کارهای فرهنگی خیلی سختی تحمل می‌کرد. مصطفی تا حدود ساعت ۱۲ شب در می‌ماند و کار فرهنگی می کرد. در ماه رمضان حاج آقا بطحایی را تا نماز صبح استخر می‌برد که پاسخگوی سوالات شرعی مردم باشد. 🔸ورودی و لابی استخر بیشتر به یک مجموعه فرهنگی هنری و نمایشگاهی می‌خورد تا استخر. یک اتاق همان‌جا بود که روی آن نوشته بود: «پایگاه بسیج استخر قائم ثبت نام می‌کند.» 🆔 @bdilam
🔰 لوح | ✍حاج قاسم سلیمانی: با داخل اتاق و پشت میز نشستن نمیشود مدیریت کرد. باید امامت کرد و رفت جلو و گفت بیا @bdilam
∞♥∞ قسمت4⃣1⃣ 🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. ♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. 🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. 💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم:نخیر دستم را ول کن! 💠 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. 🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. 🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. ♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین در نامه عمل شما ثبت شده است. 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: 🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. ♦️خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. ▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد 🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. 🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود... 🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم. 🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت. تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! ⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. 💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... 🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم‌ ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود. 🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم. 💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم. 💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمی‌شد. ✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. ❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی! 🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. 🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. 🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم: ❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد! ♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی. 🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه. 🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.. اما باز بد نبود. ✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی... ادامه دارد... @bdilam
💢توجه!!!!! 💢توجه!!!! 💎کار تیمی در حیوانات💎 چرا کار گروهی!!!!!!!!! چرا!!!!!! شاید حرف امام موسی صدر باعث شده کار تیمی انجام بدهند که گفته اند: در این دنیای سازمانی،اگر ما بخواهیم تکروی کنیم، به نظر من نهایت سادگی است نه این که نیست!!!😒 چرا؟😬😳 چون،حیوانات از قبل امام موسی صدر گروهی کار میکردند.........😁🥶 پس چیه؟ سوال چرا باید گرگ ها شکارشون رو تقسیم کنند؟ چرا ماهی ها باید با هم حرکت کنند؟ چرا مورچه ها باید با هم کار کنند؟ چرا پرندگان باید گروهی پرواز کنند؟ جواب شاید این سوال ها جواب های متفاوتی داشته باشند اما همه برای بقای زندگی هست و یا به عبارتی فقط برای زنده بودن................. اما اما اما اشرف مخلوقات چگونه عمل میکند؟؟ یا بهتره بگم ما برای رسیدن به اهداف و خواسته هایمان چگونه عمل میکنیم؟🧐 @bdilam
💠 روایتی از حاج قاسم سلیمانی آن روز، روز تلخی برای فرماندهان بود. محسن رضایی گفت: "انگار انفجاری در مغزم شکل گرفت ." او با نگرانی از آینده جنگ گفت : "احساس کردم یکی از بازوهایم را از دست دادم ؛ حالا چطور می خواهیم جنگ را ادامه دهیم ؟ " شهید مهدی زین الدین گفت : " خبر مثل کوهی روی سرمان خراب شد ." ادامه جنگ زیر سوال بود که حالا دیگر حسن نداریم، فرمانده قرارگاه کربلا نداریم، چطور می خواهیم جنگ را ادامه دهیم؟ حاج قاسم سلیمانی گفت : "در طول جنگ هیچ روزی برای بچه های جبهه به اندازه شهادت حسن باقری سنگین نبود ؛ شهادت او برای جنگ ضایعه ایی بود که تا پایان جنگ جبران نشد ." 💠 ۹ بهمن سالروز شهادت نابغه‌ی دفاع مقدس ، 🆔 @bdilam
📚 🔺استاد پناهیان: تا چهار نفر در یک تشکل دینی، مثلاً در یک هیأت، کنار هم کار می‌کنند، یک‌دفعه‌ای شعبه می‌زنند و دو تا هیأت دیگر درست می‌شود؛ چون نمی‌توانند با هم کار کنند! البته تکثر هیأت‌ها خوب است، ولی عدم تحمل همدیگر خوب نیست، چون موجب می‌شود برای امام زمان(ع) نشوند! در حالی که هیأت باید در درجۀ اول، خود اداره‌کنندگان هیأت‌ها را بدهد. ولی متأسفانه این‌قدر رشدنایافته هستیم که در اثر کوچکترین اختلافی از هم جدا می‌شویم و برای هم نمی‌کنیم. ┅─═इई 🌸💐🌸ईइ═─┅ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی دانش آموزان انقلابی استان ایلام @bdilam
برکت زندگی از گفتن یک دیدار دانش آموزان ایوان در معیت فرمانده حوزه با مادر شهید والامقام: به مناسبت میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر @bdilam
✅ حضور برادر محسن غلامی مسئول محترم گزینش سپاه امیرالمومنین (ع) استان ایلام و هیات همراه در جمع دانش آموزان و ارائه تجربیات تشکیلاتی و مطالب انگیزشی 💯 دوره تربیتی تشکیلاتی ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوانان انقلابی استان ایلام 🆔 @bdilam
✅ برگزاری جشن میلاد کوثر با مولودی خوانی مداح اهل بیت برادر مرزبانی 💯 دوره تربیتی تشکیلاتی ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوانان انقلابی استان ایلام 🆔 @bdilam