eitaa logo
جوانه های تشکیلات🌱
2.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
938 ویدیو
90 فایل
﷽ 🌍 پایگاه تشکیلاتی #جوانه‌ها 🌱 ☀️تولید و نشر محتوای تشکیلاتی ☀️ترویج گفتمان مبانی تشکیلاتی ☀️ایده پردازی و هم‌افزایی ☀️انعکاس‌ فعالیت‌های‌‌ تشکیلاتی و تربیتی + نظرات ، پیشنهادات ، تبادل : @Rooooyesh
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️خانم یکی از پاکبانان محله مریض شده بود، بهش مرخصی نمی‌دادند و می‌گفتند: نفر جایگزین نداریم. رفته بود پیش شهردار، آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش... @bdilam
☀️ ما باید خودمان را نورانی کنیم☀️ 🔷 وقتی این تشکیلات شکل گرفت، همۀ ما را مانند نماز جمعه به خودش مکلّف کرد!! آن‌وقت اگر اشکالی باشد، باید« همه »سعی کنیم با ساز و کارِ یک زندگیِ جمعی، و کار تشکیلاتی، « اشکال» را برطرف کنیم و جلو برویم. ⚜️ برای پیشبردو موفقیت درکارهای مهم وبزرگ ، راهی جز «متشکل شدن» نداریم! کسانی که نمی‌خواهند استعدادشان را به مشارکت بگذارند، « تشکیلاتی »نیستند، افرادی ،که ولایت پذیری ندارند‼️ ، وتمرینِ تبعیت از « ولی» نمی کنند، «رفتار تشکیلاتی » ندارند. ⚠️ ما برای رسیدن به آرمان مشترک ، راهی جز «متشکل شدن» نداریم! امام باقر صلوات الله علیه، کسی را به محضر پذیرفتند. او از امام باقر(ص) تقاضا کرد : «شما قیام کنید، شما هزاران نفر شیعه دارید!» حضرت فرمود: آیاشما با هم این‌طور هستید که راحت دست در جیب هم کنید؟‼️ ↘️↘️ 🔚 یعنی مرز مالکیت بین شما نباشد و از امکانات یکدیگر با طیب خاطر استفاده کنید، بدون اینکه کسی ناراحت شود؟ ⛔️ او گفت: نه! ما دست به اموال همدیگر نمی‌زنیم! حضرت فرمود: پس موقع قیام و ظهور نشده است!!! 🔆🇮🇷 مدرسه تشکیلات خاکریز استان ایلام🇮🇷🔆 @bdilam
∞♥∞ قسمت 3⃣1⃣ 📘از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. 🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. ✅سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 🔰گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... ⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. 🌴بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... 🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. ☘همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! 🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد... شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ 🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ✨پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند. 💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. ✨آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. 💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. 🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... 🌏 یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. ❄️حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. 🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. 🌳درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان... بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود . 🌾صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. 🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ✅با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. 🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ♻️ نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. 💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. 💠اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ♻️با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم 🔆با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم.میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است... ادامه دارد... @bdilam
✏️ چقدر بد است که کسی در قوی باشد ؛؛ اما در همان رفقا، بی عرضه و ضعیف! @bdilam
جوانه های تشکیلات🌱
✏️ #رفیق_تشکیلاتی چقدر بد است که کسی در #رفیق_شدن قوی باشد ؛؛ اما در #نگه_داشتن همان رفقا، بی عرضه
در دوران دفاع مقدس همه‌چیز فرق داشت، تا جایی که حتی رفاقت‌ها هم رنگ و بوی دیگری گرفته بود؛ رفاقت‌هایی از جنس «معنویت»، «ایثار» و «ازخودگذشتگی». شهیدان «علی سراج»، «مجتبی سعیدی» و «احمد مختاری»، سه نوجوانی هستند که در جبهه، حق «رفاقت» را در حق یکدیگر به کمال رساندند؛ البته نه رفاقتی از جنس دنیایی، بلکه رفاقتی از جنس عاقبت به‌خیری، رفاقتی از جنس شهادت. این سه رفیق نوجوان، با یکدیگر عهد و پیمان بستند که چنانچه هرکدام از آن‌ها شهید شدند، دو نفر دیگر را نزد خداوند متعال شفاعت کنند؛ هرچند دیری نگذشت که هر سه نفر آن‌ها به شهادت رسیدند. کسی چه می‌داند؟ شاید وقتی یکی از این سه رفیق شهید شد، به عهد و پیمان خود وفا کرده و برای دو رفیق دیگر خود، از خداوند طلب شفاعت کرد و خدا هم از گناهان آن دو نفر گذشت و این‌گونه مدال شهادت زیبنده گردن هر سه رفیق شد. @bdilam
⛔️ : ⭕️ خوش تیپ ⭕️ باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 @bdilam
🔺•🔻•🔺•🔻•🔺 ـ حضرت آقـــا : روحیّه‌ی جهادی را بر روحیّه‌ی تافته‌ی جدابافته بودن ترجیح بدهید... راهش هم این است که کار جهادی و روحیّه‌ی جهادی را در خودتان تقویت کنید. روحیّه‌ی جهادی یعنی کار را برای خدا انجام دادن، کار را وظیفه‌ی خود دانستن، همه‌ی نیروها را در راهِ کارِ درست به میدان آوردن؛ این روحیّه‌ی جهادی است. ➖➖➖➖ 🔹دانش آموزان عزیز ، شما میتوانید جهت دنبال کردن فعالیت های قرارگاه جهادی بسیج دانش آموزی استان ایلام به کانال رسمی این قرارگاه بپیوندید 😎🌱 🔰آدرس کانال جهادی در ایتا : 👉🏻 @Jahadi_ilam ➖➖➖➖ 🔺قرارگاه‌جهادی‌بسیج‌دانش‌آموزی‌استان‌ایلام 🆔 @bdilam
درکار تشکیلاتی ابتدا باید جذب نیرو کرد زیرا با دشمنی که تشکیلاتی کار می کند نمی توان به تنهایی مبارزه کرد. اولویت قرآن بیشتر بر مبنای کار جمعی است. نیرویی باید جذب کرد که بتوان با آن، یکدل و یک هدف بود. @bdilam
آیت الله حائری شیرازی: حرف نزنید و پراکنده گوش نکنید تا پراکنده نشود. @bdilam
فرمانده باید جلوتر از نیروها باشه! خودش رفته بود سرکشی خط. خاکریز بالا نیامده، لودر پنچر شده بود، سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشکر گرفت؛ خواب بود. «یعنی چی که فرمانده گردان هفت کیلومتر عقب‌تر از نیروهاشه؟ اگه قراره گردان با بی‌سیم هدایت بشه، از مقر تیپ این کار رو می‌کردیم. وقتی از پشت بی‌سیم میگه سمت راست فشاره، فرمانده گردان باید با گوشت و خونش بفهمه چی میگه. باز توقع داریم خدا کمک کنه؛ این جوری نمیشه! فرمانده گردان باید جلوتر از همه باشه.» "شهید حسن باقری" 🌱 🆔 @bdilam
| برای استخر، پایگاه بسیج زده بود! روایت شنیدنی درباره شهید مصطفی صدرزاده: 🔸در کارهای فرهنگی خیلی سختی تحمل می‌کرد. مصطفی تا حدود ساعت ۱۲ شب در می‌ماند و کار فرهنگی می کرد. در ماه رمضان حاج آقا بطحایی را تا نماز صبح استخر می‌برد که پاسخگوی سوالات شرعی مردم باشد. 🔸ورودی و لابی استخر بیشتر به یک مجموعه فرهنگی هنری و نمایشگاهی می‌خورد تا استخر. یک اتاق همان‌جا بود که روی آن نوشته بود: «پایگاه بسیج استخر قائم ثبت نام می‌کند.» 🆔 @bdilam
🔰 لوح | ✍حاج قاسم سلیمانی: با داخل اتاق و پشت میز نشستن نمیشود مدیریت کرد. باید امامت کرد و رفت جلو و گفت بیا @bdilam