#نبرد_اصحاب_عاشورا
روی شاه تشنه چو بستند آب را
در سینه حس نمود غم بیحساب را
تفسیر کرد کشته ی در خون خضاب
یعنی به تشنگان حرم این خطاب را
هستید جملگی هدف این انتخاب را
در این کویر تشنه و این شوره زار طف
تنها سپاه کفر گرفته مرا هدف
از روی بغض و کینه ی خود با شه نجف
رو کرده اند جانب ما چون ز هر طرف
تا تشنه سر بُرند یل بوتراب را
چیزی نمانده تا شب عاشور سر شود
الطاف حق به اذن خدا جلوه گر شود
هرگز روا مباد که این شب سحر شود
حتی حسین سد ره یک نفر شود
برداشتم، بیعتم از شیخ و شاب را
گفتا زهیر پر غم و با چشم اشک بار
که ای سید شباب جنان ای نکو تبار
شایسته است جان دهم اکنون به پای یار
زنده اگر شوم و بمیرم هزار بار
هیهات گر ز کف بدهم این رکاب را
گفتا به یادگار حسن جان این عمو
تفسیر مرگ چیست به کامت عمو بگو
گفتا به راه توست شرابی که در سبو
احلی من العسل چو بریزم در این گلو
فرزانه وار داد به شه این جواب را
هنگامه ی نبرد و همی اذن شاه شد
هنگام رزم تن به تن دو سپاه شد
اول شهید جنگ حر سر به راه شد
عابس ، سینه چاک و بی زره و بی کلاه شد
حب الحسین الجننی اش برده تاب را
اصحاب یک به یک سوی جنت نموده سیر
مسلم حبیب اَسلم و جون عابس و زهیر
عامر نعیم سعد اَنس نافع و بریر
نعمان و زید و شوذب و جابر چنان مصرّ
خون داده نخل پر ثمر انقلاب را
وقت اذان ظهر چو اذن اذان گرفت
گویی مسیح کرب و بلا تازه جان گرفت
ذکری علیِّ اکبر او بر زبان گرفت
یعنی شهادتین علی در بیان گرفت
آغوش دشت پر شده بوی گلاب را
هنگام رزم هاشمیان چون فرا رسید
آمد برون ز خیمه علی اکبر رشید
اذن جهاد خواست که با صد هزار امید
اول نفر ز هاشمیان او شود شهید
در هم نمود زلف پر از پیچ و تاب را
هنگام رزم نوگل باغ ولا شد و
یعنی که بزم حجله ی قاسم عزا شد و
در یک نگاه چون حسن مجتبی شد و
قاسم چو مجتبی و جمل کربلا شد و
بربست بر رخش ز عمامه نقاب را
ذکر و کلام اهل حرم العطش عمو
ذکر خیام و اهل حرم العطش عمو
ذکر تمام اهل حرم العطش عمو
ذکر مدام اهل حرم العطش عمو
بشنید ساقی العطش و آب آب را
رازیست بین العطش و کودکان مشک
رازیست بین العطش و تشنگان مشک
ساقی شنید بار دگر از زبان مشک
صد شکر هست ساقی لب تشنگان مشک
ساقی ز شط می آورد آن دُر ناب را
آه از دمی که دید به طفلان نمانده رنگ
با نیزه ای به دست میان نبرد و جنگ
ساقی به اذن شاه به شط زد چه بی درنگ
آورد دُرّ ناب به سختی ز شط به چنگ
حالا به سوی میکده آرد شراب را
افتاد چون ز پیکر آن نامدار دست
از دست داد او ز یمین و یسار دست
"دندان مدد دهد چو بیفتد ز کار دست"
برمشکِ آب تیر؟ نیاید به کار دست
گویی چو ریخت آب ببیند سراب را
دیگر چه گویمت که چه ها شد میان راه
چون چار هزار تیر رها شد از آن سپاه
یکباره بر نشست تمامی به قرص ماه
آه از نهاد حور و ملک شد بلند آه
خواندش برادرم ، دگر آن مستطاب را
از صدر زین فتاده ام ادرک اخا حسین
تیری به چشمم و شده دستم جدا حسین
شرمنده ام ز اهل خیام تو یا حسین
هرگز مبر تنم به سوی خیمه ها حسین
چون میکشم خجالت آن ماهتاب را
بشکست از این غمت کمرم ساقی حرم
مرغی شکسته بال و پرم ساقی حرم
عباس برادرم قمرم ساقی حرم
سوی حرم خبر چه برم ساقی حرم
با خود برم چگونه غم بی حساب را
چشمان مه فتاده به سیمای آفتاب
قرص قمر نگر، رخ زیبای آفتاب
چشمان ماه محو تماشای آفتاب
سر روی سینه ، دل به تمنّای آفتاب
بنگر وداع تلخ مه و آفتاب را
پُر گشته دشت از کِلُ و فریاد و همهمه
در خون تپیده پیکر ساقی علقمه
بیهوش در جنان شده زین غصه فاطمه
دیگر عدو ندارد از این جنگ واهمه
از یاد برده موعظه ها و عتاب را
حالا میان اینهمه غوغا و ولوله
تنها حسین مانده و صد شور و هلهله
اندر غیاب اکبر و عباس، حرمله
خواهد کند سه شعبه رها در مقابله
گلگون نموده حنجر طفل رباب را
خشکیده لب غریب در آن دشت پر بلا
شد عازم نبرد شهنشاه کربلا
میزد به قلب آن سپه و قوم اشقیا
میکرد با چکاچک شمشیر خود چه ها
تا بر سپاه دون بچشاند عذاب را
کشت از سپاه کفر بسی شاه کم سپاه
تا اینکه شد ز شدت زخم او به قتلگاه
الشّمر جالِسًُ که نشسته به صدر شاه
زینب رسید دیر رسید آه آه آه
راسش نه، بوسد حنجر عالیجناب را
آن یک عمامه میبرد آنیک عبای او
پیراهنش یکی برد آن یک قبای او
شمشیر و خود از این و زره هم برای او
سر هم که شمر دون ببُرَد از قفای او
یا ساربان که بُرد عقیق و رکاب را
پایان جنگ و زینب و مرکب سوار ها
سرهای خون چکان و نیِ نیزه دار ها
تاریکی شب و غمِ طفلان و خارها
شمر و سنان و حرمله و نابکار ها
آنان که بسته اند به دستش طناب را
هجده سر بریده به نی در برابرش
سرهای عون و قاسم و عباس و اکبرش
راسی دگر به نی که نیاید به باورش
یا رب روا مباد که راس برادرش
یعنی شود که دیده در آن لحظه خواب را؟
جواد کریم زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_س
#وداع_با_پیکر_برادر_گودال_قتلگاه
دنیا بدون تو پس از این همچو محشر ست
بی تو برای زینب تو روز آخر ست
وقت وداع با تن تو فکر میکنم
دیگربرای زینب تو مرگ بهتر ست
اینجا به روی خاک بیابان تنت رهاست
زلفت به روی نیزه پریشان آن سر ست
دیدم به روی پیکر در خون تپیده ات
سنگ و عصا و نیزه و شمشیر و خنجرست
بشنو صدای ناله ز گودال میرسد
آری صدای ناله ی جانسوز مادرست
یک جای بوسه نیست بر این جسم چاک چاک
جایی که مانده بوسه زنم حلق و حنجرست
من را به زور نیزه و شلاق میبرند
یک دست من به چادر و دستی به معجر ست
یاری نمانده است که یاری کند مرا
بر روی نیزه ها سر عباس و اکبرست
باور نمیکنم که تو بر خاک خفتی و
وقت وداع آخر خواهر،برادر است
ای وای دارم از تو دگر دور میشوم
جان میرود مرا ز تن و دل پر آذرست
تو جان زینبی و ز جان دوست دارمت
ای پاره ی تنم به خدا می سپارمت
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_س_مناجات
#تنور_خولی
دعا کردم تنت بی سر نبینم
به روی حنجرت خنجر نبینم
ز نی افتاد در خورجین ، الهی
به روی خاک و خاکستر نبینم
رسیده جانم از این داغ بر لب
فراغت آتشه بر جان زینب
تنت در کربلا و سوی کوفه
برادر جان سرت در راهه امشب
تنت از سر سرت از تن چه دوره
تنت در دشت و سرکنج تنوره
بپرس از راس خاکستر نشینت
چرا موی سر و روی تو بوره
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#امام_حسین_ع
#تنور_خولی_ملعون
آه و ماتم ز عصر روز دهم
آه از ضربه ی دوازدهم
قاتل و کهنه خنجرش ای وای
سر جدا شد ز پیکرش ای وای
لحظهای بعد با سری پرخون
شمر آمد ز قتلگه بیرون
خولی نحس و شوم بد آیین
سر خونین نهاد در خورجین
سوی کوفه روان به سرعت باد
شد که سر را دهد به ابن زیاد
نیمه ی شب به حالتی خسته
دید دارالاماره در بسته
رو سوی خانه کرد رذل شرور
سر خونین نهاد کنج تنور
همسرش گفت ، گو چها کردی
از سفر با خودت چه آوردی
گفت سوغات، بهترینها را
سر فرزند پاک زهرا را
گفت از کربلا سر آوردم
تحفه ای بهر همسر آوردم
گفت هر کس که از سفر آید
بهر سوغات سیم و زر آرد
تو به همراه خود سر آوردی ؟
سر سبط پیمبر آوردی؟
زدی آتش به پیکر و جانم
با تو هرگز دگر نمی مانم
چون جدا شد ز وصله ای ناجور
چشمش افتاد ناگهان به تنور
دید تابیده از زمین به سما
نور زیبای سیدالشهدا
محو شد در کمال شیدایی
محو انوار بس دل آرایی
نور میدید از درون تنور
نور ساطع ز روی حضرت نور
سر خونین به روی خاکستر
همره صوت ناله ی مادر
ناله بود و فغان و زمزمه بود
ناله و اشک و آه فاطمه بود
ناله ی یا بُنَیَّ یا مظلوم
بوسه ی بر گلو و بر حلقوم
مادری دیده پیکری پامال
آمده در تنور از گودال
آنچنان خسته که خدا داند
روضه ی قتلگاه میخواند
آه در قتلگاه بلوا شد
بر سر غارت تو دعوا شد
با سر نیزه میکشیدند ات
با لب تشنه سر بریدند ات
پسرم با تنت چها کردند
سرت از پیکرت جدا کردند
بعد از آن هم دلم به شور افتاد
چون سرت داخل تنور افتاد
باز بر زخم دل نمک خورده
من بمیرم لبت ترک خورده
من بمیرم برایت ای مادر
از چه بالشت توست خاکستر
زن خولی نظر به سر میکرد
مات بر صحنه او نظر میکرد
سر شکسته پر از جراحت و زخم
ابرو بشکسته زخم گونه و چشم
در تنوری که غرق نور شده
زلف مشکین نمای بور شده
سر درآورد و غرق حیرت شد
و سراپا غرور و غیرت شد
تا سحر غرق شور و ماتم بود
همچو زهرا به ماتم و غم بود
سر نداد و به دست خولی مرد
آه سر را به زور خولی برد
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
هستی ام اشک، کوله بارم اشک
حاصل عمر و روزگارم ، اشک
زائری خسته آمدم از راه
بیقرارم ولی قرارم اشک
نوکری بیش نیستم ارباب
در رکاب تو گشته کارم اشک
نیست در این بساطِ من جز آه
گرچه جز آه نیز دارم اشک
همه سرمایه ام همین اشک ست
که بیاید مگر بکارم اشک
توشه ای نیست تا کنم تقدیم
مگر از چشم اشکبارم اشک
هر قدم هر نفس میانه ی راه
بود هر لحظه غمگسارم اشک
تا رسیدم به صحن و ایوانت
شد تسلای حال زارم اشک
چشمم افتاد تا به سوی ضریح
سجده ها کرد بر نگارم اشک
چه نگاری ، نگار دلجویی
که به مدحش بسی نگارم، اشک
اشکم افتاد بر قدمهایت
گفت ارباب، خاکسارم، اشک
چشم شد ابر روضه های غمت
تا که در ماتمت ببارم اشک
ریزم آنقدر اشک در غمتان
تا که روشن کند مزارم اشک
ریزم آنقدر اشکِ ماتمتان
تا به آتش شود حصارم اشک
گر بپرسند روز حشر بگو
که چه داری، شود شعارم اشک
بی کفن ای ذبیح تشنه حسین
کشته ی تیغ و تیر و دشنه حسین
#جواد_کریم_زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
کوفه یادش مانده آنروزی که می لرزاندی اش
ای که دشمن را به شام از خطبه ات ترساندی اش
ای زبانت ذوالفقارو خطبه ات دشمن شکن
ای یدالله فوق ایدیهم به هنگام سخن
گشت با هنگامه ات برپا بساط شورو شین
دشمنان گفتند علی آمد به یاری حسین
جملگی گفتند این ناطق که نورش منجلی است
یاعلی باشد و یا خود نطق گویای علی است
آینه در آینه نام علی تکثیر شد
نام حیدر در جهان با نطق ات عالمگیر شد
کاخ ظلم از خطبه ات بر روی خصم آوار شد
چون به شام و کوفه زینب حیدر کرار شد
گر چه می پنداشتند،حیدر نمی خواند نماز
جملگی با خطبه ات گفتند علی باشد نماز
سر درون تشت زر با خون سرخ این را نگاشت
مارایتُ گفتن تو کم ز زیبائی نداشت
زینبا ای ابتدا و انتهای شهر عشق
جان ما بادا فدایت ، شاه بانوی دمشق
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#امام_حسین_ع
#گودال_قتلگاه
هر شب جمعه شعر غم دارم
که برآید ز قلب غمبارم
قلم از داغ شعر گریان است
صفحه از هُرم شعر سوزان است
شعری از جنس سوز و آتش و آه
برگرفته ز ماتمی جانکاه
هر شب جمعه قصه ای پُر راز
همره غُصه میشود آغاز
هر شب جمعه در حرم باید
مادری پاک و محترم اید
در تمامی عرش زمزمه است
باز هنگام داغ فاطمه است
هرشب جمعه او ز عرش برین
پا گذارد ز هودجی به زمین
چون بیاید سوی حرم گل یاس
عالمی میشود پُر از احساس
و ملائک به لب نوا دارند
همگی داغ نینوا دارند
چون بیاید ملیکه ی ملکوت
همه جا همهمه ست نیست سکوت
گرچه یک دست بر کمر دارد
باز در دل غم پسر دارد
خون جگر، با دلی پر از تب و تاب
شوید حلقوم را به اشک و گلاب
با غمی که فقط خدا داند
روضه ی قتلگاه میخواند
روضه ی بازِ تشنگی و عطش
روضه ی مشک آب و روضه ی غش
روضه ی از قفا بریدن سر
روضه ی بازِ حَنجر و خنجر
روضه ی بازِ پیکری صد چاک
بی کفن پیکری فتاده به خاک
روضه پر سوز و آه و پی در پی
روضه ی سر ، سَرانِ بر سر نی
بوسه چون ميزند بر آن حلقوم
گویدش یا بُنَیَّ یا مظلوم
از چه از کین سرت جدا کردند
در بیابان تنت رها کردند
زخمهایت چرا نمک خورده
لب خشکت چرا ترک خورده
زینت دوش مصطفای نبی
آب مهر منو تو تشنه لبی؟
پدرت بو تراب و جان منی
روی خاک از چه رو تو بی کفنی
تا ابد از غم تو می نالم
به فدایت شوم عزیز دلم
بر تن بی سری که درصحراست
هر شب جمعه نوحه گر زهراست
هر شب جمعه گوشه ی گودال
مادری خسته می رود از حال
هر شب جمعه قصه ای غمبار
همره غُصه میشود تکرار
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh