.
او میرود دامنکشان آرام آرام
مولای ما میماند و داغ جوانش
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
.
تا كه گفتي علي ام سنگ به سمتت آمد
مثل مادر رويِ پهلوي تو پا ميبينم
.🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
لشکر کوفه و شام اِستاده
به تماشای شه و شهزاده...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴.
بدنت را زِرِه اینگونه نگهداشته !
گوشه اش باز شود روی زمین میریزی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
.
خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر
ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شده
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
.
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
علیاکبر لطیفیان |
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴.
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
حمیدرضابرقعی
.🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تا صدایش میکنم یک دشت پاسخ میرسد
زینب م! بنگر علی های فراوان مرا...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
.
َخمْ هایَتْ یِك ْطَرَفْ زَخمِ سَرِ تو یك طَـرَفْ
بُغضِ نامَتْ لَشكرى را اِبنِ مُلجمْ کرده اَستْ
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم | #محرم