#یا_صاحب_الزمان 💞
شعری که آیت الله #بهجت(ره) در اواخر عمرشان زمزمه میکردند....
با کدام آبرو، روز شمارش باشیم؟
عصرها #منتظر صبح بهارش باشیم؟
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...
گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
سال ها در پی کار دل ما افتاده
یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم
ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما #میثم دارش باشیم؟
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آقا_بیا
#العجل_آقا
#شاید_این_جمعه_بیاید🌸🍃
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🌹 #امام_زمان در میان مردم است و آلام آنها را حس میکند
♦️امام خامنه ای:حقیقت این است که شیعیان وقتی #منتظر مهدی موعودند، منتظر آن دست نجاتبخش هستند و در عالم ذهنیات غوطه نمیخورند؛ یک واقعیتی را جستجو میکنند که این واقعیت وجود دارد.
♦️حجت خدا در بین مردم زنده است؛ موجود است؛ با مردم زندگی میکند؛ مردم را میبیند؛ با آنهاست؛ دردهای آنها، آلام آنها را حس میکند.
♦️انسانها هم، آنهائی که سعادتمند باشند، ظرفیت داشته باشند، در مواقعی به طور ناشناس او را زیارت میکنند.
♦️او وجود دارد؛ یک انسان واقعی، مشخص، با نام معین، با پدر و مادر مشخص و در میان مردم است و با آنها زندگی میکند. این، خصوصیتِ عقیدهی ما شیعیان است.
۸۷/۵/۲۷
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
خجالت میکشم 😔
اسمم را گذاشته ام: #مـــــنتظر
اما زمـانی که دفتر #انتظارم را ورق
میزنی📖 می بینی؛ فضای مجازی را بیشتر از #امامم میشناسم😔
حتی گاهی صبح آفتاب نزده🌥
آنها را چِک میکنم ...
اما #عهــدم را نــــه❗️
در قنوت نمازهایمان
برای #مهدےفاطمه
دعا کنیم 🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🌹 #امام_زمان در میان مردم است و آلام آنها را حس میکند
♦️امام خامنه ای:حقیقت این است که شیعیان وقتی #منتظر مهدی موعودند، منتظر آن دست نجاتبخش هستند و در عالم ذهنیات غوطه نمیخورند؛ یک واقعیتی را جستجو میکنند که این واقعیت وجود دارد.
♦️حجت خدا در بین مردم زنده است؛ موجود است؛ با مردم زندگی میکند؛ مردم را میبیند؛ با آنهاست؛ دردهای آنها، آلام آنها را حس میکند.
♦️انسانها هم، آنهائی که سعادتمند باشند، ظرفیت داشته باشند، در مواقعی به طور ناشناس او را زیارت میکنند.
♦️او وجود دارد؛ یک انسان واقعی، مشخص، با نام معین، با پدر و مادر مشخص و در میان مردم است و با آنها زندگی میکند. این، خصوصیتِ عقیدهی ما شیعیان است.
۸۷/۵/۲۷
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#مهــدی_جان ♥️
از جاده ی همیشه ی #چشم_انتظارها
ای #آخرین مسافر دنیا نیامدی
صبــحی کنار جاده
تو را #منتظر شدیم
آمد #غروب، رفت
تو آقا #نیامدی😔
#غروب_جمعه💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🌹 #امام_زمان در میان مردم است و آلام آنها را حس میکند
♦️امام خامنه ای:حقیقت این است که شیعیان وقتی #منتظر مهدی موعودند، منتظر آن دست نجاتبخش هستند و در عالم ذهنیات غوطه نمیخورند؛ یک واقعیتی را جستجو میکنند که این واقعیت وجود دارد.
♦️حجت خدا در بین مردم زنده است؛ موجود است؛ با مردم زندگی میکند؛ مردم را میبیند؛ با آنهاست؛ دردهای آنها، آلام آنها را حس میکند.
♦️انسانها هم، آنهائی که سعادتمند باشند، ظرفیت داشته باشند، در مواقعی به طور ناشناس او را زیارت میکنند.
♦️او وجود دارد؛ یک انسان واقعی، مشخص، با نام معین، با پدر و مادر مشخص و در میان مردم است و با آنها زندگی میکند. این، خصوصیتِ عقیدهی ما شیعیان است.
۸۷/۵/۲۷
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
فرج مهدی فاطمه(عج) را جدی بگیر
.
رفقا کوچکترین حرکت شما در #تاریخ ثبت میشه
الآن کوچکترین حرکت یا کلمه شما در تأخیر یا تعجیل ظهور
یک دقیقه یا ده دقیقه
یک ساعت یا یک سال ثبت خواهد شد
یک دقیقه عقب انداختن ظهور به خدا #جرم_نابخشودنی ست
قلبهاتون رو نورانی کنید
از فتنه ها بخواهید عبور کنید
فقط کافیه جدی بگیرید ظهور رو
قلبتون نورانی میشه
به خدا در #آستانه_ظهور هستیم
همه شما همه شما
روایت میفرماید: "وقتی ظهور محقق میشه مؤمنين میگن ما انقدر دیگه زود انتظار نداشتیم"
فرمود: "من #یک_شبه امر مهدی ام را اصلاح خواهم کرد"
#منتظر_مقدمات_نباشید، یک شبه عالم رو متحول میکنه
تو تازه داری #دورخیز می کنی؟
فرج رو جدی بگیرید، حس و حالتون مثل #جبهه میشه
مثل رزمنده ها می شید
آقا به خدا آخرشه این حرف ها
بگذارید نور دفاع مقدس بیاد در وجودتون
سند حرف بنده کجاست؟
فرمود: " #منتظر مانند رزمنده ایست که در #خیمه_امام_زمان(عج) داره نبرد می کنه
و در اتاق فرماندهی از محضر حضرت فرمان میگیره و به میدان میره و برمیگرده"
بعد میفرماید: "از این بالاتر
منتظر مانند کسی ست که #پای_رکاب_حضرت در خون خودش غلطیده و به #شهادت رسیده"
منتظر اینجوریه
منتظر کسی ست که فرج رو جدی گرفته
#ازدواج خواستی بکنی
بگو: ببین #خانم من #برنامه زندگیم اینه اینه
همش تا ظهوره ها
ده مرتبه بگو: دیگه ظهور رخ داد برنامم دست حضرته
بگذار داد بزنه بگه: بابا مگه کی قراره ظهور رخ بده؟
معلوم میشه تو جدی گرفتی
تو دیوانه ای که جدی گرفتی
فرج رو جدی بگیر، خود خدا دل تو را روشن خواهد کرد
مهدی فاطمه(عج) تو را حمایت خواهد کرد
روز قیامت کسی خراب بشه از ماها
خدا بهش می فرماید: مگه تو #صاحب نداشتی؟
صاحبت تو رو رها کرد؟ مگه میشه همچین چیزی؟
تو با او رابطه ات چگونه بود؟
.
#ظهور_حضرت_معطل_افکار_عمومی_است
#دلم_هوای_تو_کرده_بگو_چه_چاره_کنم #عصر_ظهور #مهدی_جان_بیا #نذر_مادر_سادات
#علیرضا_پناهیان #پناهیان
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi