eitaa logo
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
373 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
46 فایل
روشنگری تاسیس←98/10/20
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: کپی مجاز نیست کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: کپی مجاز نیست کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
ذکر صلوات به نیت شادی ارواح طیبه شهدا فراموش نشود📖🌹
انرژی مثبت 😍✨ ممنون کہ ھستید 💞🍃
با اتوبوس داشتم می اومدم یه آخوندی کنارم نشست با خودم گفتم یه سوالی بپرسم تا آخوند رو به چالش بکشم!😂 گفتم حاج آقا یه چیزی بگم ناراحت نمی شین؟ گفت نه! بفرمایید عزیزم😄 گفتم چرا شما روحانی ها با بقیه مردم فرق می کنید؟ گفت چه فرقی؟ گفتم همین لباستون و رفتارتون رو میگم دیگه؟! خلاصه مثل بقیه آدما نیستین دیگه؟ گفت اینکه شما گفتین فرق نیست!؟، ما هم مثل شما انسانیم، می خوریم، می پوشیم و... مثل خیلی از آدمای دیگه فقط یه فرق داریم؛ می دونی چیه؟ گفتم نه حاج آقا، چیه؟ گفت چندتا شغل نام ببر؟ گفتم پزشک، بنّا، پلیس،کشاورز گفت کار پزشک چیه؟ گفتم خب معلومه، درمان بدن انسان ها گفت بنّا چی؟ گفتم چرا این سوالا رو می پرسین حاج آقا؟! بنا کارش اینه که برای آدما خونه می سازه تا از گرما و سرما حفظ بشن. پلیس محافظت از امنیت آدما و کشاورز هم کاشت اون چیزایی که آدما نیاز دارن گفت تا حالا به این توجه کرده بودی که همه ی این شغل ها در یه چیز با هم هستن؟ گفتم نه. در چه چیزی؟ گفت همه این شغل ها به نحوی دارن تلاش می کنن که ما آدما چند سالی و بیشتر عمر کنیم پزشک: از مریضی ها بنا: از گرما و سرما پلیس: از اشرار و دزدها کشاورز: از گرسنگی ها و... گفتم تاحالا این طوری دقت نکرده بودم!! گفت نهایت زندگی در این دنیا چند ساله؟ گفتم با این چیپس و پفک ها به 100 سال هم نمی رسه گفت اما توجه کردی زندگی آخرت بعد مرگ شروع می شه ولی هرگز تمام نمی شه!🤔 و یه عده ای هستند که تلاششون بیشتر برای راحتی زندگی آخرتی و بی انتهای ماست و نه جسم انسانها. گفتم گرفتم حاج آقا؛ یعنی عمل و تلاش همه ی آدما برای زندگی و انسانهاست اما کار شما روحانی ها برای زندگی آخرته!😀 گفت بله؛ . گفتم حاج آقا تا حالا اینطوری چیز فهم نشده بودم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبق سوره عنکبوت ٤٥ : بر پای دار نماز را ؛ بدرستیکه نماز نهی ميكند از کارهای زشت و ناپسند ✨✨ ● پس نماز درست و حسابی باعث میشه گناه نكنيم !! ✨✨ اگه "اول وقت" هم باشه سرشار از برکات خدا میشیم ؛☺️ و کنترل نفس ديگه خیلی خیلی اسون میشه ...🌱 🦋• کانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 سلام عرض وادب خدمت دوستان 🌹بحث امشب رو تقدیم می کنیم بہ امام رضا(ع) 🌹
‌🌷مهدی شناسی۲۳۲🌷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯾﻢ.ﺣﻮﺍﺱ ﭘﻨﺞ ﮔﺎﻧﻪ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ،ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ،ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ،ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ،ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻻ‌ﻣﺴﻪ.ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺱ ﺟﺰ ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻧﺪ. 🔷ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ در چشم و ﭼﺸﻢ ﻫﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ و در سر ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ. ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ و ﻣﺤﺪﻭﺩ و ﺩﺭ ﺳﺮ ﺍﺳﺖ. ﭼﺸﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ. 🔷ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺣﺲ ﺑﺴﺎﻭﺍﯾﯽ ﻭ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺮ ﺗﺎ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺲ ﻻ‌ﻣﺴﻪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺲ ﮔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺮﻣﯽ‌ﻫﺎ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ. 🔷پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺑﻪ ﻤﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﭼﻤﻦ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﻪ ما ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﯾﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ‌ﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﻭ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم ﺍﯾﻦ ﻧﺮﻣﯽ و ﻟﻄﺎﻓﺖ ﯾﮏ ﺣﺎﻟﺖ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 🔷روی ﭘﺎﺭﭼﻪ‌ﯼ ﻣﺨﻤﻠﯿﻦ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸیم ﯾﺎ ﮐﻔﺶ ﻧﺮﻡ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﺎ ﭘﯿراﻫﻦ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ لذت می برد. ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺯﺑﺮﯼ، ﺧﺸﮑﯽ و ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﻤﺒﺎﺩﻩ ﺑﮑﺸیم با طبع ما ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🔷ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺳﻬﻮﻟﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻟﻄﺎﻓﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻮﻣة ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺮﻣﯽ ﻭ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺎﻋﻢ ﮔﻔﺘﻪ می شود. 🔷پس منظور از نعمة در فراز اولیاء النعم هر چیز نرم و لطیفیست که با طبع انسان سازگاری دارد. 🌿ﻧﻌﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﻟﺬﺕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ و ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺷﯽ او ﺑﺎﺷﺪ. 🌿 ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﻝ و حالت ﺧﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫیم،ﻧﺰﺩ ﺍﯾشان ﺍﺳﺖ. 🌿 ﺍﮔﺮ می خواهیم ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟذت ببریم،لذت و خوشی در عالم بی صاحب نیست.صاحبش هم امام زمان عج الله فرجه است.ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾشان ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻟمان ﺧﻮﺵ ﺷﻮﺩ... کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۳🌷 🌹... و عناصر الابرار...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸اگر دستخطی بخواهد خوب شود،ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺮ ﻣﺸﻖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ،ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻥ ﯾﮏ ﺧﻂ، ﯾﮏ ﺍﺻﻞ و عامل اساسی است. ﯾﮏ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﺣﺎﻻ‌ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ،ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﯾﮏ ﻋﻨﺎﺻﺮﯼ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﻣﺸﻖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ.ﻭ ﺁﻥ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🌸ِ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺟﻤﻊ ﻋﻨﺼﺮ ﺍﺳﺖ. ﻋﻨﺼﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﻭ ﺑﻨﯿﺎﺩ. ﻋﻨﺎﺻﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺻﻮﻝ و عوامل. ﺍﺑﺮﺍﺭ ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳتند. ﻭ ﺑﻪ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ واقفند. 🌸اگر بخواهیم جزء ابرار باشیم،امام مهدی علیه السلام،تنها عنصری هستند که باید به ایشان رو کرده و توجه کنیم. ⚪️ﺍﺑﺮﺍﺭ کسانی هستند که ﺑﻪ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻭﺍﻗفند. ﭼﻪ ﻭﻇﺎﯾﻔﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍ و ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🔵ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻣﺪﻩ. ﻗﺮﺁﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﻘﺸﻪ‌‌ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﻧﻘﺸﻪ‌ﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ⚪️ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﻘﺸﻪ‌‌ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺍنش هم اهل بیتند. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻤﺎ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺧﻮﺩمان ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮیم. 🔵 ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ایشان ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭیم ﭘﺲ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺍﻻ‌ﺑﺮﺍﺭ. ایشان ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ آن ها ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ آن ها ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺟﺰﺀ ﺍﺑﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺧﯿﺮ،ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺧﻮﺑﯽ،ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺁﺩﺍﺏ ﺩﺍﻥ. کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🌱امام رضا علیه السلام فرمود: 👈هنگامی که مردی از شما خواستگاری💝 کرد که از دین و اخلاق او راضی بودید به ازدواج با او رضایت دهید؛ و مبادا فقر او تو را از این رضایت باز دارد و... (میزان الحکمة، ج. ۴، ص. ۲۸۰) کانال جوانان انقلابی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Javananenghelabi
😍😍به ♡♡ کتابفروشی طلبگی دانشجویی ایتا خوش‌آمدید!🖐 😱😱عجیب و باور نکردنیه‼ولی واقعیه‼هر یک کتابی که بخرید، یک کتاب 《》 هم همراه اون کتاب، تقدیم شما میکنیم🎉🎊🌸 😍😍زود بیا تو، کتابِ هدیه تو بگیر برو🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2132475920C01e8258088 http://eitaa.com/joinchat/2132475920C01e8258088
💐قرار شبانه 💐 🕙۲۲:۰۰🕙 اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 ♥️ +جلـوۍآیینـھ‌خـودمومیبـینمـ🍂 _خیـلۍتغـییرڪردمـ🕊 کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
حاج حسین یکتا: اگه میخوای یه روزی دورِ تابوتت بگردن؛ امروز باید دور امام زمانت بگردی. @Javananenghelabi
حاج حسین یکتا: اگه‌ قاطی ‌بشی، رفیق‌ بشی، دوست ‌بشی با ‌ ‌خودمونی ‌بشی؛ بی ‌ریشه‌ پیشه‌ بشی، بی ‌خورده‌ شیشه ‌بشی، پشتِ رودخونه‌ی ‌چه کنم ‌چه‌ کنمِ زندگی رشته‌یِ دلت ‌دستِ آقا‌ باشه...آقا خودش‌ عبورت ‌میده...! @Javananenghelabi
حاج حسین یکتا: بچه بسیجی شب و روز در فکر و خویش است. تا بوی شهادت آمد باید رفت و است که بچه هیأتی و ولایی ساده بمیرد و شهید نشود و ما امروز می‌بینیم که دخترها و پسرها در ایران و اروپا برای شهدا می‌میرند. @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادعیه‌و‌‌زیارات‌مهدوی 6⃣1⃣ 💢 دعا‌برای ظهور حضرت حجت پس از 🤲🏻 کانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
‼️حجاب زیباست ولی… شهیدی گفت: «خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی..»🙂 .شهید دیگری گفت: «خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»🧕🏻 .یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم... شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت… .حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمی‌دارد…🚫 .بانوی خوبم !👑 .فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃 .که اگر چنین بود ، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضورمی‌طلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟🤨 .جنـس تو باید حیـا خلق شده...😇 .رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج) است.🌱 ویادشهداباصلوات 💛 🦋• کانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روان شناسی🌸 کشف وشناسایی استعدادومهارت های خود🌹 کانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
🌸🌸روان شناسی🌸🌸 خط بزنيد از زندگی‌تان... تمامِ آدم‌هاى بلاتكليفى كه غيرِقابلِ پيش‌بينی‌اند تمامِ آدم‌هايى كه حرف می‌برند و مى‌آورند آدم‌هايى كه چون خودشان به جايى نرسيدند، تو را هم متقاعد می‌كنند به درجا زدن آدم‌هايى كه تخريب را از تعريف بهتر بلدند آدم‌هايى كه با كنايه حرف ميزنند "سَمى"اند... آرام آرام تمامِ زندگی‌تان را به نابودى می‌كشند آرام آرام از شما فاصله می‌گيرند و باخيالِ راحت، زمين خوردن‌تان را جشن می‌گيرند کانال جوانان انقلابی @javananenghelabi