eitaa logo
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
353 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4هزار ویدیو
47 فایل
روشنگری تاسیس←98/10/20
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آدمی که مثبتات دشمنش را نبیند دُگم است! این توییت را درباره ویروس بخوانید وسطح شعور و درک او از "لزوم عدم بحران‌نمایی از یک ویروس خفیف" را تماشا کنید... به مردم میگوید دستهایتان را بشویید، اگر نشانه دارید در خانه بمانید و به صحبتهای مقامات مرتبط توجه کنید... 🔸سالانه 13 هزار کشته جاده ای داریم و در حالیکه میتوانند اما عین خیالشان نیست! ولی بخاطر یک که طی چند هفته فقط 100 کشته داشته؛ فتوای تعطیلی کار و زندگی و تفریح مردم را میدهند... هم گفتند "توصیه های بهداشتی را رعایت ولی کرونا را بزرگ نکنید"؛ البته اگر ریگی به کفشتان نیست!! 💬 مسعود یارضوی ➕ بزرگنمایی بیش اندازه از کرونا، دقیقا بازی در پازل کسانی است که مطلوبشان اصل ۸۵‌ی شدن بودجه بود تا بتوانند هم از خودشان سلب مسئولیت کنند و هم احیاناً زمینه را برای مذاکره فراهم آورند! 💬 مهدی قاسم زاده کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔴پزشکان بدون مرز یا جوخه ی پزشکی؟! 🔰می گویند رد کردن رفتاری غیر اخلاقی ست. حق با آنهاست اگر ندانیم... 🔺در جنگ ادعای بی اساس پزشکان بدون مرز در مورد استفاده حکومت سوریه از موجب مجوز حملات موشکی و علیه ارتش سوریه و تحریم های سازمان ملل شد که کمی بعد بازرسان opcw سازمان ملل دروغ بودن آن ادعا را اثبات کردند. 🔺اگر ندانیم ماموریت این پزشکان در سوریه رساندن تجهیزات به و درمان آنان با پیشرفته ترین تکنولوژی پزشکی دنیا بوده است. 🔺اگر ندانیم یکی از ماموریت‌های به اصطلاح بشردوستانه این گروه در «جمهوری خلق دونتسک» بوده که پس از مدتی به اتهام و مواد روان‌درمانی اعتبارنامه آنها توسط دولت محلی لغو و از آنجا اخراج می‌شوند. 🔺اگر ندانیم موسس آن «برنارد کوشنر» از طرفداران حمله به و نیز کشیده شدن به جنگ در سال 2016 بوده است! 🔰این تنها بخشی از سوابق غرب تحت عنوان جعلی پزشکان بدون مرز است. کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نماینده کنگره : مردمی که هیچ چیزی ندارند را رها کرده‌ایم تا زجر بکشند 📌واکنش تند «الکساندرا کورتز»، نماینده کنگره آمریکا به کمک‌های چندصد میلیارد دلاری دولت آمریکا به شرکت‌های بزرگ این کشور: 🔹اکثریت مجلس سنا تلاش دارند تا لایحه کمک مالی به یکی از بزرگترین شرکت‌ها را به تصویب برسانند. این در تاریخ آمریکا بی‌سابقه است، این حرص و طمع شرم آور است. 🔸کاری که ما می‌کنیم این است که مردمی که هیچ چیزی ندارند را رها کرده‌ایم تا زجر بکشند اما این حرص و طمع ادامه پیدا کند تا یک شرکت چند میلیاردی به شرکتی چند بیلیون دلاری تبدیل شود و بدین ترتیب به بزرگ‌ترین در آینده کمک کنیم! کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔴نهایت بی عقلی مدعیان عقلانیت 🔰تلخ ترین طنزی که در بگومگوهای سیاسی این روزها در بین رسانه ها و فعالان سیاسی درباره رابطه ایران و شنیدم این جمله بود که «اگر بحث بر سر است، رابطه نامناسب ما با و خسارت بیشتری به منافع ملی وارد می کند.» 🔰سوال اصلی این است که به آمریکا و اروپا تا کنون چه میزان خسارت به منافع ملی داشته است؟ 🔰پیش از (توافقی بر اساس اعتماد کامل به غرب) کشور بین ۱/۴ میلیون تا ۱/۶ میلیون بشکه فروش داشت. اما اکنون با برجام فروشمان به زیر ۵۰۰ هزار بشکه رسیده و اتفاقا اروپایی ها به ویژه به جای عمل به تعهداتشان کارشکنی بسیاری در عبور نفت‌کش های ایران در آب‌های بین المللی کردند. 🔰بعد از این همه دشمنی آمریکا، تلاش آشکار برای ، بلوکه کردن اموالمان، تحریم های سیاسی و اقتصادی، تحریم دارویی، کارشکنی، سردارمان، لگد زدن به برجام و منع دیگران از انجام تعهداتشان، سابقه این همه جنایت و کشتار علیه ملت ایران... هنوز هم عده ای فکر می کنند این جمهوری اسلامی است که نمی خواهد دشمنی ها و فشارها تمام شود و مثلا اگر از فردا تصمیم بگیریم روابط با آمریکا را کنیم همه چیز گل و بلبل می شود. 🔰این همه ساده لوحی از طرف کسانی که خود را پیرو می پندارند، مضحک است. کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔺️ترامپ برای اولین بار در تاریخ در تمامی ۵۰ ایالت "فاجعه بزرگ" اعلام کرده است. 🔴مگسی راه بینی نمرود را یافت و طومار سلطنتش را در هم پیچید. خداوند برای ادب کردن گردنکشان متعددند. گاهی مگس، گاهی شن ریزه و ... 🔻خدا را چه دیده ای شاید اینبار نوبت یک ویروس است تا نام خود را در کتاب عبرت تاریخ ثبت کند... ✍ زهرا محسنی‌فر کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
F Hemati: 🔴واقعه ، تجلی نصرت الهی✌️ ♦️پنجم ارديبهشت 1359 يكي از روزهاي حساس و سرنوشت ساز و به يادماندني در تاريخ ايران اسلامي است. در اين روز بزرگ يك بار ديگر خداوند قهار به ياري امت انقلابی آمد و از عالم غیب ؛ جنودِ رحمانی که بادها و شن ها بودند برای نصرت نظام اسلامی برانگیخته شدند و مُهر ذلت و خذلان را بر سر شیطان بزرگ تا ابد کوبیدند.‌. 🦋چرا كه خود در قرآن شريف‌اش فرموده: «ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم» و وعده او تخلف ناپذير است. 🔴شرح ♦️در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹(۲۴آوریل ۱۹۸۰) ۶ هواپیما و ۸ بالگرد برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی  شدند. ♦️ در هنگام اجرای عملیات با ورود به حریم هوایی یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور  دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود می‌آید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل می‌شوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر بازمی‌گردد. ♦️۶ هواپیما و ۶ بالگرد دیگر خود را به رسانده و در تاریکی شب در منطقه‌ای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود می‌آیند. ♦️در حین سوخت‌گیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالی‌که هنوز عملیات آغاز نشده، ۳ فروند بالگرد از دست رفته بود. ♦️ پس از تماس با مرکز عملیات،  دستور بازگشت نیروها را می‌دهد؛ ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها طوفانِ‌شن آغاز شد و یک هواپیمای سی۱۳۰ویک بالگرد سی‌اچ-۵۳ به هم خورده و هر دو آتش می‌گیرند که در این حادثه ۸ نفر از نیروهای در  سوخته و ۴ بالگرد ناتوان از پرواز پس روی زمین باقی می‌مانند، نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناو هواپیمابر ناو نیمیتز می‌رسانند و بدین‌ ترتیب عملیات بطور کامل شکست می‌خورد.✌️ ♦️جالب است بدانید که شبی که عملیات در آن به وقوع پیوست بود و معمولاً در این شب ها از طوفان و بادهای تند خبری نیست و افزون بر این، براساس پیش‌بینی‌های علمی اداره‌ی هواشناسی امریکا، در عملیات، هوای کویر طوفانی نبوده است❗️ ♦️برژینسكى مشاور امنيت ملي رئيس جمهور حالت كارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب‌‏نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلی­كوپتر آمریكایى چنین توصیف كرده است: ♦️«وى بعداً سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت... با شنیدن این خبر، به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشكار شد و به اطرافیانش بد‌و‌بیراه می‌گفت». 🔴دوباره داخلی:❌ ♦️پس از فرار امریکایی‌ها و صدور اعلامیه توسط کاخ سفید مبنی بر شکست عملیات و این که اسنادی سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است. به دستور مستقیم که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت، هلی کوپترهای به جا مانده بمباران شدند❗️ و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم فرمانده پاسداران یزد که از هلی کوپترها حفاظت می‌کرد، به رسید.. 🌹امام خمینی(ره) در پیامی در تاریخ ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ گفت: ♦️آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟ چه کسی هلی کوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ ساقط کردند. شن‌ها مأمور خدا بودند، مأمور خداست..💚 ناب محمدی(ص)_رمزینه نصرت الهی آمریکائی_ذلت ابدی @khademsho کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸تصاویر بالا: آتش زدن و لگد کردن پرچم آمریکا توسط شهروندان این کشور 🔹تصاویر پایین: مرد عنکبوتی شدن زیباکلام برای رد نشدن از روی پرچم آمریکا و رژیم صهیونیستی😐 🔻اگه زیباکلام تصاویر بالا رو ببینه، دو سه تا سکته ریز می‌زنه😂 ------------- کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔴 ‏فیلتر یا قطع اینترنت موقع بحران در ‎ایران نشانه دیکتاتوری و سانسور است،ولی در ‎ امری لازم جهت آرامش‌بخشیدن به جامعه. حضور نیروهای انتظامی کف خیابان برابر معترضان در ایران سرکوب است، اما در آمریکا از وظایف اولیه و بدیهی پلیس. آشوب ایران، آشوب نخبگان است و در آمریکا اوباشگری 👌 نقش رسانه های کثیف داخلی و خارجی اینه سیاه نمایی در ایران بهشت توهمی از آمریکا و غرب کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
👓 روزنامه های اصلاحات، (آرمان، شرق، اعتماد، آفتاب یزد، ایران و...) در یک حرکت جالب حتی یک خط هم راجع به تظاهرات آمریکا و دستور ترامپ به شلیک مستقیم نپرداختند!! 🔹 اینها همانهایی هستند که مزخرفترین تحلیلها راجع به آمریکا همواره تیتر اولشان بود، اما اکنون که قبله آمال به پیسی خورده، نانشان در رومینا و غیزانیه و کرمانشاه است!! کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔹 رهبر معظم انقلاب : « کسانی که به سازش گرایش دارند بدانند آمریکا رو به افول است » کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
👓 التماس جواب نمی‌دهد! کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🔴 فرازهایی از سخنان ناب و بی نظیر امام روح الله: ♦️ آنهایی که خواب امریکا را می‌بینند خدا بیدارشان کند. 📚 صحیفه امام، جلد ۱۹، صفحه ۲۳۰ ♦️ حضرت روح الله: كرارا گفته ام كه روحانی نمای غير مهذب از خطرناكتر است... 📚 صحیفه امام، جلد ۱۷، صفحه ۹۰ ♦️ سازش با ظالم، ظلم به مظلومین است/ آنهایی که به ما می گویند سازش کنید یا جاهل هستند یا مزدور 📚 صحیفه امام، جلد ۱۸، صفحه ۵۰۰ ♦️ شما هم عمال آمریکائید منتها ملتفت نیستید. یک عاملی داریم که مستقیماً از سفارت دستور می گیرد، یک عاملی داریم که برای او کار کند و خودش نمی فهمد، خود آدم نمی فهمد که برای کی دارد کار می کند. 📚 صحیفه امام، جلد ۱۳، صفحه ۷۶ ♦️ هر چه بیشتر ما خضوع بکنیم برای ظالم، ظالم بیشتر فشار می‌آورد. وقتی که مهیا بشویم برای جلوگیری از ظالم، ظالم عقب می‌نشیند. هر چه زیادتر بیاورید، او عقبتر می‌نشیند. یک قدم شما که عقب بنشینید، او جلو می‌آید. یک قدم شما جلو بروید، او عقب می‌رود. این است. 📚 صحیفه امام، جلد ۱۰، صفحه ۱۳۰ ♦️ آنهايى كه در خانه‏ هاى ، راحت و بی ‏درد آرميده ‏اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاى جان فرساى ستون محكم و پابرهنه‏ هاى محروم، تنها حوادث بوده‏ اند و حتى از هم دستى بر آتش نگرفته ‏اند، نبايد به مسئوليت هاى تكيه كنند، كه اگر به آن جا راه پيدا كنند چه بسا انقلاب را يكشبه بفروشند، و حاصل همه زحمات را بر باد دهند، چرا كه اينها عمق راه طى شده را نديده ‏اند و فرق و سينه نظام و ملت را به دست از خدا بيخبران مشاهده نكرده ‏اند و از همه زجرها و غربتهاى مبارزان و التهاب و بيقرارى كه براى و دل به درياى بلا زده‏اند، غافل و بيخبرند... 📚صحيفه امام، جلد ‏۲۰، صفحه ۳۳۴ ♦️ می‌خواهی باشی؟ همه این حرفها تمام می‌شود، جنگ هیچ نمی‌شود؛ پیوند کن با شوروی، باز هم نمی‌شود! اما چی؟ این است که یک ملت عقب مانده و تا آخر توسری خورده . 📚 صحيفه امام، جلد ‏۱۹، صفحه ۲۰۰ ♦️ تا قطع تمام وابستگی ها به تمام ابرقدرت های شرق و غرب، مبارزات آشتی ناپذیرانه ملت ما علیه مستکبران ادامه دارد... 📚 صحیفه امام، جلد ۱۱، صفحه ۲۶۵ ♦️ دوام و قوام ايران بر پايه سياست نه شرقى و نه غربى استوار است و عدول از اين سياست، به اسلام و مسلمين و باعث عزت و اعتبار و كشور و ملت قهرمان ايران خواهد بود. 📚 صحیفه امام، جلد ۲۱، صفحه ۱۵۵ ♦️ تا خیانت بزرگان نباشد، دولتهای خارج نمی توانند تصرف بکنند. هست که اسباب این می‌شود که اینها راهشان را باز می‌کنند؛ این خیانت است که راه آنها را باز می‌کنند. اگر یک دولت غیرخائن باشد، راه باز نمی‌شود بر آنها که بیایند منافع ما را ببرند. 📚 صحیفه امام، جلد ۸، صفحه ۳۵۲ ♦️ آن روزی که دولت ما توجه به کاخ پیدا کرد، آن روز است که باید ما فاتحه و را بخوانیم. آن روزی که رئیس جمهور ما خدای نخواسته از آن خوی کوخ نشینی بیرون برود و به نشینی توجه بکند. آن روز است که برای خودو برای کسانی که با او تماس دارند پیدا می شود. ما در طول مشروطیت از این کاخ نشین ها خیلی صدمه خوردیم. 📚 صحیفه امام، جلد ۱۷، صفحه ۳۷۶ ♦️ از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این‌ زودی ها نجات نخواهیم یافت. 📚 صحیفه امام، جلد ۱۵، صفحه ۴۴۶ کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
🛑یک انسان بیگناه را کشتند، هزاران انسان بیدار شد. یک را کشتند، کل کشورشان در آتش🔥 سوخت. 🌐ظلم بی پاسخ نمی ماند.. خداوند از همه ظالمان میگیرد.. Killed an innocent man, Thousands woke up... Killed a divine man, All their country is in flames... Oppression would not go unheeded.. God would take revenge from all oppressors..Down with USA قتلوا إنساناً بريئاً.... فنهض الآف البشر... قتلوا رجلاً سماوياً ...فإحترق كل بلدهم بالنار.... الظلم لايبقى بلا جواب إن الله ينتقم من كل الظالمين ... الموت لأمريكا کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
💢۱۴۰۰سال پیش امام حسین نشان داد که سیاه و سفید هیچ فرقی با هم ندارند 💢غلامی سیاه پوست بنام "جَون بن حُوّی" برای اذن میدان حضور امام حسین آمد و گفت پوست بدنم سیاه و بد بو هستم... 💢وقتی به شهادت رسید امام حسین به او گفت که تو در پیشگاه خداوند روسفید شدی و ملائکه بوی عطر از تو استشمام می‌کنند و همانند پسرش حضرت علی اکبر، صورتش را بر صورت غلام سیاه گذاشت و سخت گریست😭 کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊✌️تلفیق سرود خاطره‌ساز پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و خروش مردم آمریکا علیه هیات حاکمه این کشور 👌هوا دلپذیر شد... کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 غرق خواهد شد🔻🔺🔻 ⬅️ همچنانی که شکوه و جلال کشتی عظیم‌تایتانیک‌غرق شد، آمریکا نیز غرق خواهد شد. ┈••┈•••°🦋°🌺°🦋°•••┈••┈ کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: کانال جوانان انقلابی کپی ممنوع @Javananenghelabi
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: کپی مجاز نیست کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: کپی جایز نیست کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_نهم 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن می‌شد
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: کپی مجاز نیست کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
هدایت شده از  جهاد تحول و تبیین
🔰 آمریکا پس از بیست سال کشتار و جنایت در افغانستان حکومت را به طالبان داد و خارج شد! 🔻 فرمانده کل قوا: ارتش که مجهز به همه انواع تجهیزات گوناگون، متعارف و فوق متعارف است، وارد کشور همسایه‌ی ما شد برای اینکه حکومت را سرنگون کند. بیست سال در این کشور ماندند و کشتار و جنایت کردند و اشغال کردند و مواد مخدر را ترویج و زیرساختهای محدود این کشور را نابود کردند، بعد از بیست سال حکومت را به طالبان دادند و خارج شدند. ۱۴۰۰/۷/۱۱ 💻 KHAMENEI.IR | @Khamenei_ir
هدایت شده از دیده بان مردم
♦️‌ته نفعی که برای منطقه داشت همین بود: 🔹‌پرچم‌های به جای مانده از نیروهای آمریکایی در ولایت هلمند افغانستان که به گونی‌های کاه تبدیل شدن!:) "‌صمصام | samsam" 🌍 🌐 به دیـــــــده بــــــان بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/691208313Ce043051afa
هدایت شده از فانوس بام ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 اعترافات بی نظیر ! | شبکه تلویزیونی iran US -2020TV 🍃🌹🍃 ❌از زبان اندیشمند ایرانی مقیم ؛ آنچنان تحلیلی درباره سید علی خامنه ای ارائه میده که قطعاً‌ از شنیدنش حیرت می کنید!!! 🆔 @fanoosebameiran 🆔 sapp.ir/fanoosebameiran 🆔https://rubika.ir/fanoosebameiran
هدایت شده از فانوس بام ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیغامی از آینده به زنان ایران! 🍃🌹🍃 🔴 پروفسور مایکل جونز نویسنده کتاب "انقلاب جنسی و کنترل سیاسی" نسبت به نقشه سازمان سیا درباره پروژه کشف حجاب در ایران هشدار می‌دهد... ♨️ "...من از آینده می‌آیم و به شما می‌گویم اگر را بردارید و درگیر کودتای سازمان سیا شوید چه اتفاقی می‌افتد..." 🆔 @fanoosebameiran 🆔 sapp.ir/fanoosebameiran 🆔https://rubika.ir/fanoosebameiran
هدایت شده از عاشقان امام زمان عج
⭕️ پایین کشیدن پرچم ایالات متحده و برافراشتن پرچم در قلب سانفرانسیسکو ! @emamzaaaman