F Hemati:
🔴واقعه #طبس، تجلی نصرت الهی✌️
♦️پنجم ارديبهشت 1359 يكي از روزهاي حساس و سرنوشت ساز و به يادماندني در تاريخ ايران اسلامي است. در اين روز بزرگ يك بار ديگر خداوند قهار به ياري امت انقلابی آمد و از عالم غیب ؛ جنودِ رحمانی که بادها و شن ها بودند برای نصرت نظام اسلامی برانگیخته شدند و مُهر ذلت و خذلان را بر سر شیطان بزرگ تا ابد کوبیدند..
🦋چرا كه خود در قرآن شريفاش فرموده: «ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم» و وعده او تخلف ناپذير است.
🔴شرح #عملیات
♦️در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹(۲۴آوریل ۱۹۸۰)
۶ هواپیما و ۸ بالگرد #آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی #ایران شدند.
♦️ در هنگام اجرای عملیات با ورود به حریم هوایی #ایران یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور #کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر بازمیگردد.
♦️۶ هواپیما و ۶ بالگرد دیگر خود را به #طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقهای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند.
♦️در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، ۳ فروند بالگرد از دست رفته بود.
♦️ پس از تماس با مرکز عملیات، #کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد؛ ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها طوفانِشن آغاز شد و یک هواپیمای سی۱۳۰ویک بالگرد سیاچ-۵۳ به هم خورده و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه ۸ نفر از نیروهای #آمریکایی در #آتش سوخته و ۴ بالگرد ناتوان از پرواز پس روی زمین باقی میمانند، نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناو هواپیمابر ناو نیمیتز میرسانند و بدین ترتیب عملیات بطور کامل شکست میخورد.✌️
♦️جالب است بدانید که شبی که عملیات در آن به وقوع پیوست #مهتابی بود و معمولاً در این شب ها از طوفان و بادهای تند خبری نیست و افزون بر این، براساس پیشبینیهای علمی ادارهی هواشناسی امریکا، در #شب عملیات،
هوای کویر طوفانی نبوده است❗️
♦️برژینسكى مشاور امنيت ملي رئيس جمهور #آمريکا حالت كارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقبنشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلیكوپتر آمریكایى چنین توصیف كرده است:
♦️«وى بعداً سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت...
با شنیدن این خبر، به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشكار شد و به اطرافیانش بدوبیراه میگفت».
🔴دوباره #خیانت داخلی:❌
♦️پس از فرار امریکاییها و
صدور اعلامیه توسط کاخ سفید مبنی بر شکست عملیات و این که اسنادی سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است.
به دستور مستقیم #بنی_صدر که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت، هلی کوپترهای به جا مانده بمباران شدند❗️ و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم فرمانده #سپاه پاسداران یزد که از هلی کوپترها حفاظت میکرد،
به #شهادت رسید..
🌹امام خمینی(ره) در پیامی در تاریخ ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ گفت:
♦️آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟
چه کسی هلی کوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟
ما ساقط کردیم؟
#شنها ساقط کردند.
شنها مأمور خدا بودند،
#باد مأمور خداست..💚
#اسلام ناب محمدی(ص)_رمزینه نصرت الهی
#اسلام آمریکائی_ذلت ابدی
#طبس
#5اردیبهشت
@khademsho
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi