✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
کپی ممنون است...
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
کانال جوانان انقلابی
کپی ممنوع است...
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزی
ذکر صلوات برای هر پارت لازم است😊🌸
به نیت تعجیل در ظهور و شادی روح شهدا😊🌸
هدایت شده از شـَـ🥀ــہیــدانـِہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرکٺ کنندھ شمارھ :🌹1🌹
#کریمهاهلبیتسلاماللهعلیها 🎉
•[کریمه بودنت مثل گدایی کردنم ذاتیست
من از نسل گداهایم؛ تو از نسل کریمانی]•
عزیز حسین ؏
زینتِ دوش حضرت سقا
آرامشِ دلِ حضرت زینب ۜ
روزت مبارک💚:)"
#عیدکممبروڪ 🌸✨
#یارقیــهخاتون
@shahiasgarelyasi
#حی_علی_الصلاة
🔸در محضـــر شهیـــــد....
✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو
🌼یک بار بهش گفتم:
چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟»
گفت: «وقتی نماز میخوانی مقابل
ارشد ترین ذات ایستاده ای.
پس باید خبــر دار بایستی و سینه
ات صاف باشد
با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر
می ڪند خدا هم تیمسار است.
شهید مصطفی چمران
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۷🌷 🌹...و معدن الرحمة...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 ⚪️ﺭﺣﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻝ ﺳﻮﺯ ﺗﺮ ﺍﺯ
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
سلام عرض وادب خدمت دوستان
🌹بحث امشب رو تقدیم می کنیم بہ اکبر ابراهیم زاده🌹
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 سلام عرض وادب خدمت دوستان 🌹بحث
🌷مهدی شناسی ۲۱۸🌷
🌹... و خزان العلم...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔷ﮐﻌﺒﻪ در زمان قدیم ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ.
ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ،ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﺪ.
ﻭﻟﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ که ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ داخل شوند.
🔷ﻋﺮﺏﻫﺎ به کلید دار ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺧﺎﺯﻥ.
ﺟﻤﻊ ﺧﺎﺯﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ،ﺧُﺰّﺍﻥ.ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭﺍﻥ.
🔷ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﺻﺎﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
🔷ایشان ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧشند. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﮐﻌﺒﻪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ،ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ؛ ﻋﻠﻢ و ﺩﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ اهل بیت،ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﻧﯿﺴﺖ.
🔷 ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾشان ﻏﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ.ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾشان ﻣﺠﻬﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ.ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
البته ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ.این که ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ است...
🔵ما ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻼﺵ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ. ﻭﻟﯽ ﺍهل بیت علیهم السلام ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ،ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ را ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ.
🔵ﯾﺎ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻠﻢ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ.ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
🔵ﺍﻵﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻣﯽﺭﻭﯾﺪ،ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﻣﯽﺁﯾﺪ و ﺍﻵﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﺩﻣﯽ.ﻭﻟﯽ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﯽ و ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ﮐﻪ این صحنه ناراحت کننده را ﻧﺒﯿﻨﯽ.ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ.
🔵 ﺍمام زمان عجل الله فرجه ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﯾﻦ گونه ﻫﺴﺘﻨﺪ .ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ. ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ.
🔵ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ این ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ. ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﯿﺪ.ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ،ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ.ﻫﺮ ﺩﻭ ﯾﮑﺴﺎﻧﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﻓﺮﻕ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ.ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_218
#جامعه_کبیره
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۸🌷 🌹... و خزان العلم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﮐﻌﺒﻪ در زمان قدیم ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ. ﮐﻠﯿﺪ
🌷مهدی شناسی ۲۱۹🌷
🌹... و خزان العلم...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔴ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺮﺩﻩﯼ ﻏﯿﺐ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ.ﻭﻟﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺍﺩﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
🔴 ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ،ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﺷﻐﻠﺶ ﻣﯽﭘﺮﺳﺪ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻩﺍﯼ؟
ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﻗﺒﯿﻠﻪﺍﯼ؟ﻣﻮﻃﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺭﻭﯼ؟ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ؟ ﻧﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽﭘﺮﺳﺪ ﻭ ﺍﻻ ﮐﺎﺭ ﻟﻐﻮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
🔴ﻭﻟﯽ ﺁﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﺪﺍﻧﺪ؟ ﺑﻠﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﺍﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻠﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪﯼ ﺩﻟﺶ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﻣﯽﺷﻮﺩ.ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﺪ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔴ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺜﻞ ما می شود "ﻗُﻞْ ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﺃَﻧَﺎ ﺑَﺸَﺮٌ ﻣِّﺜْﻠُﻜُﻢْ"(ﮐﻬﻒ/110) ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.
🔴ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽﺭﻓﺖ.ﺗﻨﺪ ﺑﺎﺩﯼ ﺁﻣﺪ،ﺷﺘﺮﺵ ﮔﻢ ﺷﺪ.ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ:"ﺷﺘﺮ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ. ﺑﮕﺮﺩﯾﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﺪ"
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﻭ ﺩﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻢ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺷﺘﺮﺵ ﮔﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺁﺩﻡ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
🔴ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ:" ﺷﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺩﺭﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ، ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ". ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺍﺳﺖ.
🔴ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻏﯿﺒﺶ ﺍﻭﻝ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﻬﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺧﻨﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦﻫﺎ ایجاد ﺑﮑﻨﺪ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ.
🔴پیامبر فرمود:" ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻋﻠﻢ ﻏﯿﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺜﻞ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻄﺎﻁ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺧﻄﺎﻁ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﻫﺮ ﺧﻄﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺧﻄﺎﻁ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﻫﺮ ﺧﻄﯽ ﻧﻤﯽﻧﻮﯾﺴﺪ. ﯾﮏ ﺧﻄﯽ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯشش ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ..."
#مهدی_شناسی
#قسمت_219
#جامعه_کبیره
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
#روانشناسی_قلب_3 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ اگر قلبت، شاد نیست! اگر نمازت،حال دلت رو خوب نمی کنه! اگر
#روانشناسی_قلب_4
🎧آنچه می شنوید؛👇
❣هرقدر قلبمون،
ازبیماری هايي مثل کینه،حسادت،غرور، پرخاش،و...خالی تر ميشه؛
ما،شادتر وآروم تر،میشیم
🔻چجوری
دلمون به سلامتی میرسه؟👇
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🚫 چه کارهایی زمان مرگ را جلو میآورد؟
✍انجام برخی از گناهان همچون آزار پدر و مادر، پرخوری و خوردن پس از سیری، قطع صله رحم، دروغگویی و ... موجب می شود فرد به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و زودتر از موعد مشخص گرفتار مرگ شود.
روایت از امام صادق (علیه السلام) وارد شده که: آنها که بر اثر گناه میمیرند بیش از آنهایند که به مرگ الهى از دنیا می روند و کسانى که بر اثر نیکوکارى عمر طولانى پیدا می کنند، بیش از کسانى هستند که بر اثر عوامل طبیعى عمرشان زیاد مىشود.
📚سفینة البحار، ج ۱، ص ۴۸۸
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
❤️قال امـام صادق علیه السلام:
خـوشبخت كسى است كه بـراى
نفس خود #خلوت و فراغتى يابد
و به كار اصــلاح آن پــردازد.
📚بحار الأنـــوار ج ۷۸ ص ۲۰۳
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
💐قرار شبانه 💐
🕙۲۲:۰۰🕙
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#تلنگرانه
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچهی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزهی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعهای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ. پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود. این هست حکایت دنیا!
#داستان
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✨🌒✨
#نماز_شب
آیت الله بهجت:
اگر در روز،به توجه وبندگی مشغول بودیم،توفیق تهجد در سحر را پیدا می کنیم.
(( توفیق نماز شب ،در گناه نکردن است))
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_بخوانیم
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
بِــ ربّ الشهداء❤️ـــسمِ والصدیقین.
#با_ولایت_تا_شهادت
اسمش را گذاشتهاند
"شهید عطرے"
مادرش مےگوید:
از سن تڪلیف تا شهادتش
نماز شبش ترڪ نشدهبود..✨
شهیدسیداحمدپلارڪ
شھدارا یادڪنیم باذڪرصلوات
#شبتون_شهدایی
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
#صبحت_بخیر_آقای_من
بهسمتاینوآنبردمنگاهمرا
وصد #افسوس
تورادیگرنمیبینمچهسنگیناست
#تاوانم
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ
کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi