eitaa logo
،، احکام و مسائل شرعی ،،
3.2هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.8هزار ویدیو
40 فایل
برای پرسیدن سوالات شرعی به آیدی زیر مراجعه فرمایید . @Javanmardi_Ahkam
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ 💕 کاروان کربلا ، از کوفه راهي شام شد ، همان کارواني که اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از کربلا آورده شده بودند ، در بين راه که سختي و مشکلات بر رقيه کوچک فشار آورده بود ، شروع به گريه و ناله کرد . يکي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه (سلام الله علیها) گفت : اي کنيز ، ساکت باش ؛ زيرا با گريه تو ناراحت مي شوم . آن حضرت بيشتر اشک ريخت ، بار ديگر آن نامرد گفت : اي دختر خارجي ، ساکت باش . حرف هاي زجر دهنده آن مرد ، قلب رقيه (سلام الله علیها) را شکست ، رو به سر پدر فرمود : اي پدر ! تو را از روي ستم و دشمني کشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند ، پس از اين جمله ها ، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 بعد از ورود اهل بيت امام حسين (علیه السلام) به شام ، آنان را در خرابه اي نزديک کاخ سبز يزيد جاي دادند . روزها آفتاب و شب ها ، سرما به شدت آنان را اذيت مي کرد . علاوه بر آن ، نگاه مردم شام که به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند ، داغي جان سوز بود . روزي حضرت رقيه (سلام الله علیها) ، به جمع شاميان که در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند ، اشاره کرد و ناله اي دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت : اي عمه ، اينان کجا مي روند ؟ آن حضرت فرمود : اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند . رقيه گفت : عمه جان مگر ما خانه نداريم ، و زينب (سلام الله علیها) فرمود : نه ، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم ، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن ، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ و 💕 سختي هاي اسارت ، رقيه (سلام الله علیها) را به شدت مي رنجاند و او يک سره بهانه بابا را مي گرفت ، شبي در خرابه شام و در خواب ، پدر را ديد ، چون از خواب برخاست و چشم گشود ، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد . از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب (سلام الله علیها) بسيار گريه کرد و رقيه (سلام الله علیها) نيز با عمه گريست . آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد ؛ مجلسي که نوحه سرايش رقيه (سلام الله علیها) بود . از سر و صداي اهل بيت ، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است ؟ به او خبر دادند که کودکي سراغ پدرش را گرفته است . يزيد دستوري داد ، سر پدرش را براي او ببرند . اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 وقتي به دستور يزيد ، سر پدر را براي رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز کرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت . آن شب رقيه (سلام الله علیها) ، گم شده خود را يافته بود ، اما بي نوازش و آغوش گرم . پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم کرد. پشت خميده زينب (سلام الله علیها) شکست ، رو به سر برادر فرمود : آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم . ديگر کسي ناله هاي شبانه رقيه (سلام الله علیها) را در فراق پدر نشنيد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 هنگامي که در خرابه شام ، سر پدر را نزد رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، آن دختر کوچک بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد که شيون اهل بيت (علیهماالسلام) را بلند کرد و آتش بر دل زينب (سلام الله علیها) نشاند : پدر جان ! کدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد ؟ پدر جان ! چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد ؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم ، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي نگهبان دختر کوچکت خواهد بود ، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود ؟ پدر جان ! در کربلا ، مرا تازيانه زدند ، خيمه ها را سوزاندند ، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار کردند و ما را همچون اسیران از کوفه به شام آوردند . ✍ پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد انصاریان صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ 💕 کاروان کربلا ، از کوفه راهي شام شد ، همان کارواني که اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از کربلا آورده شده بودند ، در بين راه که سختي و مشکلات بر رقيه کوچک فشار آورده بود ، شروع به گريه و ناله کرد . يکي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه (سلام الله علیها) گفت : اي کنيز ، ساکت باش ؛ زيرا با گريه تو ناراحت مي شوم . آن حضرت بيشتر اشک ريخت ، بار ديگر آن نامرد گفت : اي دختر خارجي ، ساکت باش . حرف هاي زجر دهنده آن مرد ، قلب رقيه (سلام الله علیها) را شکست ، رو به سر پدر فرمود : اي پدر ! تو را از روي ستم و دشمني کشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند ، پس از اين جمله ها ، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 بعد از ورود اهل بيت امام حسين (علیه السلام) به شام ، آنان را در خرابه اي نزديک کاخ سبز يزيد جاي دادند . روزها آفتاب و شب ها ، سرما به شدت آنان را اذيت مي کرد . علاوه بر آن ، نگاه مردم شام که به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند ، داغي جان سوز بود . روزي حضرت رقيه (سلام الله علیها) ، به جمع شاميان که در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند ، اشاره کرد و ناله اي دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت : اي عمه ، اينان کجا مي روند ؟ آن حضرت فرمود : اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند . رقيه گفت : عمه جان مگر ما خانه نداريم ، و زينب (سلام الله علیها) فرمود : نه ، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم ، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن ، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ و 💕 سختي هاي اسارت ، رقيه (سلام الله علیها) را به شدت مي رنجاند و او يک سره بهانه بابا را مي گرفت ، شبي در خرابه شام و در خواب ، پدر را ديد ، چون از خواب برخاست و چشم گشود ، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد . از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب (سلام الله علیها) بسيار گريه کرد و رقيه (سلام الله علیها) نيز با عمه گريست . آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد ؛ مجلسي که نوحه سرايش رقيه (سلام الله علیها) بود . از سر و صداي اهل بيت ، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است ؟ به او خبر دادند که کودکي سراغ پدرش را گرفته است . يزيد دستوري داد ، سر پدرش را براي او ببرند . اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 وقتي به دستور يزيد ، سر پدر را براي رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز کرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت . آن شب رقيه (سلام الله علیها) ، گم شده خود را يافته بود ، اما بي نوازش و آغوش گرم . پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم کرد. پشت خميده زينب (سلام الله علیها) شکست ، رو به سر برادر فرمود : آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم . ديگر کسي ناله هاي شبانه رقيه (سلام الله علیها) را در فراق پدر نشنيد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 هنگامي که در خرابه شام ، سر پدر را نزد رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، آن دختر کوچک بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد که شيون اهل بيت (علیهماالسلام) را بلند کرد و آتش بر دل زينب (سلام الله علیها) نشاند : پدر جان ! کدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد ؟ پدر جان ! چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد ؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم ، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي نگهبان دختر کوچکت خواهد بود ، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود ؟ پدر جان ! در کربلا ، مرا تازيانه زدند ، خيمه ها را سوزاندند ، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار کردند و ما را همچون اسیران از کوفه به شام آوردند . ✍ پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد انصاریان ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 🎆💎{ کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سیدشمس الدین جوانمردی لنگرودی }💎🎆 @Javanmardi_langarudi 🌧أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌧
﷽؛ 💕 کاروان کربلا ، از کوفه راهي شام شد ، همان کارواني که اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از کربلا آورده شده بودند ، در بين راه که سختي و مشکلات بر رقيه کوچک فشار آورده بود ، شروع به گريه و ناله کرد . يکي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه (سلام الله علیها) گفت : اي کنيز ، ساکت باش ؛ زيرا با گريه تو ناراحت مي شوم . آن حضرت بيشتر اشک ريخت ، بار ديگر آن نامرد گفت : اي دختر خارجي ، ساکت باش . حرف هاي زجر دهنده آن مرد ، قلب رقيه (سلام الله علیها) را شکست ، رو به سر پدر فرمود : اي پدر ! تو را از روي ستم و دشمني کشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند ، پس از اين جمله ها ، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 بعد از ورود اهل بيت امام حسين (علیه السلام) به شام ، آنان را در خرابه اي نزديک کاخ سبز يزيد جاي دادند . روزها آفتاب و شب ها ، سرما به شدت آنان را اذيت مي کرد . علاوه بر آن ، نگاه مردم شام که به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند ، داغي جان سوز بود . روزي حضرت رقيه (سلام الله علیها) ، به جمع شاميان که در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند ، اشاره کرد و ناله اي دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت : اي عمه ، اينان کجا مي روند ؟ آن حضرت فرمود : اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند . رقيه گفت : عمه جان مگر ما خانه نداريم ، و زينب (سلام الله علیها) فرمود : نه ، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم ، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن ، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ و 💕 سختي هاي اسارت ، رقيه (سلام الله علیها) را به شدت مي رنجاند و او يک سره بهانه بابا را مي گرفت ، شبي در خرابه شام و در خواب ، پدر را ديد ، چون از خواب برخاست و چشم گشود ، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد . از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب (سلام الله علیها) بسيار گريه کرد و رقيه (سلام الله علیها) نيز با عمه گريست . آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد ؛ مجلسي که نوحه سرايش رقيه (سلام الله علیها) بود . از سر و صداي اهل بيت ، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است ؟ به او خبر دادند که کودکي سراغ پدرش را گرفته است . يزيد دستوري داد ، سر پدرش را براي او ببرند . اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 وقتي به دستور يزيد ، سر پدر را براي رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز کرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت . آن شب رقيه (سلام الله علیها) ، گم شده خود را يافته بود ، اما بي نوازش و آغوش گرم . پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم کرد. پشت خميده زينب (سلام الله علیها) شکست ، رو به سر برادر فرمود : آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم . ديگر کسي ناله هاي شبانه رقيه (سلام الله علیها) را در فراق پدر نشنيد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 هنگامي که در خرابه شام ، سر پدر را نزد رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، آن دختر کوچک بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد که شيون اهل بيت (علیهماالسلام) را بلند کرد و آتش بر دل زينب (سلام الله علیها) نشاند : پدر جان ! کدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد ؟ پدر جان ! چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد ؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم ، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي نگهبان دختر کوچکت خواهد بود ، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود ؟ پدر جان ! در کربلا ، مرا تازيانه زدند ، خيمه ها را سوزاندند ، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار کردند و ما را همچون اسیران از کوفه به شام آوردند . ✍ پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد انصاریان ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 🎆💎{ کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سیدشمس الدین جوانمردی لنگرودی }💎🎆 @Javanmardi_langarudi 🌧أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌧
﷽؛ 💕 کاروان کربلا ، از کوفه راهي شام شد ، همان کارواني که اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از کربلا آورده شده بودند ، در بين راه که سختي و مشکلات بر رقيه کوچک فشار آورده بود ، شروع به گريه و ناله کرد . يکي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه (سلام الله علیها) گفت : اي کنيز ، ساکت باش ؛ زيرا با گريه تو ناراحت مي شوم . آن حضرت بيشتر اشک ريخت ، بار ديگر آن نامرد گفت : اي دختر خارجي ، ساکت باش . حرف هاي زجر دهنده آن مرد ، قلب رقيه (سلام الله علیها) را شکست ، رو به سر پدر فرمود : اي پدر ! تو را از روي ستم و دشمني کشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند ، پس از اين جمله ها ، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 بعد از ورود اهل بيت امام حسين (علیه السلام) به شام ، آنان را در خرابه اي نزديک کاخ سبز يزيد جاي دادند . روزها آفتاب و شب ها ، سرما به شدت آنان را اذيت مي کرد . علاوه بر آن ، نگاه مردم شام که به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند ، داغي جان سوز بود . روزي حضرت رقيه (سلام الله علیها) ، به جمع شاميان که در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند ، اشاره کرد و ناله اي دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت : اي عمه ، اينان کجا مي روند ؟ آن حضرت فرمود : اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند . رقيه گفت : عمه جان مگر ما خانه نداريم ، و زينب (سلام الله علیها) فرمود : نه ، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم ، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن ، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ و 💕 سختي هاي اسارت ، رقيه (سلام الله علیها) را به شدت مي رنجاند و او يک سره بهانه بابا را مي گرفت ، شبي در خرابه شام و در خواب ، پدر را ديد ، چون از خواب برخاست و چشم گشود ، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد . از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب (سلام الله علیها) بسيار گريه کرد و رقيه (سلام الله علیها) نيز با عمه گريست . آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد ؛ مجلسي که نوحه سرايش رقيه (سلام الله علیها) بود . از سر و صداي اهل بيت ، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است ؟ به او خبر دادند که کودکي سراغ پدرش را گرفته است . يزيد دستوري داد ، سر پدرش را براي او ببرند . اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 وقتي به دستور يزيد ، سر پدر را براي رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز کرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت . آن شب رقيه (سلام الله علیها) ، گم شده خود را يافته بود ، اما بي نوازش و آغوش گرم . پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم کرد. پشت خميده زينب (سلام الله علیها) شکست ، رو به سر برادر فرمود : آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم . ديگر کسي ناله هاي شبانه رقيه (سلام الله علیها) را در فراق پدر نشنيد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 💕 هنگامي که در خرابه شام ، سر پدر را نزد رقيه (سلام الله علیها) آوردند ، آن دختر کوچک بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد که شيون اهل بيت (علیهماالسلام) را بلند کرد و آتش بر دل زينب (سلام الله علیها) نشاند : پدر جان ! کدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد ؟ پدر جان ! چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد ؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم ، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي نگهبان دختر کوچکت خواهد بود ، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند ؟ پدر جان ! پس از تو چه کسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود ؟ پدر جان ! در کربلا ، مرا تازيانه زدند ، خيمه ها را سوزاندند ، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار کردند و ما را همچون اسیران از کوفه به شام آوردند . ✍ پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد انصاریان صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐