🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_13 🌴
...نهایتاً تا ساعت ۳ بعدازظهر میشد در جاده تردد کرد. اما بعد از آن #ضدانقلاب به جاده میریختند.
آن شب ساعت ۹ بود که تماس گرفتند و گفتند ما چندتا شهید داریم و در محاصره هستیم و بچهها درحال قتل عام شدن هستند.
ما چندپایگاه در مسیر راه داشتیم. #حاجاحمد بلافاصله مرا صدا زد، با محمد که از بچههای ارتش بود و در سپاه #مریوان مامور شده بود و کار دیده بانی انجام میداد. او وقتی سربازیاش تمام شد به عشق #حاجاحمد ماندگار شد. بعد هم به جنوب آمد و در آنجا شهید شد. او از نیروهای #آقای_برقی بود. نفر سوم هم مسئول امور مالی سپاه #مریوان بود.
#حاجاحمد به ما سه نفر ماموریت داد. مسئولیتش را به من داد تا با این دو نفر ماشین را پر از مهمات کنیم و به آنها مهمات برسانیم.
ماهم به سمت پادگان ارتش رفتیم و با بدبختی وارد پادگان شدیم. آن زمان پادگان ۱۵۰۰_۱۰۰۰ متر با شهر فاصله داشت. شهر هم وسعت و ساخت و ساز فعلی را نداشت، الان شهر به پادگان چسبیده.
ما نزد فرمانده پادگان رفتیم و گفتیم #حاجاحمد گفته به ما مهمات بدهید.
گفت: چرا الان؟ بروید صبح بیایید.
گفتیم: نه بچهها درگیر هستند. باید به آنها مهمات برسانیم.
گفت: مگر عقل در سر شما نیست، دیوانه اید؟
پادگان با تلفن صحرایی با سپاه در ارتباط بود. ما تلفن را برداشتیم و با #حاجاحمد تماس گرفتیم و گوشی را به فرماندهی پادگان دادیم.
نمیدانم #حاجاحمد به او چه گفت که یک دفعه گوشی را کوبید زمین و گفت: عقل در سر شما نیست. هرچه مهمات میخواهید بار کنید و ببرید.
هرچه مهمات مورد نیاز بچهها بود مثل خمپاره۶۰، خمپاره ۸۱، اسلحه ژ۳، برنو و ام۱ و تیربار آ۶ برداشتیم.
این ۴۰ کیلومتر راه را که در جاده میرفتیم، هم خودی ها ما را میزدند و هم #ضدانقلاب.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿