eitaa logo
جبهه و شهادت
8 دنبال‌کننده
68 عکس
48 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید شهیدان اهل قلم؛ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملقب به علی رگبار؛ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ستاره ای درخشان در آسمان ایران؛ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات تامل برانگیز با خدا 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابغه جنگ و دفاع؛ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابغه ایرانی که پیشنهاد ناسا را رد کرد، 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چنین مسئولانی نیازمندیم؛ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
ادب فرمانده گردان! دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، دیدم از دم در صدا می آد. در رو باز كردم، دیدم اصغر روی پله نشسته. بغلش كردم و دیدم داره یخ می زنه. آوردمش پای بخاری. گفتم: ننه، كجا بودی؟ چرا در نزدی؟ گفت: نصف شب با آقاسید آمدم. دیدم شما خواب هستید؛ در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر كردم تا وقت نماز كه بیدار شوید، در رو باز كنید... برشی از زندگی فرمانده محبوب گردان میثم منبع: کتاب کوچه نقاش ها 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
من ذره ای ناراحتی از این پسرم ندارم! به اطرافیانش بسیار محبت میكرد. به من خیلی محبت داشت. شاید باور نكنید، اما می آمد من را می بویید و می بوسید؛ مثل كسی كه گلی را بو میكند، من را می بویید می گفت همه ی افتخار من این است كه مادری فداكار مثل تو دارم. به من میگفت هر چیزی كه لازم داری و می خواهی به من بگو و چرا به بچه های دیگرت می گویی؟ بگذار این اجر به من برسد. من ذره ای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یك پسر هجده ساله، شیرین زبان و خندان بود. راوی: مادر منبع: هفته نامه صبح 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
صحنه دیدنی! اوایل ازدواجمون بود. برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه. بین راه با پدر و مادر آقاسید برخورد کردیم. سید مجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد؛ روی زمین زانو زد و پاهای والدینشو بوسید. این صحنه برا من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکل تنومند و قامت رشید، در مقابل والدینش اینطور فروتن بود و احترام آنها را تا حد بالایی نگه می داشت... خاطره ای از زندگی سردار منبع: سالنامه یاران ناب 1393 به نقل از همسر شهید 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
اگه به بابام فشار نمیاد! نشست کنار مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه ... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره ... پدرش می گفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه ... خاطره ای از زندگی روحانی منبع: کتاب هنر آسمان، نوشته مجید تولایی 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
مادر حلالم کن! در آشپزخونه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم که محمدرضا با صدای بلند گفت: مادر! نگاه کردم و دیدم دم درب ورودی ایستاده اومد توی آشپزخونه و شروع کرد به چرخیدن دور من و می گفت: مادر! حلالم کن ... مادر! حلالم کن. گفتم: آخه چیکار کردی که حلالت کنم. گفت: وقتی اومدم صداتون کردم متوجه نشدید. بعد با صدای بلند صداتون کردم. حلالم کنید اگه صدایم رو روی شما بلند کردم ... خاطره ای از زندگی سردار منبع: کتاب همسفر تا بهشت 1، صفحه 94 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
احترام به والدین! می گفت: احترام به والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطع شده بود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباسای کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تا دستم رو هم نداشتم باز وجدانم راضی نمی شد که من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس ها رو بکشی... خاطره ای از زندگی منبع: کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
تک پسر! تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه. بار آخری بود که می رفت جبهه. توی وسایلش یه چک سفید امضاء گذاشت و یه نامه که نوشته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم به مشکل برنخورید... خاطره‌ای از زندگی منبع: مجموعه تاریخی فرهنگی مذهبی تخت فولاد اصفهان 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
خیرات! مادرمون فوت شده بود و میخواستیم براش خیرات کنیم. محمد علی گفت: به جای شام و ناهار و اینجور خرج ها، با پولش کتاب بخریم برا بچه های روستا....اینو گفت و ساکت شد. انگار بغض کرد، بعد ادامه داد: اینطوری مادر راضی تره.... خاطره ای از زندگی منبع: یادگاران 16 کتاب رهنمون، صفحه 12 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
کمک خرج پدر! علیرضا صبح ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه اش شروع بشه، از خونه خارج میشد می رفت لحاف دوزی، یک تشک می دوخت و بعد می رفت مدرسه.ازش پرسیدم: علیرضا! چرا این کار رو می کنی؟ بهم گفت: می خوام توی هزینه های مدرسه ام کمک خرج پدرم باشم، و حداقل پول قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم.... خاطره‌ای از زندگی مدافع حرم راوی: یکی از بستگان شهید 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
مجبور شدم! سید مهدی هیچگاه پاهاش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قدی ایستاد و تا من نمی‌نشستم، او هم نمی نشست. فقط یه جا پاهاش رو جلوم دراز کرد اونم وقتی که شهید شد. بهش گفتم: سید تو هیچوقت پاهات رو جلو من دراز نمی کردی، حالا چی شده مادر؟! یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برا چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشاش اومد... شاید می‌خواسته بگه: مادر! اگه مجبور نبودم جلو پاهات تمام قد می ایستادم... خاطره ای از زندگی روحانی منبع: کتاب رموز موفقیت شهیدان، جلد 1،ص 25 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
نماز استغفار! کنار سفره نشسته بودیم. موضوعی پیش آمد که من ناراحت شدم. دیدم رضا بلند شد و به اتاق دیگر رفت. دنبالش رفتم. به نماز ایستاده بود. علت این نماز بی موقع را جویا شدم. گفت: دو رکعت نماز استغفار خواندم که چرا حرفی زدم که پدرم رنجید. منبع : کتاب شمع صراط 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
دست مرا گرفت و بوسید! یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این همه تشکر می‌کنید. گفت:دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید. برشی از زندگی به روایت همسرش غاده
پابوس مادر! خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره ای از او دلخور و ناراحت می شدم به هر طریقی دلم رو به دست می آورد، حتی پشت پاهامو می بوسید، هر روز صبح وقتی میخواست بره اداره میومد و پای منو می بوسید. یکبار خواهرش این اتفاق رو دید و به من اشاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟ گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب می زنم یک وقت خجالت نکشه. برشی از زندگی مدافع حرم 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
وسایلت را جمع کن برو! در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد بلافاصله گفت: چی شده چرا ناراحتی؟ من هم گفتم با مادرم حرفم شده. جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلی از دستم عصبانی شد و گفت وسایلت را جمع کن و برو، کسی که با مادرش دعوا کرده کار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم است. واقعا هم همین طور بود خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با او برخورد می کرد. می گفت: برای جذب در سپاه در روند کار اداری ام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم. به من سفارش کرد اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت به خیر شوی حتما باید دم مادرت را ببینی. مدافع حرم منبع: پروانه های شهر دمشق 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
کف پای مادر! روح الله فارغ التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچه ها چند کلامی صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او می گفت: رفقا! یک چیز از من داشته باشید؛ با پای مادرتون دوست باشید. مدام پایش را ببوسید، به خصوص کف پای مادرتون رو... این حرف ها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود. وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تا علت گریه‌هام رو بپرسه همونجا به حرفش عمل کردم و به پاهاش افتادم و قول دادم که باز هم این کار را انجام بدم. برشی از زندگی مدافع حرم به نقل از دوستان شهید 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
بوسیدن دست پدر و مادر! برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان (عج) دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم...چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم! شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان‌شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می آورند؛ من هم گفتم ان‌شاءالله. دست نوشته در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵ 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
مهندس خانه دار! وقتی میومد خونه، دیگه نمیذاشت من کار کنم. زهرارو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد. می گفتم یکی از بچه ها رو بده به من؛ با مهربونی میگفت نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که میومد پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی می گفتند مهندس که نباید تو خونه کار کنه! میگفت: من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم، مگه به حضرت زهرا (س) کمک نمی کردند؟ برشی از زندگی فلش کارت مهر و ماه، موسسه مطاف عشق 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi
علیا مخدّره! ولی الله توی خانه علیا مخدّره صدایم می زد. هیکل درشتی داشت و من ریزه بودم. خیلی متواضع بود تا حدی که کفش هایم را جلوی پایم جفت می کرد. می شنیدم که به طعنه می گویند: آقا ولی الله کفشای این جوجه رو برایش جفت می کنه. آخه، ظاهرش خیلی خشن به نظر می آمد. باورشان نمی شد. باور نمی کردند که چقدر اصرار داره به من کمک کنه. او بسیار حساس بود و روحیه بسیار لطیفی داشت. راوی: همسر سردار منبع:تبیان 🇮🇷کانال جبهه و شهادت ↙️ @Jebhe_V_Shahadat 🇮🇷کانال جهاد تبیین صادق ↙️ @Sadegh_Farazi