سال 86 بود كه اولين بار او را ديدم. نوجوانی رشيد و نورانی..
در حرم حضرتمعصومه(سلاماللهعليها) باهم همراه شديم. فارسی را كم میفهميد و عربی را كم میفهميدم، ولی نگاههای با معنايش تمام حرف را میزد.
نديده بودم كسی با زيارتنامه حضرتمعصومه(سلاماللهعليها) گريه كند ولی او گريه کرد و من از گريه او بغض كردم كه ما چه داريم در کنار خود و قَدرش را نمیدانيم.
زيارت كه تمام شد گوشهای نشستيم و از حال و هوا که خارج شد گفتم: من تا به حال در حرم بیبی گريه نكرده بودم ولی الان از گريه تو...
خنديد و گفت: «چه حسی نسبت به حضرتزينب(سلاماللهعليها) داری؟» گويی با مشت كوبيد به سرم!
اشک در چشمانم جمع شد و نه او چيزی گفت و نه من..
دو سه روزی باهم بوديم. از آن نوجوان 18ساله چيزهای زيادی ياد گرفتم. استوار بود و خود ساخته. مردی بود برای خودش!
#احسانامینی🌱
شهیدجهادعمادمغنیه❤️
#برادرم_جهاد
#جهادشناسی