‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
#زندگینامه 🔖!" #قسمت_صدوسیوچهارم🌿!' من و محمد و جهاد به تنهایی یک موکب عزاداری امام حسین علیهال
#زندگینامه 🔖!"
#قسمت_صدوسیوپنجم🌿!'
صبح زود جمع شدیم ؛ برادران دانشگاهی
در صفهایی وسط خیابان به صورت منظم
ایستادند محمد (شهید محمد حسین جونی)
بنا به عادت همیشگیاش در سازمان دهی و
مدیریت کردن، جدولی آماده کرد تا اسامی
افراد شرکت کننده در دسته عزاداری را ثبت
کند ؛ و شروع کرد نفر به نفر گشتن و اسامی
را یاد داشت کرد ...📖✍🏻
در همان وقت کمک کردیم تا کفنهای
سیاه و اندازهی هر فرد میانشان توزیع
شد ؛ سربندها را که توزیع کردیم، سربندهای
سبز را به افراد منتخبی در اطراف
دسته عزاداری و سربندهای زرد را به
افرادی که وسط دسته بودند دادیم..✨
کار توزیع تمام شد و منظرهی رنگارنگی
شکل گرفت ، بعضیها شروع کردند
یواشکی به ما خندیدن ..🥲
جهاد به آنها اعتراض کرد و گفت:
من اجازه نمیدهم کسی به من بخندد!
و سرم را با این سربندها نخواهم بست
و همین چفیه سیاه خودم را استفاده
خواهم کرد!
راوی:آقایسلمانحرب ..🎙🌿
-ادامهدارد
#مکتب_جهاد💌✨