فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرگوشم پاپیون هم زد به سرش اومد🥰
حالا یه خاطره از بچگی های خودم بگم براتون؟؟؟
#روزمرگی #دستبافت_من #خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
روزمرگی🌻🧸+بافندگی🧶
خرگوشم پاپیون هم زد به سرش اومد🥰 حالا یه خاطره از بچگی های خودم بگم براتون؟؟؟ #روزمرگی #دستبافت_م
خب حالا خاطره رو بگم براتون..😉
قبلش به یه نکته اشاره کنم که قشنگ خاطره مون جا بیفته😊
من بچه که بودم خیلی شیطون بودم 💥طوری که یه بار داشتم شیطونی می کردم و اینا که گفتن..
وای این از این بچه هاست که از دیوار راست بالا میره 😅
یکی گفت نه این رو زمینه که ..
از دیوار بالا نرفته😌
و یکم بعد...
متاسفانه من توی تاقچه بودم و همه مونده بودن من چه طوری رفتم اونجا😁
خب خاطره مون
به عروسک نمایش مربوط میشه
یادمه یه بار دایی جونم برام یه عروسک نمایش توئیتی سوغات آورد زرد و خوشگل😍
یه کیف هم انگار بود خیلی دوستشون داشتم💖
من با این عروسک چه شیطونی ها که نکردم🤭
یه بار....
ادامه دارد..
#پروفایل #خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
وقتی کوچولوهاتون ساعت مچی می خوان از اینا براشون ببافین🤌
عمر اون ساعت رنگی خوشگلی که براش می خرین فقط ۲۴ ساعته بعد دیگه کاملا نابود خواهد شد💥
من خودم بچه که بودم متخصص نابودی ساعت های مچی در کمترین زمان بودم 😎
لازم به ذکر است که داداشم فوق تخصص داشت می خواست ببینه توش چیه برا همین به دو ساعت نمی کشید😂
#آموزش_رایگان_ساعت_مچی
#خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
روزمرگی🌻🧸+بافندگی🧶
خب حالا خاطره رو بگم براتون..😉 قبلش به یه نکته اشاره کنم که قشنگ خاطره مون جا بیفته😊 من بچه که بود
ادامه ی خاطره رو بگم امشب براتون:
یه بار که مهمون داشتیم 😊
کلی نمایش براشون اجرا کردم اینقدر که دیگه بزرگ ترا اصلا یادشون رفت دارن با هم صحبت می کنند😁
البته فقط توئیتی تو نمایش نبودا بقیه عروسک ها هم بودن😊
دختر موفری،نی نی کوچولو،خرس پلاستیکی ،موش کوچولو ،حتی یه خرس خیلی ریز هم داشتم اونم وسط نمایش بود
دقیقا یادم نیست چی اجرا می کردم ولی اون وسط یادمه خرس کوچولو رو بازی راهش نمی دادن چون خیلی ریزه میزه بود😂
اینقدر سر و صدا کردم و همه خندیدن که فرداش بابا می گفت قسمت خانوما چه خبر بود 😅
ولی خب دفعه آخرش شد چون بعدش دیگه یه بلایی سرش آوردم دیگه روش نشد بیاد نمایش اجرا کنه🥺😂
ادامه دارد......
#خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
امشب ادامه خاطره مون😉
دلیل این که دیگه روش نشد بیاد برا مهمونا برنامه اجرا کنه
این بود که:
من یه بار تصمیم گرفتم موهای عروسکامو کوتاه کنم
همه رو صف کردم و بسم الله 😅
نگم براتون سر بقیه چه بلایی اومد🥲
توئیتی کوچولوی نازنین یه کاکل کوچولو داشت که اونو زدم براش🙃
قیچی برا دستای کوچولوم بزرگ بود دستم رو هم بریدم 😁
از بس می سوخت و درد می کرد مشت کردم و سکوت
جیکم در نیومد با این که در حدی بود که جیغ بکشم😫
چون عملیات به هنگام عصر بود و مامان و بابا خواب بودن و نباید بیدار می شدن🤫
یه خورده نشستم بی صدا گریه کردم 🥺
بعدم که مامانم اومد گفت حقته
ببین چه بلایی سر عروسکات آوردی
هنوز دلم برا دختر موفری خوشگلم می سوزه☹️
فرداش هم کلی برا عروسکام گریه کردم ولی خب چه فایده😤
وای غم انگیز شد🤭
ولش کنید بی خیال الان برا خودم کلی عروسک خوشگل بافتم دوتاشون هم موفری هستند و لباسای خوشگل دارن😍
حالا اون کاکلش رو که زدم هیچ یه بار دیگه رفته بودم آب بازی....
ادامه دارد.....
لینک صفحه قبل خاطره👇
https://eitaa.com/Jikoobaft2/1314
#خاطره #پروفایل
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
خب حالا بقیه خاطره بگم 😊
یه بار دیگه رفته بودم آب بازی
عروسک های پلاستیکی به اضافه توئیتی که خیلی دوستش داشتم رو بردم که تو آب بازی منو همراهی کنن
علت شرکت توئیتی علاقه ی بیش از حد بود ☹️
باید تو همه ی بازی ها شرکت می کرد حتی اگه جاش اونجا نبود 😟
طفلکی🥺
رفت آب بازی و چشمای درشت و قشنگش خراب شد در یک کلمه بگم برات کور شد بچم😢
چشماش سفید شد😫
حالا بگید چرا؟
گفتید؟
چون چشماش چسبی بود دیگه
یه قطعه ی پلاستیکی بیضی شکل بود که طرح چشم روش چسبونده شده بود
آب رفت زیرش
منم نکردم دست نزارم تا خشک بشه😤
خواستم همون موقع کمکش کنم درست بشه
که قشنگ کنده شد و تمام😭
اما اوضاع همیشه برای توئیتی کوچولوی ما این قدر وخیم نبود 🤗
گذشت و......
ادامه دارد.........
صفحه قبلی خاطره👇
https://eitaa.com/Jikoobaft2/1342
#خاطره #پروفایل
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
یادمه یکم که بزرگ تر شده بودم
یه بار عروسکایی رو که دیگه به درد نمی خوردن ریختیم دور
ولی توئیتی کوچولوی بدون چشم و کاکل رو نگهش داشتم🤗
داداشم ۷ یا ۸ ماهه بود که یه بار داشتم دنبال یه چیزی می گشتم
بهش بدم سرگرم بشه غذا بخوره
توئیتی رو پیدا کردم😍
این غذا دادن به داداشم برا خودش داستانی داره اینقدر اتفاق های مختلف می افتاد😂
دستم رو کردم داخل عروسک نمایش و شروع کردم بجاش حرف زدن داداش کوچولو که رفته بود قایم شده بود غذا نخوره دوید اومد بغلش کرد😊
خلاصه یه چند باری کار داد حواسش پرت میشد تا ته غذا رو می خورد😄
بعدم رفت لای اسباب بازی های داداشم ☺️
ادامه دارد....
صفحه ی قبلی خاطره👇
https://eitaa.com/Jikoobaft2/1354
#خاطره #پروفایل
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
پاییز شده و نارنگی ها اومدن😋
یادمه کوچیک که بودم به محض این که
فصل نارنگی میشد
می نشستم سر سبدش و با اون انگشت های ریزه میزه پوستشون رو می کندم و می خوردم تا دل درد بگیرم😁
ای وای از دست من😬
نکته اینجاست که الان وقتی می بینم یه دونش برام کافیه و به نظرم پرتقال خوشمزه تره🍊👉😋
پس چرا من قبلا اینقدر نارنگی دوست داشتم🤔
شاید به خاطر حس استقلالش بوده
پرتقال رو یکی باید پوست می گرفت برام ولی نارنگی رو خودم حسابش رو می رسیدم👍
#روزمرگی #خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
پارسال داداشم اسباب بازی هاش خالی کرد توش دنبال سیم و پیچ و اینا می گشت توئیتی رو پیدا کرده بود
آورد و گفت اینو درستش کن☺️
منم با خز یه کاکل خوشگل براش درست کردم وصل کردم
چشماش رو هم با چند تکه نمد درست کردم
بعد دادم به مامانم
و الان هرچی می گردم که براتون یه عکس بگیرم نیستش😐
یه جا گذاشته برا نوه هاش 🤔
اینقدر جاش امن هست که پیدا نمیشه🤣
اینم آخر عاقبت عروسک مورد علاقه ی من
بزنی روی متن آبی می تونی صفحه ی قبلی خاطره رو بخونی
#خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
جای شما دوران مدرسه بیشتر کجا بود؟
جای من شماره ۶ بود😎
دقیقا همون جایی که خود شیرین کلاس میشینه😅
#خاطره #طنز
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
هدایت شده از طرح
آبجی مون درست میگن همه ی اونایی که نیمکت جلو بودن که خود شیرین محسوب نمیشن😊
موافقین مبحث خودشیرینی در کلاس رو ادامه بدیم؟؟؟؟
می خوام از عواقبش بگم براتون و این که چه بلاهایی سرم اومد😁
فقط باید بهم نخندین چون
گناه دارم🥲🤣🤣🤣
#روزمرگی #خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901
اینارو دیدم یاد یکی از شعرهای بچگی افتادم
سه تا جوجه تو لونه /منتظر صبحونه/تا مادرشون اومد/فریادشون در اومد/که ای مامان کجایی/پس چرا دیر میایی
کاش دوباره کوچولو میشدم با مامانم با هم شعر می خوندیم🥲
چه دوران قشنگی بود بچگی
قدرش رو نداشتم همش دوست داشتم بزرگ بشم😕
وای برمن😭🤣
#خاطره
•••🍃🌺JOiN👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/995820367C6903d19901