💠داستان شوخی پیامبر و امیرالمومنین
علیهماالسلام
نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.»
همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از همه بیشتر بود. علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند.
جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود...😌
@jourvajor
جستجوی معکوس عکس
به کمک tineye میتونید منبع اصلی و کیفیت بالاتر هر عکسی رو پیدا کنید
https://tineye.com/
#معرفی_سایت
🎯 @jourvajor
✅استغفار
✍امام على عليه السلام: در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفع بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاک مى گردد.
📚 کافی، ج ۴، ص ۸۸
أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ
أَستَغفِرُ اللّهَ وَ أَسئَلُهُ التَّوبَة
أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
🕋 @jourvajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا ما ایرانی ها با حمله اعراب مسلمان شدیم؟؟🤔🤔
این کلیپ رو ببینید و برای شل مغزهایی که استدلال های آبکی دارن ارسال کنید
@jourvajor
✨✨تمام صبح ها مانند یک بوم خالی هستند
👌👌و کار تو این است که روز خود را به یک منظره ی زیبا تبدیل کنی
😊صبح بخیر دوستان
✾📚 @jourvajor
🔅 #پندانه
✍ با منطق مورچه زندگی کن
🔹منطق مورچهای دارای چهار قسمت است.
🔸اولین بخش آن این است:
«یک مورچه هرگز تسلیم نمیشود.»
🔹اگر آنها بهسمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقفشان کنید، بهدنبال راه دیگری میگردند.
🔸بالا میروند، پایین میروند، دور میزنند. آنها به جستوجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه میدهند.
🔹بخش دوم این است:
«مورچهها کل تابستان را زمستانی میاندیشند.»
🔸این نگرش مهمی است. نمیتوان اینقدر سادهلوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است!
🔹پس مورچهها وسط تابستان در حال جمعآوری غذای زمستانشان هستند. باید همچنان که از آفتاب و شن لذت میبرید، به فکر سنگ و صخره هم باشید.
🔸سومین بخش از منطق مورچه این است:
«مورچهها کل زمستان را مثبت میاندیشند.»
🔹این هم مهم است. در طول زمستان مورچهها به خود یادآور میشوند که این دوران زیاد طول نمیکشد، بهزودی از اینجا بیرون خواهیم رفت و در اولین روز گرم، مورچهها بیرون میآیند.
🔸اگر دوباره سرد شد، آنها برمیگردند به لانه. ولی باز در اولین روز گرم بیرون میآیند. آنها برای بیرونآمدن نمیتوانند زیاد منتظر بمانند.
🔹چهارمین و آخرین منطق مورچهها:
«یک مورچه در تابستان چهقدر برای زمستان خود جمع میکند؟»
🔸هرچهقدر که در توانش باشد.
🔹پس:
هرگز تسلیم نشو؛
آینده را ببین (زمستانی بیندیش)؛
مثبت بمان (تابستان را بهخاطر بسپار)؛
همه تلاشت را بکن.
✾📚 @jourvajor
🔆دو راهی بهشت و برزخ
🔅حرّبن يزيد رياحى ، مردى شجاع و نيرومند است . اولين بار كه عبيدلله بن زياد حاكم كوفه ، مى خواهد هزار سوار براى مقابله با حسين بن على (ع ) بفرستد، او را به فرماندهى اين گروه انتخاب مى كند. اينك حر آماده شده است تا با حسين (ع ) بجنگد، صحنه اى تماشايى است ، گوشها منتظر اين خبرند كه بشنوند حر با آن شجاعت و نيرومندى و دليرى با حسين (ع ) چه مى كند؟
حر با اين كه ابتدا جلو راه امام (ع ) را گرفت و او را رنجانيد، بگونه اى كه امام نفرينش كرد و وقتى كه با سربازان تحت امرش سر راه بر حضرت ابى عبدلله گرفت ، حضرت به او فرمود: ثكلتك امك ؛ مادرت به عزايت بنشيند
ولى بر خلاف تصور و انتظار، راوى مى گويد: در آن هنگام حربن يزيد رياحى را در لشكر عمر سعد ديدم در حالى كه مثل بيد مى لرزيد! من تعجب كردم ، جلو رفتم ، گفتم : حر! من تو را مرد بسيار شجاعى مى دانستم بطورى كه اگر از من مى پرسيدند شجاع ترين مردم كوفه كيست ؟ از تو نمى توانستم بگذرم . اينك چطور ترسيده اى ؟ كه اين گونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟ حر جواب داد: اشتباه كرده اى ، من از جنگ نمى ترسم .
🔅- پس از چه ترسيده اى ؟ حر گفت : من خودم را بر دو راهى بهشت و جهنم مى بينم ، نمى دانم چه كنم ؟ و كدام راه را انتخاب كنم .
عاقبت تصميمش را گرفت ، آرام آرام اسب خودش را كنار زد، بطورى كه كسى نفهميد چه مقصود و هدفى دارد، همين كه رسيد به نقطه اى كه نمى توانستند جلويش را بگيرند، ناگهان تازيانه اى به اسبش زد و خود را نزديك خيمه حسين (ع ) رسانيد. سپرش را وارونه كرد، كنايه از اين كه براى جنگ نيامده ام بلكه امان مى خواهم . به نزديك امام حسين (ع ) كه رسيد، سلام عرض كرد و سپس گفت :
هل لى توبة آيا توبه از من پذيرفته است ؟
اباعبدلله فرمود: بله ، البته قبول است .
آنگاه حر عرض كرد: آقا حسين جان ، به من اجازه ده تا به ميدان روم و جان خويش را فداى راهت كنم .
🔅امام فرمود: اينك تو مهمان ما هستى ، از اسب پياده شو و چند لحظه اى را نزد ما بمان .
حر گفت : آقا اگر اجازه بفرماييد تا به ميدان روم بهتر است . گويا حر خجالت مى كشيد و شرم داشت ، شايد با خودش زمزمه مى كرد كه :
🔅اى خدا! من همان گنهكارى هستم كه اولين بار دل اولياى تو و بچه هاى پيامبرت را لرزاندم
بسيار مضطرب به نظر مى رسيد، براى رفتن به ميدان جنگ خيلى عجله داشت ؛ زيرا كه با خود مى انديشيد: نكند هم اكنون كه اين جا نشسته ام يكى از بچه هاى حسين (ع ) بيايد و چشمش به من بيفتد و من بيش از اين شرمنده و خجل شوم ؟!
🔅امام (ع ) به او اجازه رفتن به ميدان داد و او چون عقابى تيز پرواز خود را به ميدان رسانيد، طولى نكشيد كه از اسب به زمين افتاد، امام - ع - را صدا زد، حضرت فورا خودش را به بالين او رسانيد. حر با كمال خجلت نظرى به طرف حضرت انداخت و گفت :
🔅اى پسر رسول خدا! آيا از من راضى شدى ؟
فرمود: بله اى حر من از تو راضى هستم و خدا هم راضى است ؛ اءنت حر كما سمتك امك ؛ تو آزاده اى همانطورى كه مادرت تو را چنين نام نهاد للّه و او با كمال دلخوشى جان به جان آفرين تسليم كرد.
✾📚 @jourvajor
#پندانه
#حکایت_کوتاه_کُهَن
چغندر تا پیاز الحمدلله
💎میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت:((می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود))
همسرش که چغندر دوست داشت،گفت:((برای پادشاه چغندر ببر!))اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد وگفت:((نه!پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.))بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد.
از بد حادثه،آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی رانداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد ودستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند. مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:((چغندر تا پیاز، الحمدلله!!))
پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید: این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟ مرد فقیر با ناله گفت:شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم!
شاه از این حرف مرد خندید وکیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! واز آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود.
✾📚 @jourvajor
#داستان_آموزنده
🔆نمک شناس یا نمک به حرام
🌾يكى از اخيار اصفهان كه به علامه مجلسى ارادت داشت شبى بعد از نماز جماعت خدمت ايشان آمد و گفت : گرفتارى مهمى برايم پيش آمده است . علامه مجلسى گفت : چه گرفتارى ؟
🌾آن مرد گفت : لوطى باشى محل ، به من خبر داده است كه امشب با دوستانش مى خواهند به خانه من بيايند و شام ميهمان من باشند و قهرا مى دانم اسباب لهو و لعب را هم مى آورند و موجبات ناراحتى ما را فراهم مى كنند و ما را در حرام مى اندازند.
علامه مجلسى گفت : خودم مى آيم و به لطف خداوند مساءله آنرا آنطورى كه خدا بخواهد حل و فصل مى كنم .
🌾 جناب علامه از راه مسجد جلوتر از ميهمانها به خانه آن مرد رسيد، وقتى بعد از مدتى لوطى باشى و رفقايش وارد شدند، ناگهان چشمشان به شيخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم مجلسى افتاد، تنبك و تنبورهاى خود را پنهان كردند و مؤ دبانه در محضر او نشستند.اما لوطى باشى از ميزبان سخت ناراحت و دلگير شده كه او علامه مجلسى را موى دماغ و مزاحم عيششان كرده بود.
🌾لوطى باشى شروع به سخن گفتن كرد و گفت : جناب مجلسى ! ما لوطيها صفات خوبى هم داريم ، كمتر از اهل علم هم نيستيم .
🌾 مجلسى گفت : من كه چيزى از خوبيهاى شما نمى دانم . لوطى باشى گفت : جناب مجلسى تو با ما معاشرت ندارى كه بدانى ما چه صفات خوبى داريم ؛ ما در نمك شناسى بى نظيريم . لوطى كسى هست كه اگر نمك كسى را چشيد تا آخر عمر يادش نمى رود و به صاحب نمك خيانت نمى كند. علامه گفت :
🌾من اين حرف شما را نمى توانم بپذيرم كه شما نمك شناسيد و نمكدان نمى شكنيد. بگو ببينم چند سال از سن شما مى گذرد؟ لوطى باشى گفت : چهل سال . علامه مجلسى گفت : چهل سال است نعمت خدا را مى خورى و معصيت خدا را مى كنى اى نمك به حرام !
🌾اين جمله را كه گفت مثل آبى كه به آتش بريزند لوطى باشى خاموش شد و راستى كه او را تحت تاءثير قرار داد تا آخر مجلس ديگر يك كلمه هم حرف نزد و در فكر فرو رفت .
🌾مجلس تمام شد و هر كس به خانه اش رفت . لوطى هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش مى برد! بله درست گفت چهل سال عوض نمك شناسى نسبت به كسى كه به او همه چيز داده ؛ سلامتى ، بضاعت ، ثروت ، و... نمك بحرامى كرده فكر كرد و فكر كرد تا آخر تصميم خود را گرفت .
🌾 فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسى شنيد كه كسى در خانه اش را مى زند، در را باز كرد، ديد لوطى باشى است . گفت : آقاى شيخ ! آيا اگر من توبه كنم خدا مرا مى بخشد و مى آمرزد و قبولم مى كند؟ علامه مجلسى گفت : بله ، البته خدا كريم و غفور است ، انسان هر قدر هم گناهش زياد باشد اما اگر حقيقتا پشيمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه كند خداوند تعالى گناهان او را مى بخشد و او را قبول مى كند. لوطى باشى گفت : من پشيمانم و توبه كردم تو از خدا بخواه تا مرا بيامرزد.
✾📚 @jourvajor
💥خشم خدا به چه معنا ست؟؟
✨آفریدگار توانا سرچشمه خورشید مهربانی است و همه مهرها و خوبی های جهان پرتویی از مهربانی اوست.
از او جز اقیانوس رحمت و صمیمیت جاری نمی شود، و با کینه توزی و زمینه کینه ورزی بی گانه است.
و چون مهربان است در توبه را به روی بندگانش باز گشوده است و می فرماید: «هر روز هفتاد بار بندگانم را می نگرم، و هر بار که آنان را تماشا می کنم با آنان سخن می گویم و آنچه را که به آنان داده ام هفتاد برابر می کنم.
او مهربان است؛ زیرا شیطان در قیامت وقتی مهربانی و گستردگی رحمت خدا را می بیند به طمع بخشیده شدن می اندیشد.
خدای دانا، از خشم های کینه توزانه که گاه گاهی در بعضی از افراد آشکار می شود به دور است. زیرا دیگران خشمگین می شوند تا کمبودهای خود را جبران کنند، و با انتقام گیری از دشمنان شعله های کینه و عناد را خاموش کنند؛ در حالی که خدای توانا، کمبودی ندارد، تا به وسیلهء کینه و خشم (که بعضی از ما زمینیان به آن آلوده ایم) نیاز خود را برآورده کنند. و اگر در قرآن کریم واژه «غضب» را به خدای رحمت نسبت داده است، غضب به معنی کیفر و مجازات مجرمان است. نه غضب به معنی عصبانی شدن و خشمناک شدن
و کیفر ستمکاران نتیجه عینی سرکشی آنهاست. زیرا خشت جهنم را کسانی می سازند، که در برابر قانون های الهی طغیان می کنند. و اگر همه افراد فرمانبردار خدا بودند، هرگز از اسم و رسم جهنم خبری نبود.
✨قرآن کریم می فرماید: «آنان که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جز این نیست، که در شکم خود آتش فرو می برند. و به زودی در آتشی افروخته می افتند»
بنابراین غضب خداوند به معنای دور شدن برخی از انسان ها با اختیار خود از رحمت الهی و عذاب آخرت است که تجسم اعمال خود آنان است ، پس خشم خدا با رحمت او منافاتی ندارد.
نباید خشم و رحم خدا را با خشم ورحم انسان ها یکی دانست.
✾📚 @jourvajor
#داستان_آموزنده
🔆دورى امام صادق (عليه السلام) از دوست ناسزاگو
🌳امام صادق (عليه السلام) دوستى داشت كه همراه ملازم آن حضرت بود، روزى دوست همراه امام صادق (عليه السلام) در بازار كفاش ها عبور مى كرد و پشت سرش غلامى از اهل هند مى آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام را نديد، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد، بار چهارم وقتى كه او را ديد، به او گفت : اى زنازاده ! كجا بودى ؟
امام صادق (عليه السلام) وقتى كه اين بدزبانى را از دوست خود ديد، بر اثر ناراحتى دست خود را بلند كرد و بر پيشانى خود زد و به دوست خود فرمود: سبحان الله تقذف امه ، قد كنت ارى ان لك ورعا، فاذا ليس لك ورع ؛ ((عجبا! به مادرش ، نسبت ناروا مى دهى ؟! من خيال مى كردم تو آدم عفيف و پرهيزكار هستى ، اكنون مى بينم چنين نيستى )).
🌳دوست امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: مادر اين غلام از اهالى سند (هند) و مشرك است (بنابراين عقد اسلامى ندارند پس فرزند آنها زنازاده است ).
🌳امام صادق (عليه السلام): آيا نمى دانى كه هر امتى نزد خود داراى قانون ازدواجى است كه به وسيله آن از زنا جلوگيرى كنند؟ بنابراين نمى توان به آنها زناكار گفت .
🌳آنگاه امام صادق (عليه السلام) به دوست خود رو كرد و فرمود: تنح عنى از من دور شو!
روايت كننده مى گويد: ديگر آن دوست امام را نديدم كه همراه حضرت صادق (عليه السلام) راه برود، تا آن گاه كه مرگ بين آنها جدايى افكند.
✾📚 @jourvajor
📚حکایتی از گلستان سعدی....
دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد!
اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند!
قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده...
مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چون سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرورست اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد...
@jourvajor
📚داستان آموزنده
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@jourvajor
✍استاد_فرشچیان در باره خلق تابلوی ضامن آهو میفرمودند:
این اثر، ادای نذر من است!
پیش از خلقِ این اثر، مدتی بود دست راستم، حالتی فلج به خود گرفت و از کار افتاد به گونهای که نمیتوانستم انگشتانم را حرکت بدهم. پزشکان حاذق و پرآوازه هم تشخیص دادند که به مرور زمان و فشار زیاد، عصب های دستم به شدت آسیب دیده و به راحتی قابل ترمیم نیست و تاکید کردند، هرگز نباید قلم بدست بگیرم و نقاشی کنم!
دلم خیلی شکست که دیگر توان خلق اثر و نقاشی را ندارم تا این که به ذهنم رسید از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا (ع) درخواست کنم کمکم کنند تا این بیماری علاج شود و همان لحظه نذر کردم که اگر این دستم بهبود یافت، ماجرای شفاعت وضمانت آهو را به تصویر کشم!
شب خواب دیدم تابلو را پیش رویم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولی دستم مشکل دارد ناراحت بودم که دیگر هرگز نخواهم توانست نقاشی کنم، در همان عالم خواب یک چهره مبارک و نورانی به من فرمان داد و فرمود:
قلم بردار و آنچه می خواهی ترسیم کن!
عرض کردم که دستم مشکل پیدا کرده است و دیگر قادر نیستم!
همان صدای آسمانی فرمود:
الان میتوانی، شروع کن!
من از این که توانستم دست به قلم ببرم هیجان زده بیدار شدم و دیدم اثری از بیماری و ناتوانی در دستم نیست و از همان لحظه، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که این هم مثل تابلو عصر عاشورا، که برای خلق آن بسیار دل دادم تاثیر فوق العاده ای در بیننده میگذارد.
برای طراحی ضریح مبارک حضرت رضا علیه السلام هم وقت زیادی گذاشتم و بابت آن هیچ دستمزدی هم نگرفتم تا هدیه ناقابلی به آستان مقدس آن بزرگوار باشد!
@jourvajor
🔴 داستان کلوخ
روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت
@jourvajor
📚مرد ذاکـــر و ابلیس
مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است.
(برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری)
@jourvajor
🔴 انصاف درگرفتن اُجرت
✍شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار میبرد ،چهل تومان.
روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش
بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل
تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی
یک روز کار برد
📜روایت است که امام علی (ع) فرمود :
الانصاف افضل الفضائل
انصاف برترین فضیلتها است
📚:کتاب کیمیای سعادت
@jourvajor
- دوست داشتن خیلی عجیبه ؛
اخلاق و رفتارت شبیه طرف میشه .
قیافهت شبیهش میشه .
بویِ اون آدمو میگیری ؛
علایقت علایق اون آدم می شه .
اهدافش می شه اهدافت .
و تمام تو میشه اون .
حالا تو این وضعیت فکر کن یه روز
از دستش بدی ؛
باید دوباره خودتو پیدا کنی ؛
دوباره خودتو بسازی . .
ای داد بیداد . . )!🌱
@jourvajor 🦋
📚
✍یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:
اهدافم
رویاهایم
ایده هایم و
سرنوشتم
روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.
#ژوان_وایس
@jourvajor
سلام🤗
عیدتون مبارک 😍
یه هدیه ی خاص براتون داریم
ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉
پاکت 1️⃣
پاکت 2️⃣
پاکت 3️⃣
پاکت 4️⃣
پاکت 5️⃣
پاکت 6️⃣
پاکت 7️⃣
پاکت 8️⃣
پاکت 9️⃣
پاکت 0️⃣1️⃣
دوستان این نامهها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست.
این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️
🌸عید رمضان آمد و
🌙ماه رمضان رفت
🌸صد شكر كه این آمد و
🌙صد حیف كه آن رفت
عید سعید فطر بر شما مبارك🌸🎊🌸
✍ خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد
🔹هرکسی که قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است.
🔸حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است، زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
🔹پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد.
🔸هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همهچیز درست میشود. از همه چالشها لذت ببرید.
🔹هنر زندگی، دوستداشتن مسیر زندگی است. خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد.
✾📚 @jourvajor
.
🔅برخاستن از خاکستر
📌درنگی در مفهوم تابآوری
✍️ علیرضا مکتبدار
از آنجا که هستی مادی عرصه تضادها و تزاحمها است، انسان بدون مواجهه با موانع و عبور از آنها نمیتواند به خواسته و هدف خود دست یابد. پیروزی و شکست، دو روی سکه زندگیاند. پیروزی از دل تجربههای ارزندهای که انسان از رهگذر شکستهای گوناگون از سر گذرانده است، به دست میآید، مهم آن است که انسان بتواند اراده و عزم خویش را از زیر آوار آرزوهای به شکست انجامیده بیرون کشد و از خاکستر ناکامیها برخیزد و از نو آغاز کند. «تابآوری» در روانشناسی به چنین مفهومی اشاره دارد. قدرتی ذهنی یا احساسی که به انسان توان مقابله با بحرانها را داده و او را قادر میسازد سریع به وضعیت پیش از بحرانها و شکستها بازگردد. برخی اندیشمندان، عصر کنونی را «عصر اضطراب» نام نهادهاند. تقویت نیروی تابآوری میتواند در مواجهه با اضطراب و عبور از وضعیتهای بحرانی زندگی، بسیار مؤثر باشد. تابآوری معجزهای رفتاری است که ما را به زندگی عادی باز میگرداند. با تقویت این توانایی در خود، میتوانیم دستها را به زانو گرفته و شروعی تازه و حتی قویتر از گذشته داشته باشیم. فرد تابآور، فردی منعطف است و از ناملایمات و شکستها، نمیشکند. به گفته یک نویسنده: «بلوط بیانعطاف و بدون سازگاری، با باد میجنگد و میشکند؛ اما درخت بید در مواجهه با باد خود را خم میکند، تاب میآورد، منعطف میشود، و زنده میماند.» این مفهوم تا حدودی با دو مفهوم «صبر» و «حلم» در آموزههای دینی ما نزدیک است.
#اخلاق
#خودسازی
✾📚 @jourvajor