8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی کلاه قرمزی تازه اومده بود تو تلویزیون: از اولین سری برنامههای کلاه قرمزی
🌿@Jshmk33
25.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#راتاتویی
مواد لازم :
.
✅ گوجه
✅ کدو
✅ بادمجون
✅ سیر
✅ پیاز
✅ فلفل دلمه
✅ ادویه
✅ رب گوجه
✅ آب
بریم که بسازیمش.😋
🌿@Jshmk33
#داستان_شب 💫
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»
پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟» پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟» پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»
پی نوشت وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
🌿@Jshmk33
قدیم را یادت هست؟
چراغ نفتی و علاءالدین را؟
بشکه های نفت را؟
شب های سرد جنگ و بی برقی با همان ها روشن و گرم می ماند...
قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته میشد تا صلات ظهر...
غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسه ای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود...
خودشان یک تنه هم اجاق گاز بودند، هم شوفاژ، هم ماکروویو، هم شمع، هم لامپ، هم ازصد تا چای ساز چای خوش طعم تری تحویل آدم میداد...
یادت هست؟ بوی دود و نفتش را؟
یادش بخیر...
روزهایی که زندگی بودند و خاطره شدند...
🌿@Jshmk33