#هشتک های موجود در کانال
#سلام_امام_زمانم
#درمحضرقرآن #درمحضراهل_بیت
#داستانک #تمثیلات
#تلنگر #مرگ
#کلام_بزرگان #نکته
#عفاف_و_حجاب #گلچین_مذهبی
#احکام #یاد_مرگ
#نماز_اول_وقت #نماز
#گناه #توبه
#خاکریزخاطرات #طنز_جبهه
#شهدا_شرمنده_ایم #خاطرات_شهدا
#سخنرانی #کلیپ
#مداحی
#الهی_نامه_علامه_حسن_زاده_آملی
#نماز_شب #مناجات
#شبتون_شهدایی #شب_جمعه
#جمعه #امام_زمان
#غروب_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
آیت الله بهجت و پرستار مسیحی
آیت الله خسرو شاهی نقل میکند آیت الله بهجت که در حوزه علمیه نجف مشغول فراگیری علوم حوزوی بود بیمار می شود و برای مداوا به بیمارستانی در بغداد منتقل و بستری میشود.پرستار آیت الله بهجت یک زن مسیحی بود ودید ایشانهیچ توجهی به او ندارد پرستار از ایشان با تعجب پرسید چرا به من توجه نداری مگر من زیبا نیستم طلبه در پاسخ گفت که من یک زیبایی دارم میترسم اگر به تو توجه کنم آن زیبا( خدای صاحب جمال) دیگر به من توجه نکند!
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#بددهنی_مادر_زن...
🍃آیت الله قاضی به سید هاشم حداد فرموده بودند : فتح باب تو ، در صبر بر بد اخلاقی های مادر زنت است. لذا ایشان در اثر صبر ، تجرد برزخی پیدا کرد .
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه...
⚠️ای کشتی نجات، بازم نظر کن...
از عاشقات آقا، دفع خطر کن..
#کشتی_نجات
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕊 «لا اله الاالله محمد رسولالله»
روزی
میرسد
که این نِدا
از سرتاسر عالم
برخواهد خواست و
هر دولت باطلی از بین میرود و
حکومتی جز #حکومت_اسلام نخواهد بود...
#حکومت_مهدوی
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#وسوسه_شیطانی_ترور_امام_خمینی
#این_ماجرا_تاکنون_محرمانه_بوده
🍃شبها مامور مراقبت از بیت امام بودم و پستم حفاظت از پشت بام خانه امام بود ، در ساعت شیفتم ، امام خمینی معمولا برای لحظاتی قدم زدن به روی بام می آمد ، در دل یک شب مهتابی امام مشغول قدم زدن بود و من هم با اسلحه با خشاب پر جلوی امام ایستاده بودم ، ناگهان شیطان فکری به ذهنم انداخت که در دل شب میتوان فاتحه انقلاب را با ترور امام خواند که ناگهان در عین اینکه دستم به ماشه اسلحه بود ، دیدم امام مسیر قدم زدنش را به سمت بنده تغییر داد و قدم زنان به سمت من آمدند تا اینکه رسیدند جلوی بنده ، انگار کاملا به #ضمیر_باطن من آگاه بودند . در همین حال با وجود اینکه خیس عرق شده بودم امام دستشان را به روی شانه من گذاشتند و فرمودند : #پسرم_مراقب_باش_شیطان_گولت_نزنه!!!
📚نقل از س.ع.ب (نخواستند نامشان فاش شود)
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💢قصدکشتن شیخ نخودکی اصفهانی
یکی از آشنایان به نام سرهنگ عباسعلی میرزایی میگفت: سفری به مشهد مقدس رفته بودم و برای خرید کلاهی به دکان کلاهفروشی رفتم. صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به میان آمد.
🎩کلاهفروش گفت: روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود. چون سر و صدای تشییعکنندگان برخاست، مشتری پرسید چه خبر است؟ سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را تشییع میکنند. به محض شنیدن این خبر، مشتری آنچنان به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم از منسوبان شیخ است. چون از او توضیح خواستیم، گفت من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم، لیکن حکایتی میان من و او هست که این چنین موجب شوریدگی احوال من شده است.
⚜️آنگاه داستان خود را اینگونه تعریف کرد:پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود و من هم در اداره ژاندارمری کار میکردم. روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند: اگر احتیاج نداری، از شغل کدخدایی استعفا کن. پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق میکردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم و چون گاهی از اوقات نیمهشبها که از ماموریت خود باز میگشتم مرحوم شیخ را دیده بودم که تنها از ده خارج میشوند، بر آن شدم که در یکی از این شبها ایشان را هدف گلوله سازم. اتفاقا، در یکی از شبهای تاریک زمستانی که به طرف آبادی میآمدم، حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده و میخواهند از ده خارج شوند. با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند.
♨️باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملاً از ده بیرون رفتند. در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم، ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب کجا میآیی؟! بیاختیار گفتم: خدمت شما میآمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم. فرمودند: بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم. بیدرنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه خواندیم. آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کنیم؟ عرض کردم: آری. فرمودند:دنبال من بیا. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود، اشارتی کردند و در باز شد، ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد، دستور دادند تا وضو بگیریم با آب جوی وضو ساختم و به سوی حرم مطهر روانه شدیم. در اینجا نیز درهای بسته با اشاره حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت،درها یک به یک پشت سر ما بسته شد.
🕌چون از صحن خارج شدیم، فرمودند: دوست میداری که امیرالمؤمنین علیهالسلام را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم، ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمؤمنین(ع) نرفته بودم، ابتدا آنجا را نشناختم،باری، درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر(ع) هم به اشاره حضرت شیخ باز شد. زیارت کردیم و خارج شدیم، در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب، شب گذشته است و تو هم خستهای بهتر است که به «نخودک» باز گردیم. عرضه داشتم: آقا، هر چه صلاح میدانید، انجام دهید. باز پس از چند قدمی، ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم. پس از آن به من فرمودند: حبیب، مبادا که تا من زندهام از سرّ این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر اینکه هیچ وقت نزد من نیا و هرگاه که مرا دیدی از دور سلامی بکن و والسلام. آیا این کراماتی که من از ایشان دیدهام جای آن نیست که چنین در ماتم این بزرگوار شیون و فغان کنم؟!
#گلچین_مذهبی
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍یکی از صالحان دعا میکرد :
پروردگارا در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده ؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است. اما من بـرکت را در رزق طلب میکنم چیزیست که خدا به هرکس بخواهد میدهد نه به همگان
اگر در مال بیاید، زیادش میکند
اگر درفرزند بیاید ، صالحش میکند
اگر درجسم بیاید، قوی و سالمش میکند
و اگر درقلب بیاید ، خوشبختش میکنـد
#گلچین_مذهبی
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI