❇️#شخصیت_شناسی❇️
[علامه مجلسی]: 3️⃣1️⃣
✔️دم مسیحائی
🔷روزی یکی از دوستان پدرش از دست همسایه خود که به همراه دیگران از شب تا صبح به لهو و لعب و نوشیدن شراب می پرداختند نزد او شکایت کرد، ملا محمدتقی مجلسی به او گفت امشب همسایه خود و همراهانش را برای صرف شام دعوت کن، من نیز خواهم آمد.
♦دوست ملا محمد تقی بدون کوچکترین اعتراضی قبول کرد و بسراغ آنان رفت.
رئیس آنان ضمن قبول دعوت با خوشحالی گفت:
«چه شده است که به طایفه ما ملحق شده ای؟🤔»
میزبان بدون اظهارنظر به خانه بازگشت و اسباب شام را فراهم ساخت چون شب فرا رسید ملا محمد تقی زودتر از مهمانان به خانه دوستش آمد و در آنجا نشست.
چون مهمانان وارد خانه شدند و چشمشان به ملامحمدتقی افتاد متعجب شدند رئیس آنان که حضور یک فرد روحانی را مانع عیش و نوش دانست درصدد برآمد که با حیله ای او را از میدان به در کند، لذا رو به ملا محمد تقی کرد و گفت شیوه ای که شما در دست دارید بهتر است یا کاری که ما در پیش گرفته ایم❓
ملا محمدتقی مجلسی با لحنی ملایم و آرام گفت:
خوب هر کدام شیوه کار خود را بیان میکنیم و بعد قضاوت میکنیم که کدام بهتر است.
🔶رئیس گروه از برخورد مؤدبانه این روحانی در مقابل قیافه ها و گفتار آنان در شگفت ماند و گفت:
این سخن نیکویی است، درنگی کرد و سپس ادامه داد یکی از اوصاف ما اینست که وقتی نمک کسی را خوردیم دیگر به او خیانت نمیکنیم.
ملا محمد تقی فرصت را غنیمت شمرد و گفت من این مطلب را که شما گفتید قبول ندارم اما سردسته آنان در حالیکه قیافه حق به جانبی را به خود گرفته بود :
گفت این از مسلمات طایفه ماست. ملامحمدتقی مجلسی با چشمانی که نور هدایت در آن برق میزد نگاهی به آنان کرد سکوتی نمود و سپس با نَفَس مسیحائی خود گفت:
{شما تا حال نمک خدا را خورده اید...}
این سخن ملا محمد تقی مجلسی همانند آب سردی بر آتش طغیان و غرور آنان فرو آمد.
💠سکوت سراسر مجلس را فرا گرفت رنگ خجالت بر سیمایشان نشست، زیر چشم نگاهی به هم کردند و بدون اینکه سخنی را میان همدیگر رد و بدل کنند خانه را ترک کردند صاحب خانه که شاهد این صحنه بود؛ دلهرگی سراسر وجودش را فرا گرفت. نزد ملا محمد تقی آمد و گفت:
اینکه بدتر شد ملا محمدتقی گفت صبر کن تا ببینیم بعدها چه می شود و چند لحظه بعد از خارج شدن آنها ملا محمد تقی مجلسی هم به خانه اش بازگشت.
صبح زود درب خانه ملامحمدتقی به صدا درآمد. وقتی در خانه را گشود رئیس آن گروه را دید که پشت در خانه ایستاده است. رئیس زودتر از ملا محمدتقی سلام کرد و گفت: دیشب سخن شما مرا به فکر واداشت اینک غسل کرده و توبه نموده ام و آمده ام تا شما مسائل دینی را به من بیاموزید لبخند رضایت بر لبان ملا محمد تقی نشست و با روی گشاده او را به خانه دعوت کرد و از او پذیرائی نمود.
📗قصص العلماء، ص233
#علامه_مجلسی
#محمد_تقی_مجلسی
#دم_مسیحائی
https://eitaa.com/joinchat/1881866418Cd47922eac2