♪~••• رفتم از چند مبدأ معلوم تا رسیدم به مقصدی مجهول آخر عمر هم نفهمیدم زندگی فاعل است یا مفعول اشک من قطره‌های خون من است خون من در رگ قلم جاری ست قلم من به عشق می‌چرخد که نخستین دلیل بیزاری ست شعر از گونه‌هام می‌ریزد زیر هر چتر زیر هر باران شعر از دست دادن عشق است بعدِ از دست دادن ایمان در خیابان خودفروشی ها نان من آجر است شکر خدا سفره خانه‌ام اگر خالی ست سفره دل پر است شکر خدا دوره اعتقاد سازی هاست کافر مطلقم خداراشکر روزگار زرنگ بازی هاست من هنوز احمقم خداراشکر زندگی آنچنان نبود که من آنچه باید می‌شدم باشم تو خودت باش و آنچه باید شو من بلد نیستم خودم باشم! من فقط روزنامه ای بودم بین انبوه دسته بندی ها مرگ در صفحه حوادث بود زندگی در نیازمندی ها سادگی کردم و پیاده شدم که سواران پیاده می‌خواهند که تمامی کارفرمایان کاگر های ساده می‌خواهند... #بیمار‌بعدی

♪~••• مردم همان قدری که خودتان می‌خواهید، درباره‌تان خواهند دانست؛ و اگر خودتان بخواهید اطلاعاتی بیشتر از حدِ معمول در اختیارشان بگذارید، وقتی مرزی جدید برای خودتان مشخص می‌کنید، فکر می‌کنند دارید چیزی را از آنها دریغ می‌کنید. #مرز‌ها‌و‌رابطه‌ها

•🍀🤍•

بقیه وقتی کتاب میخرن vs من🌝 ❛❛___ @KETABINOPHIN ___✧

گاه فهم دینامیک‌های سیاره‌ای در فضا برایمان ساده‌تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است ..:) #خودشناسی

.•°○.●. کتاب ها می‌توانند آینه‌ای باشند برای هرکسی که آن‌ها را به دست می‌گیرد و مردم همیشه چیزی را که می‌بینند، دوست ندارند. #سنگ‌کاغذ‌قیچی