#ترحیم_خوانی
#شب_مرگ
خواب می دیدم شب مرگ من است فصل پاییز و گل و برگ من است
غسل کردند و کفن پوشاندنم در میان قبر خود خواباندنم
زیر تل خاک ناپیدا شدم همرهان رفتند و من تنها شدم
از نهیب ترس اعضایم گرفت لرزه از وحشت سراپایم گرفت
بعد چندی باز شد چشم ترم دو ملک بودند بالای سرم
آن یکی باقهر سرکش آمده این یکی با گرز آتش آمده
آن یکی میگفت از دینت بگو این یکی می گفت اعمال تو کو
آن یکی می گفت هان وا ماننده ای این یکی می گفت تنها مانده ای
با خودم گفتم عذابم می کنند از اشرار قبر آبم می کنند
وای بر من قلب من را می درند عنقریبم سوی آتش می برند
ترس و وحشت فوق حالت بود بس پای تا فرقم خجالت بوده و بس
زیر لب گفتم به آوای حزین پس کجایی یا امیر المومنین
ناگهان نوری به قبرم چییره شد دیده های خیره من خیره شد
در کنار قبر من در باز شد
قبر من گلخانه ای ممتاز شد