داستانهای زیباو تأثیر گذار
*شهرزاد در شب نخستین گفت* *حکایت بازرگان وعفریت* ای ملک جوانبخت، شنیده ام بازرگانی سرد وگرم جهان دی
*قسمت سوم*
*قصه های هزارو یک شب*
*شب دوم*
چون شب دویم برآمد
درخوابگاه شدند و شهریار از دختر وزیر تمتع برداشت. پس از آن دختر وزیر از تخت به زیر آمده در پای تخت بنشست. دنیا زاد گفت: ای خواهر، حدیث بازرگان و عفریت را تمام کن. شهرزاد گفت: ای ملک اجازت دهد بازگویم. ملک جواز داد. شهرزاد گفت: ای ملک جوانبخت، خداوند غزال به عفریت گفت: ای امیر عفریتان، چون گوساله رها کن. همین غزال که دختر عمّ من است، به پیش من ایستاده نظر میکرد و در کشتن گوساله همی کوشید و میگفت: همین گوساله را بکش که گوساله است فربه. ولی من کشتن گوساله رابه خود هموار نکردم. به شبانش دادم. شبان گوساله گرفته برفت.
روز دیگر شبان پیش من آمده و بشارت داده گفت: مرادختری است که در خردسالی از پیر زالی ساحری آموخته بود. چون من گوساله به خانه بردم آن دختر روی خود پوشیده بگریست. پس از آن بخندید و گفت: ای پدر، چون است ای مرد بیگانه به خانه همی آوری؟ گفتم: مرد کدام است و گریه وخنده تو از بهر چه بود؟ گفت: این گوساله بازرگان زاده است که زن پدرش او را با مادر او به جادو گاو و گوساله کرده است وسبب خنده همین بود. اما گریستنم از برای این بود که مادر او را پدرش سر بریده.
ای امیرعفریتان، چون این را ازشبان بشنیدم ازخانه به درآمدم وازنشاط پای از سرنمی دانستم وهمی رفتم تا به خانه شبان رسیدم. دختر شبان برمن سلام داد و دست مرا ببوسید و به کناری ایستاد. پس از آن همان گوساله پیش آمد و روی بر زمین مالیده بر خاک غلتید. من با دختر شبان گفتم: آنچه از این گوساله گفته ای راست است؟ گفت: آری، این فرزند تو است. اگر او را از این رنج خلاص کنی چندان مال بر تو بذل کنم که بی نیاز شوی. دخترتبسمی کرده گفت: مرا به مال تو حاجتی نیست. اما با من عهد کن که اگر من از این گوساله سحر بردارم مرا بدو کابین کنی و اجازت دهی که به جادو کننده او جادو کنم وگرنه از بد او ایمن نخواهم بود. گفتم: خون دختر عمّ خود را بر تو حلال کردم، آنچه دانی بکن. پس طاسی پر از آب کرده وافسونی بر آن خوانده بر گوساله پاشید. فی الحال گوساله به صورت انسان برآمد. من او رادر آغوش کشیده به چشمش بوسه دادم و دختر شبان را به زنی او در آوردم. او نیز دختر عمّ مرا به جادو غزالی کرد. او همین غزال است. به هر سوی که میروم آن را با خود میبرم.
چون به اینجا رسیدم بازرگان را همین مکان دیده حکایت او را شنیدم؛ بایستادم تا از انجام کاراو آگهی یابم.
ای عفریتان، این است حکایت من و این غزال.
حکایت پیر دوم و دو سگش
عفریت گفت: طرفه حدیثی است، از سه یک خون او گذشتم. درآن دم پیر دوم، خداوند سگان شکاری، پیش آمد و گفت: ای امیر عفریتان، این دو سگ برادران من بودند. چون عمرپدر من سپری شد، سه هزار دینار زر به میراث گذاشت. آن در دکانی به بیع و شرا نشستم و برادر دیگرم به سفر رفت. پس از سالی تهیدست باز آمد. من او را به دکان برده، هزار دینار سرما یه بدو دادم، چند روزی با هم بودیم. پس از آن هر دو برادر عزم سفر کردند و از من همرهی خواستند. من به سفر مایل نبودم عازم سفر نشدم. رنج و زیان سفر را به ایشان بنمودم. ایشان نیز ترک سفر کردند.
شش سال بدان منوال، هر یک جداگانه، در دکانی بنشستیم، پس از آن من نیز با ایشان موافقت کرده مایه بر شمردیم؛ شش هزار دینار بود. من گفتم: نیمه ای از این به زیر خاک اندر پنهان داریم که اگر به بضاعت ما آسیبی روی دهد آن را سرمایه کنیم و نیمه دیگر را از بهر تجارت برداریم. تدبیر من ایشان را پسند افتاد. بدان سان کردند که من بگفتم. آن گاه سفر کرده به کشتی بر نشستیم.
یک ماه کشتی همی راندیم، تا به شهری برسیدیم. متاع خود را به بهای گران فروختیم یک بر ده سود کردیم. پس از آن به قصد سفر به کنار دریا شدیم. دختری در آنجا دیدیم که جامه ای کهنه در بر داشت و با من گفت: توانی با من نکویی کنی و پاداش نیکو یابی؟ گفتم: آری، با تو نیکویی کنم، گفت: مرا کابین کن و به شهر خود ببر. مرا بر او رحمت آمد.
او را برگرفته به کشتی آوردم، جامههای گرانبها بر وی پوشانده، در محل نیکو جایش دادم و دل به مهرش بنهادم و از برادران بر کنار شده، شب و روز با او به سر میبردم. برادران بر من رشک بردند و در مالم طمع کردند و به کشتنم پیمان بستند. هنگام که با دختر خفته بودم، مرا با او به دریا انداختند.
آن دختر در حال عفریت شد و مرا برداشته به جزیره ای برد و ساعتی از من پنهان گشته، پس از آن پیش من آمد و گفت: من از پریانم که ایمان به رسول خدا آورده ام. چون مهر تو اندر دلم جای گرفته بود به صورت آدمیان پیش تو آمدم. اکنون بدان که برادرانت رابه مکافات بدکرداری بخواهم کشتن. مرا حدیث او عجب آمد. او را از کشتن برادران منع کرده سوگندش دادم و گفتم: ایشان درهر حال برادرمن هستند. پس از آن پری مرا در ربوده و در هوا شد و به یک چشم بر هم نهادن مرا به فراز خانه خود گذاشت. من در بگشودم و آن سه هزار دینار را
داستانهای زیباو تأثیر گذار
*شهرزاد در شب نخستین گفت* *حکایت بازرگان وعفریت* ای ملک جوانبخت، شنیده ام بازرگانی سرد وگرم جهان دی
که در زیر خاک بود بر گرفته به دکان بنشستم. هنگام شام که از دکان به خانه آمدم، این دو سگ را زنجیر دیدم. چون اینها را چشم به من افتاد بر دامنم بیاویختند و اشک چشم فرو ریختند و من از حقیقت حال آگاه نبودم. ناگاه آن دختر پیش آمده گفت: اینان برادران تو هستند و تا ده سال بر این صورت خواهند بود. پس من این دو سگ را برداشته همی گردانیدم که ده سال به انجام برسد و ایشان خلاص شوند. چون بدین مقام رسیدم ماجرای این جوان راشنیدم. از اینجا در نگذشتم تا ببینم انجام کار او به کجا خواهد رسید.
چون پیر سخن را بدینجا رسانید، عفریت گفت: خوش حدیثی گفتی، از سه یک خون او درگذشتم.
حکایت پیر و استر
چون حدیث پیر دوم تمام شد پیر سیّم، خداوند استر، به عفریت گفت: مرا نیز حکایتی است طرفهتر از حکایت هر دو. اجازت ده تا حدیث کنم. اگر ترا پسند افتد از با قی خون جوان در گذر. عفریت گفت: بازگو! پیر گفت: ای امیر عفریتان، این استر زن من بود. مرا سفری افتاد. یک سال در شهرهاسفر کردم. پس از یک سال بازگشته نیمه شب بود که به خانه خویش درآمدم. زن برخاسته کوزه آبی گرفت و افسونی بر او دمیده به من بپاشید.
من درحال سگی شدم، مرا از خانه براند. من از در به در آمده، در کوچه و بازار همی رفتم تا به دکان قصّابی رسیده استخوان خوردن گرفتم. چون قصّاب خواست به خانه رود من نیز بر اثر او بشتافتم. چون به خانه رسیدم دختر قصّاب مرا بدید. روی از من نهان کرده گفت: ای پدر، چرامرد بیگانه به خانه آوردی؟ قصّاب گفت: مرد بیگانه کدام است؟ دختر گفت: همین سگ مردی است که زنش به جادویی اورابدین صورت کرده ومن میتوانم اورا به صورت نخست بازگردانم. قصّاب متمنّی خلاص من گشته سوگندش داد. دختر کوزه آبی خواسته افسونی بر او دمید و بر من پاشید. من به صورت اصلی خویش برآمدم و دست و پای دختر را ببوسیدم و درخواست کردم که زن مرا به جادویی استری کند. از آن آب اندکی به من داده گفت: چون زن خود را در خواب بینی این آب بر وی بپاش. هر آنچه که خواهی، همان گردد. پس من آب را گرفته بر او پاشیدم و خواستم که استری شود. درحال استر گردیدو آن استر این است. عفریت را حدیث او عجب آمد و از استر پرسید که: این حدیث راست؟ استر سربجنبانید وبه اشارت بر صدق کلام او گواهی داد. عفریت از غایت تعجب در طرب آمد و از باقی خون بازرگان در گذشت.
چون شهرزاد قصه بد ینجا رسانید، بامداد شد ولب از داستان فروبست. خواهر کهترش، دنیازاد، گفت: ای خواهر، طرفه حکایتی گفتی: شهرزاد گفت: اگر از هلاک بر هم و ملک مرا نکشد، در شب آینده حکایت صیاد، که بسی خوشتر از این حکایت است، گویم. ملک با خود گفت که: طرفه حکایت میگوید. این رانکشم تا باقی داستان بشنوم.
چون روز بر آمد ملک به دیوان نشست و کار مملکت بگذرانید. وقت پسین از دیوان برخاسته به حرمسرای شد.
*منبع : ازکتاب داستانهای هزارویک شب*
*تهیه وتنظیم*: *محمدصادق فریدون نژاد*
پدری به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر پایم باشد.
وقتی که درش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند.
سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سرانجام به مناقشه انجامید.
در این مجلس بحث ادامه داشت که نا گهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد.
پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و با صدای بلند خواند:
پسرم! می بینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است...
♣️حکایات عبرت آموز♣️
ملایی و هیزم شکنی در راهی می رفتند،
به رودخانه ای رسیدند، دختر زیبایی
آنجا ایستاده بود و میخواست از رودخانه
بگذرد اما در آنجا هیچ پلی وجود نداشت.
هیزم شکن، دختر را بر دوش گرفت و از
رودخانه عبور داد، دختر را بر زمین گذاشت
و به راه خود رفتند.
بعد از ساعتی، ملا گفت: تماس با زن نامحرم
بر خلاف دین ماست و حرام است، تو
چگونه توانستی بر خلاف شرع عمل کنی
و مرتکب چنین معصیت بزرگی شوی؟
هیزم شکن گفت:
من آن دختر را ساعتی پیش، کنار رودخانه بر زمین گذاشتم، تو چرا هنوز او را بر دوش می کشی؟!
همه عمرتان را صرف این بدنی که قرار است غذای کرم ها شود نکنید , صرف یک چیزی بکنید که فرشتگان میخواهند ببرند
👤الهى قمشه ایی
❤️حکایات عبرت آموز❤️
📔#حکایت_ملانصرالدین
📕 این داستان: تعارف راستی
در موقع بی پولی رفقای ملا از او مهمانی خواستند. ملا هر چه عذر کرد نپذیرفتند. بالاخره به اصرار، خود آنها روزی را معین کردند و ملا هم قبول کرد به شرط آنکه غذای حاضری بسازند. روز موعود برای چاشت نان و ماست و خرما و پنیر و انگور تهیه دیده بود و به دوستانش اصرار بی اندازه میکرد که خجالت نکشید این غذا متعلق به خود تان است، همانطور که در منزل میل میکنید اینجا هم بی تکلیف صرف نمائید. رفقا از تعارف ملا خیلی شاد گشتند و با کمال میل چاشت را صرف کرده و روزی را به خوشی گذرانیدند. ولی وقتی بیرون آمدن از منزل ملا، کفش و عبای خود را نیافتند. از ملا پرسیدند: آنها را کجا گذاشته اید؟ ملا گفت: نزد سمسار سرگذر. دوستان سوال کردند: برای چه؟ ملا جواب داد: مگر نه اینکه وقتی غذا میخوردید میگفتم مال خود تان است، دروغ نگفتم قیمت کفش و عبایتان بود. رفقا مجبور شدند پولی بین خود جمع کرده به ملا بدهند که برود کفش و عبایشان را از گرو بیرون آورد. ملا هم به آنها فهماند که اصرار بی موقع ضررش نصیب خود شخص خواهد گردید.
❣️حکایات عبرت آموز❣️
🌺#داستانآموزنده
شخصی به محضر مرحوم شیخ رجبعلی خیاط رفت.
و به او گفت من گرفتارم؛ زن ندارم؛ میخواهم ازدواج کنم؛ پول هم ندارم!
شیخ گفت: برو شانزده دست غذا بخر و فقرا را اطعام کن،ان شاءلله مشکل تو حل خواهد شد.
شخص به جناب شیخ گفت: آخر برای خرید این شانزده دست غذا هم پول ندارم!
جناب شیخ گفت: برو قرض کن...
شخص پولی قرض کرد و شانزده دست غذا خرید و مشکلش حل شد. از شیخ سوال کرد دلیل اینکه شما گفتید شانزده دست غذا چه بود؟ زیرا به بعضیها میگویند به نیت پنج تن پنج دست غذا بخر و به فقرا بده! (و یا به نیت چهارده معصوم…) فرق من با آن ها چیست؟
شیخ گفت برای کار تو از حضرت ابوالفضل علیهالسلام و حضرت زینب سلام الله علیها هم کمک گرفتیم؛ (و به آنان نیز متوسل شدیم).
▪️▪️🌿🌺🌿▪️▪️
📚کیمیای محبت ،ص۴۸
پ.ن: در روایات بسیاری آمده که برای حل شدن انواع مشکلات به اندازه وسع خود اطعام نماییم حتی اگر به اندازه نصف خرما باشد؛
همچنین از بزرگان نقل شده که دادن شکلات یا هر نوع شیرینی با دست خود به کودکان، تأثیر زیادی در حل شدن مشکلات دارد.
این تأثیر در ماه رمضان به مراتب بیشتر است.
▪️▪️🌿🌺🌿▪️▪️
❌ پسر هرزهی شیخ فضل الله نوری!
🔸 تأثیر عجیب شیر خوردن کودک، در تغییر خصلتها!
🔺 نام شیخ فضل الله نورى را حتماً شنیدهاید. نوه ایشان رئیس تودهایهاى ایران بود. ایشان پسر هرزهاى داشت كه وقتى شیخ فضل الله را دار میزدند، در پاى دار، كف میزد و میرقصید!
🔺 در زندان قبل از اعدام، كسى به ایشان گفته بود: كه شما چرا پسرتان اینقدر هرزه شده است؟!
🔺 ایشان فرمود: میدانستم هرزه میشود، چون در نجف بودم و مادرش شیر نداشت، دادیم به زنى تا به او شیر بدهد. بعداً فهمیدم او زن هرزهاى (زناکاری) بوده و به امیرالمؤمنین (ع) توهین میكرده و فحش میداده است و شیرى كه این ناصبى در حلق بچه من ریخته، از این بهتر نمیشود!
▪️▪️🌿🌺🌿▪️▪️
🔸 به نقل از حجتالاسلام و المسلمین قرائتی، درسهایی از قرآن، ۶۷/۰۴/۱۶
کانال داستان جدید
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
eitaa.com/KanaleDastan
@KanaleDastan
کانال دیگر داستان قدیم
داستان های تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
🍁
❤️حکایات عبرت آموز❤️
نجس_ترین_چیزها
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش میآید که نجسترین چیزها در دنیای خاکی چیست.
برای همین کار وزیرش را مأمور میکند که برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند.
پادشاه میگوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند میبخشد.
وزیر هم عازم سفر میشود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجسترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است.
عازم دیار خود میشود، در نزدیکیهای شهر چوپانی را میبیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازهای داشت.
بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:
«من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را میپذیرد
چوپان هم می گوید:
«تو باید مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی میشود که میخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید:
«تو میتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کردهای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کنندهای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول میکند و آن کار را انجام میدهد.
سپس چوپان به او می گوید:
✔️کثیفترین و نجسترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر میکردی نجسترین است بخوري!👌🏻
💫🌺ختم صلوات دسته جمعی🌺💫
https://eitaa.com/joinchat/3966304454G9fd2f16125
💫🌹باسلام بزرگواران جهت شرکت در گروه صلوات دسته جمعی عضو شوید 🌹💫
❤️ حکایات عبرت آموز❤️
📝#حکایت_گوسفند_مفت_خور
کره خری از مادرش پرسید:
این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت ، یونجه را از مزرعه به خانه حمل می کنیم، در حالی که گل های یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما می دهند...؟!
گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را می خورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را می کشد...
خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین...
بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند...
گوسفند در حالیکه جان می داد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود...
خر به فرزندش گفت:
کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت می خورد، عاقبت همینطور هم غر غر می کند!
هرکسی حاصل دسترنج دیگران را مفت میخورد باید نگران عواقبش هم باشد...
❤️حکایات عبرت آموز❤️
📚#حکایت_خواندنی_ملانصرالدین
ملانصرالدین از همسایهاش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: «دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.»
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
ملا گفت: «دیگ شما در خانه ما فوت کرد.»
همسایه گفت: «مگر دیگ هم میمیرد» و جواب شنید: «چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید.
دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.»
یکبار باهم اخبار مرتبط به هم رو از یکماه پیش تا الان بخونیم:
تعدادی از عناصر عملیانی منافقین توسط امریکا به پایگاه عین الاسد عراق منتقل شدند.
قبل از اربعین، عراق توسط مقتدی به آشوب کشیده شد(هدف: جلوگیری از حضور مردم دیگر کشورها)
حضور بسیار قوی ایرانیان در عملیات اربعین(مانور توانایی بسیج سازی )
ارتش الهام علی اف در مرز با ارمنستان درگیر شد.
دولت ترکیه به ۴۵۰۰۰نفر ازنیروهای ذخیره اش برای شرکت در جنگ با ارمنستان(بخوانید ایران)اعلام اماده باش کرد
سپاه اعلام کرد۴۵۰۰۰نیرو در مرز ارمنستان مستقر کرده است.
الهام علی اف اعلام کرد که ۷کیلومتر دیگر از ارمنستان را تصرف کرده و فقط ۲۰کیلومتر باقیمانده تا ارتباط ایران و ارمنستان برای همیشه قطع شود.
رهبری ایران تاکید کردند ایران به هیچ وجه تغییر در مرزهای منطقه را تحمل نخواهد کرد.
مهسا امینی فوت کرد.
در روز اول حجم بسیار زیادی محتوا با هشتک مهسا امینی در فضای مجازی منتشر شد.
تمام گروههای برانداز که باهم بشدت اختلاف داشتند، همگی در یک جبهه بر ضد نظام فعال شدند.
کومله کردستان، حزب دمکرات کردستان، توله پهلوی، ری استارت، سازمان منافقین، حتی ارتش سلبریتیهای داخلی، اصلاح طلبان، اسنپ، دیجی کالا، دیوار و... همگی بهر نحوی فعال شدند.
مسعود بارزانی با خانواده مهسا امینی تماس گرفت.
پدر مهسا امینی گفت که هرگز از مرگ دخترش نخواهد گذشت.
شیرینی حضور گسترده مردممان در اربعین امسال با بزرگنمایی رسانه ای ماجرای مهسا امینی، از رسانه ها (حتی صداوسیما) تحت الشعاع قرار گرفت.
عناصر جاسوس و عملیاتی کومله بصورت مسلح کف خیابانها در داخل تجمعات حاضر شدند.
بزرگترین و سریعترین عملیات تولید محتوای رسانه ای در فضای مجازی با رمز: مهسا امینی شکل گرفته و در حال تکمیل است(نزدیک ۵۰میلیون پست و ... با نام مهسا امینی)
مریم رجوی از حضور مردم در کف خیابانها ابراز رضایت کرد.
اردوغان: برای نبرد ارمنستان اماده ایم.(در صورت اشغال این ۲۰کیلومتر باقیمانده توسط اذربایجان، دولت عثمانی مدنظر اردوغان شکل خواهد گرفت و از خزر تا دریای سیاه در دولت بزرگ ترکیه قرار خواهد گرفت و بدنبال آن تحریک آذربایجان ایران برای تجزیه شدن از ایران انجام خواهد شد.
همچنین مسیر استراتژیک راه ابریشم دور خواهد خورد و ایران بزرگترین متضرر این پروژه خواهد بود. و در ضمن گاز اذربایجان توسط ترکیه به اروپا خواهد رسید.)
سلبریتیها علیرغم تذکر نظام به انها از خر خودشان پایین نیامدند و این نشاندهنده اینستکه از جایی دستور رسیده.
کشته سازی ها در کف خیابان نوید از حضور گسترده تیمهای اموزش دیده دشمن در میدان دارد و احتمالا در تلاشند فضا را بسمت جنگهای شهری پیش ببرند (مخصوصا در کردستان و شاید هم بزودی در خوزستان )
این حجم وسیع تولید داده بر علیه نظام بسیاری از مردم را به شک انداخته .
نتیجه:
الان در ابتدای یک فتنه پیچیده با رویکرد جنگ شهری و تجزیه طلبی هستیم تا حدی که استانهای مملو از اسلحه کانون درگیریها گردد.
دشمن بشدت در حال کار است.
تا قبل از اینکه اسلحه لازم بشیم بهتره که از سلاح موبایلمان درست بهره ببریم.
خلاص :
چشم از دهان رهبرمان بر نمیداریم...
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
💫🍀حجت الاسلام والمسلمین حاج آقاسیدمجتبی حسینی
نژاد«گروه استخاره» 🍀💫
🌺باسلام ودرود بزرگواران گروه استخاره «حجت الاسلام و
المسلمین حاج آقاسید مجتبی حسینی نژاد» درایتا وان شاالله
ساعت استخاره مشخص واعلام میگرددباتشکر 🌺
🌺جهت عضویت به لینک👇🏻مراجعه فرمایید🌺
https://eitaa.com/joinchat/2753298633C846b36cf28
💫🤲🏻نماز لیلة الدفن(اموات) 🤲🏻💫
https://eitaa.com/joinchat/1697054923C81141ea48f
✨باسلام ودرودبزرگواران نماز لیلة الدفن (اموات)برای
شادی روح جوان ناکام«مرحوم احسان راستی ابن عباس»
نمازشب«اول قبر»بخوانیم ان شاالله روحش قرین رحمت
الهی گردد✨
✨🌺دوستان لطفا در تمامی گروههایی که هستید این دو هشتک را بگویید بزنند:
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
نمیتونیم دربرابر این هجمه از بی عفتی و بی غیرتی و بی شرفی ساکت بمونیم ،حد اقل کاری که میتونیم انجام بدیم همین هشتک هست که ترند بشه🌺✨
❤️حکایات عبرت آموز❤️
📚#حکایتی_از_بهلول_دانا
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد
به بهلول گفت:هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
بهلول گفت:البته که هست
❗️مرد ثروتمند گفت:چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟بگو
بهلول جواب داد:
🔻دو چیز ما شبیه یکدیگر است،
یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است
و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است ...
💫♻️🍀لینکدونی جناب سید🍀♻️💫
✨🌺باسلام ودرودبزرگواران جهت یافتن لینک کانال
وگروههای خودبه لینک👇🏻مراجعه فرمایید باتشکر🌺✨
https://eitaa.com/joinchat/1427767477Cf5edfc07ff
✨🌺 لینک گروههای استیکروسفارش استیکردرایتا👇🏻به
گروههای مابپیوندیدباتشکر🌺✨
💫🌠استیکرهای مذهبی🌠💫
https://eitaa.com/joinchat/931791040Cef9e09e20a
💫🎆استیکرهای غیر مذهبی🎇💫
https://eitaa.com/joinchat/1105002699Ce2ca54fcfb
💫🌠🕌ســه شــنــبــه مــهـدوی🕌🌠💫
https://eitaa.com/joinchat/1623326925C4835f1c1f5
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#سلام_امام_زمانم 😍✋🏻
سلام ای همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(سلام الله علیها) "
✨💚🌠اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل الفرجهم🌠💚✨
✨🍃🌼🍃🌼🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃✨
💫🌠🕋خدا(ﷲجل جلاله) 🕋🌠💫
https://eitaa.com/joinchat/3443851466Cc0ada331ee
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
💫🌸 خـدایا
پیاپی آمدن کرمت
برپاداشتن سپاست را از یاد من برد
و فراوانی بخششت
مرا از شمارش ستایشت درمانده ساخت
و در پی آمدن احسانت
مرا از یاد اوصاف نیکت بازداشت
و پشت هم رسیدن نعمتهایت
مرا از گسترش خوبیهایت درمانده نمود
این است جایگاه آنکه به برازندگی نعمتهای
تو و در برابر آن به کوتاهی خود اعتراف دارد
و به زیان خود به سستی در بندگی
و هدر دادن نعمتها گواهی میدهد
و تویی دلجو و مهربان، نیکوکار کریم
که خواهندهاش را محروم نمیکند
🌸 خـدایا
همان گونه که ما را به لطف طعام دادی
و با احسانت پروریدی پس نعمتهای
سرشارت را بر ما به انجام رسان
ناگواریهای ناخوشایند را از ما دور کن
و از بهرههای هر دو جهان بالاتر و برترش را
چه اینک و چه در آینده به ما عنایت کن
تو را سپاس بر خوبی آزمونت
و بر نعمتهای سرشارت
سپاسی که در خور خشنودیت باشد
و خیر وجودت را به جانب ما جلب کند
ای بزرگ ای کریم
به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان🌸💫
✧✾════✾✰✾════✾✧
💫🦋سخنان ناب💌💫
✨💎انسان باید آنقدر
بزرگ باشد که ،اشتباهات
خود را قبول کند
آنقدر باهوش باشد که
از آنها سود ببرد
و آنقدر قوی باشد که
آنها را اصلاح کند✨
💫🌺سخنان ناب؛ نکته ئی ناب💌💫
https://eitaa.com/joinchat/2533621779C3ca6409ca3
@nokteenab
https://eitaa.com/nokteenab
💫📚حکایت ومطالب پندانه وحکیمانه📜💫
https://eitaa.com/joinchat/251396293C8e5d2dd667
💫حکایت خواندنی 📜💫
✨💎❣️✍🏻فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد. حكيم گفت: خواهى كه دههزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟
❣️گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم
گفت: عقلت را با دههزار درهم، معاوضه مىكنى؟
گفت: نه
گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور
گفت: هرگز...
❣️گفت: پس هم اكنون خداوند، صدهاهزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مىكنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوشتر و خوشبخت تر از بسيارى از انسانهاى اطراف خود مىبينى.
❣️پس آنچه تورا دادهاند، بسى بيشتر از آن است كه ديگران را دادهاند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيشترى هستى...!!!✨
✨🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁✨
💫📘داستان شب🌜🌜🌜💫
https://eitaa.com/joinchat/294125765C5e67be3e82
💫داستان شب: عابد خداپرست📖💫
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
🍁
❤️حکایات عبرت آموز❤️
🔘داستان کوتاه
راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد.
همان جا شروع به شکایت از خدا کرد: خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟و...
در همین حال چون خسته بود خوابش برد، وقتی صبح از خواب بیدار شد از شکایت شب گذشتهاش خیلی شرمنده شد.
ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود...
همه ما امکان به خطا رفتن را داریم، پس اگر جایی دیدیم که کــارمان پیــش نمیرود، شکایت نکنیم، شایـد اگــر جلــوتر برویم پرتگاه باشد...
❣️حکایات عبرت آموز❣️
📚#داستان_سخنرانی_ملانصرالدین
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ #ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭستایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ .
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .
اﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺻیغه ﺍﯼ ﺍﺳﺖ !
ﺁﻥ ﭘﻮﻝﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭمیگوﯾﺪ : ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪﺍﺳﺖ .
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
ﻭ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ادم پوﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
در دنیای امروز :
فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند
و چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش
▪️▪️🌿🌺🌿▪️▪️