eitaa logo
کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد
41 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
409 فایل
{{ بِـسْـــمِ الله الـرَّحْـمَٰـنِ الـرَّحِـیــم }} کانون وابسته به واحد فرهنگی-تبلیغی مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد بوده و زیر نظر آن فعالیت می کند. {{ اَللَّهُمَّ‌ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ }} آیدی ادمین کانال)): 🆔 @Z535774
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آنچه می خوانید داستان زندگی دختری متولد ۱۳۸۰ است که دو بار به همسر شهید بودن، مفتخر شده است...🥀 سخت است که دختر باشی مظهر عشق و محبت، عاشق شوی، دل ببندی و پیش از اینکه به سر خانه و زندگی خود بروی خبر شهادت عشقت را برایت بیاورند.💔 آن هم نه یک بار، دو بار و هربار درست بعد از ۹ ماه عاشقی، تو بمانی و خانه‌ای که برای بعد از مراسم ازدواج آماده کرده بودی. تو و همسری که به حضرت زهرا(س) بخشیدی‌اش. سخت است ولی اگر اسمت "آیه" باشد و قرار باشد چون اسمت، نشانه و آیه‌ای شوی، تنها چیزی که از لب‌هایت خارج خواهد شد این خواهد بود که: «خدایا من صبر کردم، باز صبر کردم و باز صبر کردم» "آیه شحاده" دختری لبنانی است که به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته شده. آیه ظرف کمتر از سه سال هر دو نامزدش را، کمی قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرده است و همچنان شکرگزار است و ثابت قدم بر راهی که با افتخار بر آن ایستاده است.
💔 💕 قسمت دوم اسم من آیه شحاده است و در سال ۲۰۰۱ (فروردین ۱۳۸۰) در لبنان به دنیا آمدم. مثل همه بچه‌ها کودکی‌ام همراه با بازی، تفریح و فضای خاص دوران کودکی بود. دوران نوجوانی ام، طبق روال طبیعی‌اش می‌گذشت و به مدرسه می‌رفتم. سال ۹۶ مدرسه را با مدرک پرستاری به اتمام رساندم و از آن زمان داستانم شروع شد....😌😊 من در خانواده‌ای که به مسیر مقاومت معتقد و بر حفظ اصولش استوار بود به دنیا آمدم😌 و خدا را شاکرم که اثرگذارترین فرد یا اتفاق زندگی‌ام شهادت عزیزانم بوده است که هر کدام از آن‌ها تأثیر خاص خودشان را روی قلبم گذاشتند.❤️ ادامه دارد...
قسمت سوم دختری بودم مثل تمام دخترها با هزاران آرزو برای آینده ام، برای زندگی و ازدواجم... قبل از اینکه خواستگاری داشته باشم به مسأله شهادت فکر می‌کردم و حتی با بعضی از همسران شهدا آشنا بودم تا بدانم بعد از شهادت همسرانشان چه شرایطی داشته اند.🤔 این مسأله در نظرم امری، مقدس بود و از عکس شهدا در موقعیت‌های مختلف استفاده می‌کردم...😇 همان طور که حضرت آقا می‌گویند: "باید یاد و نام شهدا برای همیشه در جامعه زنده بماند" روی همین حساب، همیشه خودم را در موقعیت یک همسر شهید تصور می‌کردم.🥀😌 شانزده ساله بودم که در سال ۱۳۹۵ در منطقه حاره حریک با عباس آشنا شدم.🍃 از این آشنایی در حدود سه ماه می‌گذشت که روز ۲۷ شهریور ۱۳۹۵ عقد کردیم.💍 درست است که من کم سن و سال بودم اما عباس به من درس زندگی می‌داد و مرا برای اینکه زنی قوی باشم و تحصیلاتم را ادامه بدهم تشویق می‌کرد. دوران نامزدی‌مان نه ماه به طول انجامید و در این مدت من و عباس آرزوهای زیادی برای زندگی‌مان داشتیم وسایل خانه‌مان را آماده کرده بودیم و من در حال رو به راه کردن بقیه کارها و کمک کردن به او در اتمام کارهای خانه بودم اما... عباس در تاریخ هشتم خرداد سال ۱۳۹۶ در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید.🥀
قسمت چهارم از آنجا که عباس، تک پسر خانواده بود محل کارش در خطوط مقدم درگیری‌ها نبود اما به طبیعت کارش، نبودن‌هایش طولانی بود... من خیلی نگرانش بودم و هربار که مجروح می‌شد به این فکر می‌کردم که بالاخره تنهایم خواهد گذاشت. 😔 در حقیقت از همان زمان که با او آشنا شدم، خودش هم فکر به شهادت رسیدنش با من بود حتی با هم درباره شهادت و درد جدایی بعد از آن با هم حرف می‌زدیم. اما فکر نمی کردم به این زودی اتفاق بیفتد.... شب شهادتش با وجودی که نمی‌دانستم عباس را از دست خواهم داد و او را به عنوان شهید تقدیم حضرت زهرا خواهم کرد، حوالی ساعت ۲ صبح با نگرانی از خواب پریدم... ادامه دارد..
قسمت پنجم ... سرم را به طرف سمت راستم که پنجره بود برگردانم و باز توی آن، صورت عباس را که با همان پیراهنی که خودم برایش خریده بودم که به من می‌خندید. از خودم می‌پرسیدم چرا دنبال عباس می‌گردم؟ حتماً این فکرها از سر نگرانی سراغم آمده است... بعد از آن چند بار خوابیدم و باز از خواب پریدم تا زمانی که برای رفتن به مؤسسه، بیدار شدم و خودم را آنجا رساندم و یک ساعت بعد سخت‌ترین خبر ممکن، یعنی خبر شهادت عباس آمد. من دختری جوان بودم و سن و سال کمی داشتم و مسلّم بود که این ضربه عاطفی غافلگیر کننده‌ای بود. بازگشت به زندگی عادی به هیچ وجه کار آسانی نبود.😔 رنج بسیاری بردم و روی اندوهم سرپوش گذاشتم تا یک بار دیگر و با ورود عیسی به زندگی‌ام زمام امور را به دست گرفتم.... ادامه دارد..
قسمت ششم تقریباً دو سال بعد از شهادت عباس و در مهر ماه سال ۹۷ با عیسی آشنا شدم. هر چند دوسال گذشته بود اما شروع یک رابطه جدید برایم خیلی سخت بود ولی... هم حکمت خدا اینچنین بود و هم عباس به من سفارش می‌کرد که در صورت شهادتش، زندگی‌ام را ادامه دهم. آشنایی‌ام با عیسی از طریق دوستی‌اش با برادرم اتفاق افتاد. از برادرم خواسته بود تا نزد خانواده‌ام بیاید و با من آشنا شود. هفت ماه بعد و با موافقت من در تاریخ ۲۴ خرداد ۹۸ عقد کردیم. از همان ابتدا از ماهیت شغل عیسی هم مطلع بودم و می دانستم این احتمال وجود دارد که عیسی هم همانند عباس به شهادت برسد.... ادامه دارد..
💕 قسمت هفتم افراد بسیاری از من می پرسیدند که بعد از آن تجربه، چگونه یک بار دیگر با یک نفر، در همان موقعیت و شرایط کاری عقد زناشویی بستم؟! صراحتاً به آنها می گفتم که این مسأله از مهم ترین‌ها در نزد من بود و نمی‌توانستم فردی که در این و نباشد را بپذیرم.☝️   اما شهید عیسی... عیسی جوانی خوش خلق، مؤمن، محبوب، صاحب لبخندی زیبا، پاک، راستگو و با نشاط بود و مانند همه جوانانی که در این مسیر گام بر می‌دارند داشت و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن می‌کرد. همان طور که سعی زیادی در خدمت به مردم داشت. درباره مسائل دینی هم همیشه بعد از نماز دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواند. هر وقت خسته می‌شد هم زیارت عاشورا می‌خواند. ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و می‌خواست اسم دخترمان را زهرا بگذاریم.😍 آخرین بار که با هم بودیم از من خواست تا به قرائت_قرآن اهتمام جدی داشته باشم و من در این باره به او قول دادم. این را هم همیشه می‌گفت که هر وقت خسته شدی بخوان که باعث راحتی و آرامشت می‌شود. ادامه دارد..
💕 قسمت دهم هیچ گاه لحظه‌ای که او را در کفن دیدم فراموش نمی‌کنم.... صورتش سرد بود. هر وقت دست‌هایش یخ می‌کرد از من می‌خواست تا با دست‌هایم گرمشان کنم. در آن لحظه یاد این افتادم که چقدر سرمایی بود و من به خاطر این سر به سرش می‌گذاشتم. نمی‌دانستم چه باید به او بگویم، فقط گفتم: "منتظرم بمان! تو همه دارایی‌ام هستی و خیلی دوستت دارم. منتظرم جوابم را بدهی اما می دونم تو پاسخی نمیدی..." حرف‌هایش را به خاطر می‌آوردم که به من می‌گفت: "اگر گرفتاری برایت پیش آمد شکایت نکن، ما توی بهشت باهمیم و من با غیر تو نخواهم بود. من حورالعین را نمی‌خواهم🌹 تو حور العین من هستی، کسی جز تو را نمی‌خواهم."   طبیعتاً این اتفاق برایم خیلی سخت بود. تنها چیزی که آرامم می‌کند فقط خود عیسی است. فکر اینکه عیسی در جایی به مراتب زیباتر از دنیا به چیزی که می‌خواست رسید و البته یادآوری مصیبت اهل بیت، که تنها راه صبوری و ثبات است. من خدا را به خاطر نعمت شهادت عیسی و عباس که به من عطا کرد شکر می‌کنم و این مسأله نقطه ضعف من نیست. بله برعکس، فزونی بخش توان و عزم من است. طبیعتاً قلب من شکسته است اما ان شالله نزد خدا، حضرت زینب و تمام جبهه مقاومت سربلند باشم. "دختران مکتب امام حسین"