eitaa logo
شهدای کربلای خان طومان
562 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
80 فایل
کانال شهدایی، جهادی، اجتماعی، سیاسی عنایات شهدا در زندگی تون😍 فعالیت (جهادی،فرهنگی،مطالبه گری و..) به نیابت از شهدا @khadem_Sayed_Ali خادم جهادی: @talabejahadi کمک مومنانه: @Zynabi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 برشی از کتاب: پانزده روز قبل از شهادتش تماس گرفت و شماره‌ی برادرش را خواست. می‌خواست عکس‌هایی از خودش را بفرستد. به خاطر امنیت خودش مخالفت کردم. اصرار که کرد، شماره را دادم. چند روز بعد دوباره زنگ زد. پرسید: «عکس‌ها رسید؟ می‌خواهم سری جدید عکس‌ها را هم بفرستم.» دوباره مخالفت کردم. گفت: «با دیدن عکس‌ها خوشحال نشدی؟» گفتم: «نه! تو که نیستی عکس‌هایت هم مرا خوشحال نمی‌کند. فقط وقتی خودت را می‌بینم خوشحال می‌شوم، نه عکست را!» عکس‌هایش را که می‌دیدم، با خودم می‌گفتم: «او که اهل عکس گرفتن نبود. آخر چرا این همه عکس می‌فرستد؟!» 🔹عنوان: 🔹پدیدآورنده: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۱۹۵ صفحه . 📕 نحوه تهیه کتاب: . 🌎اینترنتی https://b2n.ir/243534 📲پیامکی 3000141441 📞تلفنی 02537840844 . 🌱با ما همراه باشید 📌انتشارات شهید کاظمی شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 @nashreshahidkazemi
. . 📚خاطرات شهید مدافع حرم سید رضا طاهر . ✂️برشی از کتاب بچه‌ها که شهید می‌شدند، مواظب روحیه نیروها بود. سریع برنامه‌ای پیاده می‌کرد و بگو و بخند راه می‌انداخت. می‌گفت: «گریه و زاری باشد برای عقبه. اینجا جای گریه و روحیه از دست دادن نیست.» اما همین سیدرضا وقتی به عقب برمی‌گشتیم، اسم هر شهیدی را می‌آوردیم، حالش دگرگون می‌شد. به اسماعیل خانزاده علاقه خاصی داشت. اسماعیل که شهید شد، داغدار شده بود. مدام به این فکر می‌کرد که چرا او شهید شده و خودش مانده. کنار هم بودند که اسماعیل تیر خورد و افتاد. می‌گفت: «مگر من چه کرده‌ام که تیر آمد و به من نخورد؛ ولی اسماعیل را به آرزویش رساند. ما که جفت هم بودیم. بیشتر از اسماعیل هم در تیررس بودم.» بعد از شهادت اسماعیل بی‌قرار بود. می‌خواست بداند اسماعیل چه کرده که این طور راحت به آرزویش رسید... . 🔹️ 🔹️ 🔹️ . ۱۶۴صفحه|۱۵۰۰۰تومان . 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 . 🌏خرید اینترنتی https://plink.ir/J9Jwx 📞مرکز پخش 02537840844 📲پیامکی 3000141441 . 🌹
. . 📚خاطرات شهید مدافع حرم سید رضا طاهر . ✂️برشی از کتاب بچه‌ها که شهید می‌شدند، مواظب روحیه نیروها بود. سریع برنامه‌ای پیاده می‌کرد و بگو و بخند راه می‌انداخت. می‌گفت: «گریه و زاری باشد برای عقبه. اینجا جای گریه و روحیه از دست دادن نیست.» اما همین سیدرضا وقتی به عقب برمی‌گشتیم، اسم هر شهیدی را می‌آوردیم، حالش دگرگون می‌شد. به اسماعیل خانزاده علاقه خاصی داشت. اسماعیل که شهید شد، داغدار شده بود. مدام به این فکر می‌کرد که چرا او شهید شده و خودش مانده. کنار هم بودند که اسماعیل تیر خورد و افتاد. می‌گفت: «مگر من چه کرده‌ام که تیر آمد و به من نخورد؛ ولی اسماعیل را به آرزویش رساند. ما که جفت هم بودیم. بیشتر از اسماعیل هم در تیررس بودم.» بعد از شهادت اسماعیل بی‌قرار بود. می‌خواست بداند اسماعیل چه کرده که این طور راحت به آرزویش رسید... . 🔹️ 🔹️ . 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .