『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#قسمت_سی_یکم از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟! گفت:یار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_ودوم2⃣3⃣
(بچــه هاے مســجـــد)
"مــن یـقـین دارم ایـنـکـہ خدا بہ احمـــد آقا این قدر لـطـف کرد بہ خــاطر تحـمـل سـختـے و
صـبـر ے بــود کہ در راه تـربـیـت بـچـہ هاے مـسـجد از خــود نشــان داد"
این جــمــلـہ را یـکے از بـزرگـان مـحــل
مـے گـفت.
مـدارا با بـچـہ هـا در سـنــیـن نـوجـوانے، همـراهے با آن ها و عـدم تـنـبـیـه، از اصـول اولـیه تـربـیت است.
احمــدآقا کـہ از شـانـزده سالگے قـدم بہ وادے تـربـیـت نـہاد
او بـدون اسـتـاد تـمـام ایـن اصــول را بـہ خــوبــے رعــایـت مـےکــرد.
امــا دربـاره ے بــچــہ هـاے مــســجــد بـایـد گــفــت کـہ نـوجـوان هــاے مـسـجـد
امـیـن الدوله با دیـگـر محـله ها و مسـاجــد فرق داشتـند.
آن ها بـسـیـار اهــل شــیــطــنـت و.... بــودند.
شــاید بــتــوان گـفت :
هــیـچ کـدام از نـوجـوانان و جـوانان آنـجا مثـل احـمـد آقـا اهـل سـکـوت و مـعـنویـت نـبـودند. نـوع شـیـطـنـت هـاے آنــها هــم عـجـیــب بود❗️
✨✨✨
درمــســجــد خــادمــے داشـــتـیـم بـہ نــام
مـیـرزا ابــو القــاسم رضــایـے کـہ بـسـیار انـسـان وارسـتہ و ســاده اے بــود.
او بـیـنـایـے چـشـمش ضــعــیـف بود.
بـراے هــمــین بــار ها دیــده بــودم کــہ احــمــد آقــا در نـظافــت مسـجـد کـمـکش مـے کــرد.
امــا بـچـہ ها تـا
می توانـسـتـنـد او را اذیـت مـےکــردند❗️
یــکـبار بـچـہ هــا رفـته بودند به سـراغ انــبـارے مــسجــد، دیـدنـد در آنـجـا یـک #تـابـوت وجـود دارد.
یکے از هـمـان بـچـہ های مــســجــد گــفــت :
مــن مــے خــوابــم تــوے تــابـوت و یــک پــارچــہ مــے اندازم روے بــدنــم.
شــما بــروید خــادم مســجــد را بــیــاوریــد و بــگــوییـد انـبـارے مـسـجـد "جــن و روح" داره❗️
بــچـہ ها رفـتــند سـراغ خــادم مــســجد و او را بہ انـبـارے آردنـد.
حـسـابـے هــم او را تــرسـاندند کــہ مــراقــب بــاش ایــنــجــا...
وقـتـے مـیـرزا ابـوالــقـاسـم بـا بــچـہ ها بـہ جــلــوے انــبــارے رسـیـد آن پــسرک کـہ داخـل تـابـوت بـود شـروع کـرد
بـہ تـکـان دادن پــارچــہ❗️اولـیــن نـفـرے کــہ فــرار کــرد خــادم مـسـجـد بـود.
خــلاصــہ بــچــہ ها حــسـابـے مـسـجـد را ریـخـتـند بہ هم❗️
یــا ایــنــکـہ یـکـے دیــگــر از بــچــہ ها #ســوسـک را تـوے دســت مـے گــرفـت و بــا دیـگــران دســت مــے داد و ســوســک را در دســتــ طـرف رهــا مــےکــرد و...😑
چــقــدر مــردم بـہ خـاطـر کـارهـاے بــچـہ ها بـہ احــمــد آقـا گـلـہ مـے کــردنـد.
او بـا صــبــر و تــحــمــل بــا بــچــہ هـا صــحــبــت مـے کــرد.
💖
#قسمت_سی_وسوم3⃣3⃣
درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخے از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ هاے دوران بچگــے خودشــان بودند.
می رفتند مُهـــرهاے مسجـــد را مے گذاشتند روے بخـــارے❗️
مُهرها حســــابے داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ مے خواستـــ به سجده برود مے رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ...
یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ مے آوردند. وقتے حواس ........ بود مے انداختند توے بخارے و سریع مے رفتند بیـــرون❗️
احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود.
بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجـــہ گرفتـــ. بہ جرئتـــ مے گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالاے علݥ و معرفتــــ رسیدند.
یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـــرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستــــہ❓
بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد❗️
میـــرزا ڪه باطن پاڪے داشت عصبانے شد گفتـــ : چے ڪار می ڪنی❓ اشتباهه❗️
اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ مے داد تا خادم عصبـــانے بشه.
یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشتـــ❗️
بعد خیلے جدے پوشید و بعد از نماز وقتے همہ رفته بودند وارد مسجـــــد شد.
فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــــان و پاڪے داشت رفت به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید❓
او هم گفت : بلہ❗️
بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچـــہ ها رو نصیحتـــ ڪنید.
بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید.
حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست❗️
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد❗️
میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و...
میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے⁉️
خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند :
یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد.
ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند.
آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند.
به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد❗️
ادامه_دارد ...
°•{مدافع حرم
#شهید_جواد_کوهســـــاری🍃🌹}•°
#ڪلام_شهیـــــد
◽️جواد عشق شدید به #ولایت_فقیه داشت. همیشه گوشزد میکرد کشورهای دیگر به کشور ایران خیلی حسادت میکنند چون ولایت فقیه ما مانند چتری بر سر همه گسترده است و همگی اتصال به آن دارند و این سایه اتحاد و همدلی موجب میشود آن اتفاقی که در کشور عراق و سوریه میباشد و قومهای مختلف درگیر هستند در کشور ایران به وجود نیاید.
🍃🌺
⚡️بپرهیزیم از اینکه درباره ی مردم
تنها بر مبنای لحظه ای
از زندگی شان داوری کنیم !
خدایا ؟
#ٺُ قول دادے !🌙
°[وَقالَ رَبُّڪم🌸
•[ُ ادْعُـونِـے أَستَجبْ لَڪم .ْ🍃
یادت هست ؟
°[خدایا
•{ڪربـلا میخـوامـ😭
#قاب_ماندگار
هر کسی از یار چیزی خواست هنگامِ #وصال
من به محضِ دیدنِ او خاطرش را خواستم...
#شهید_رضا_ساکی 🌷
شهادت: #کربلای۴
🍃🌺
ว໐iภ ↬ @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
پیشمرگها تحت تأثیر شجاعت مصطفی ولڪن او نبودند ... یڪی از آنها بلند گفت : اینو میگن آخوند .😃
📖 #خاطرات_شهدا
صبح اول وقت راه افتادیم .
مصطفی ، عمامه به سر ، اما با بند حمایل و یڪ نوار فشنگ تیر بار دور ڪمر ، قوت قلب همه بود .💪
پیش مرگهای ڪرد ڪه در ڪنار ما با دشمن میجنگیدند ، چپچپ به مصطفی نگاه میڪردند !
باور نمیڪردند او اهل رزم و درگیری باشد .😒
درگیری تا عصر ادامه داشت .
وقت برگشتن ، پیش مرگها تحت تأثیر شجاعت مصطفی ، ول ڪن او نبودند .😍
یڪی از آنها بلند ، طوری ڪه همه بشنوند گفت :
اینو میگن آخوند !
اینو میگن آخوند !
مصطفی میخندید ...
دستی ڪشید به سبیلهای تا بناگوش آن ڪاڪ مسلح و گفت :
اینو میگن سیبیل
اینو میگن سیبیل😂
#شهیدحجت_الاسلام_مصطفی_ردانی_پور
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🕊 #ثانیهـ_هاےعاشقۍ ♥️ 🌱 #خادم_الرضاییم🌱 پیشِ رخِ توُ،ماه هویدٰا نشود بےچاره کسے ڪه بر تو شیدا نشود
اخرین چهارشنبه ماه شماست😭
صدقه سر جوادت اقا..... بده برات حرمت رو💔