eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ١٤١٧ ! 🌷"سیدعلی دوامی" درست برعکس من، از آن دسته آدم هایی بود که زیاد زخمی می‌شد. در شوخی‌هایمان به او می‌گفتیم: تو همیشه اول و وسط و آخر عملیات زخمی می‌شوی. انگار بدن اش آهن ربا داشت. زیاد زخمی می‌شد، ولی آسیب هایی که می‌دید کاری نبود. بچه خوش سیمایی بود. سید عزیزی بود. سارَوی بود و واقعاً بدون ریا کار می‌کرد. 🌷حالا من به شوخی که کمی هم چاشنی جدیت را به خود داشت، می‌گفتم: سیدعلی را از من جدا کنید. چرا سیدعلی را با من می‌فرستید برای شناسایی؟ و سید هم اذیتم می‌کرد و می‌گفت: جانِ داداش نمی‌شود. من جز تو با هیچ‌کس دیگری نمی‌روم. می‌گفتم: آقا این تنش آهن ربا دارد. خودش به درَک، من را هم نفله می‌کند. سیدعلی می‌گفت: نا سَرِ تِه، مِن دومِه گلوله اصلاً تِه وَر نِنه. تِه دَری مِ خیال جَمعِ. ( نه سرِ تو، من می‌دانم گلوله اصلاً طرف تو نمی‌آد. تو هستی، خیال ام راحت است.) 🌷....آن شب با هم رفته بودیم تو منطقه فاو برای شناسایی، آن‌قدر جلو رفتیم که رسیدیم زیر پای نگهبان عراقی. آرام همان‌جا ایستادیم. ناگهان متوجه شدم چیزی می‌خورد به سرم. دیدم سیدعلی است که دارد به طرفم گِل پرت می‌کند. حالا نگهبان هم بالای سرمان است و هر لحظه ممکن است متوجه حضور ما شود و کارمان را یکسره کند! 🌷....با اشاره فهماندم که چه می‌خواهد؟ دیدم دارد می‌خندد. فهمیدم دارد با من شوخی می‌کند. یک چیزی شبیه بازی کودکانه. با خودم گفتم: این چه مسخره بازیهاییست که تو قلب دشمن سیدعلی دارد از خودش درمی‌آورد، از یک طرف از کار سیدعلی متعجب شده بودم و از طرفی این‌که چرا نگهبان عراقی متوجه ما نمی‌شود، خیلی جالب بود و بدجوری هم ترسیده بودم. 🌷منطقه را شناسایی کردیم و برگشتیم. بین راه وقتی رسیدیم به منطقه‌ی امن، به سیدعلی به خاطر شوخی اش توی آن موقعیت اعتراض کردم. او هم جواب داد: تا مِن تِه هِمراه درمِ، تِه خیال جَمع بواِ. نگهبان کور بونِه. اِمارِه نَوینِ. مگه تِه وَر هم گلوله اِمو که تِه اَنده تَرسِنی؟ (تا من همراه تو هستم خیالت جمع باشد. نگهبان کور می‌شود، ما را نمی‌بیند. مگر گلوله به طرف تو هم می‌آید که انقدر می‌ترسی؟) 🌷....گفتم: مرد حسابی تو مثل اینکه راست راستی باورت شد؟! گفت: نا سِرَ تِه! مِ حِواس جَمع بیِه (نه سَرِ تو! من حواسم جمع بود.) با خودم گفتم: این علی ای که من می‌بینم، آخر نمی‌گذارد من سالم از این‌جا در بروم....!! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سیدعلی دوامی در اطلاعات و عملیات لشکر ٢۵ کربلا راوى: رزمنده دلاور یدالله غفوری
🌷 ١٩١٠ 🌷شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد. خوابش را دیدم. بغلش کردم و گفتم: تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی‌کنم! گفت: فقط یک مطلب می‌گم؛ اونم این‌که ما شهدا شب‌های جمعه می‌ریم خدمت آقا اباعبدالله علیه السلام.... 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمدرضا فراهانی