#تحریم ها اگر هیچ نداشت، این ویژگی را داشت که بدانیم کجای کار ایستادهایم.
داشتیم از خودکفایی در تولید #موشک هوار میزدیم که تحریم یادمان انداخت #پوشک هم نداریم.
از نوشتن برنامههای مدیریت جهانی سخن میگفتیم، یادمان آمد جوهر خودکارهایمان هم وارداتی است.
از هویت ایرانی - اسلامی حرف میزدیم، دیدیم بدنهی کارتهای هویتیمان هم تولید خودمان نیست.
در اندیشهی رسیدن به "دروازه"های سعادت بشری بودیم، چشم باز کردیم دیدیم "در" آبمعدنیمان را هم داریم از همسایهها میخریم.
قرار بود دلخوش به این نباشیم که دنیایمان آباد میشود، قرار بود آخرتمان هم گلستان شود، یکمرتبه دیدیم دیگر دنیایی نداریم که بهواسطهاش آخرت را آباد کنیم.
خواستیم به #آزادی برسیم، حالا با کلههای خَفکرده در پنجه ،گرفتار تامین کالاهای اساسی ماندهایم.
از "آتشبارها"یمان حرف میزدیم که دیدیم مرد شرمندهای در یک ظهر تابستان شهریور خودش را به "آتش" کشید. ما ماندیم و شرمی که تا هستیم قامت راست نتوانیم کرد.
تحریمها یادمان انداخت دنیای ما دنیای عربدهکشیها با دهانهای کفکرده نیست. یادمان انداخت تفاوتی است میان "استقلال" و "انزوا". ملت مستقل را نمیتوان از پهنهی جهان حذف کرد، اما ملت منزوی را میتوان.
راهی دراز است از "شعار" تا "شعور."
حالا رسیدهایم به انتها. میتوان با دالامب و دولومبهای کرکنندهی ایدئولوژیک ملتی را سالها اداره و کنترل کرد، اما "اقتصاد"، ایستگاه آخر است. ملتی که آزادی ندارد میتواند با خیال امنیت زندگی کند، اما او که نان در سفره ندارد، مرگ در "خیابان" یا "خانه" برایش توفیر نمیکند.
ملتی که چهاردهه به شیطان بزرگ تف و لعن میفرستاد، حالا در صفهای طولانی به انتظار خرید یک واحد از پول این دشمن قدارهبند است که مبادا ریال کمجانش مثل تکهیخی زیر آفتاب ذوب شود. کوچک شود. کوچکتر شود.
سخن از عزت گفتیم، زیاد هم گفتیم. اما میان این هیاهوهای گیجکننده یادمان رفت ملتی که نان ندارد عزت ندارد، هیچ ندارد.